بهنود:اين بشر ويرانگر
رای ناگين شهردار نيوارلئان، شهر مصيبت زده چنان که اينديپندنت امروز نوشته است وقتی سرانجام پنج روز بعد از توفان کاترينا و ديرتر از آن که انتظار داشت، جورج بوش را ديد که از هواپيما پياده شده و به ديدار منطقه توفان زده آمد به رييس جمهور گفته " ما اين جا با مصيبتی هولناک درگيريم و می دانم اين که تو در صندلی هواپيمای نمره يک لميده ای عادلانه نيست.
من هيچ نمی دانم تو و يا خانم کاتلين بلانکو فرماندار لوتيزانا چه می توانستيد کرد که نکرده ايد، ولی خوب می دانم خداوند حاضر و ناظر بر اعمال ماست اگر شما هيچ کاری انجام نداديد برای نجات اين مردم مصيبت زده، هزينه آن را پرداخت خواهيد کرد... "
اين سخن به طور غريبی شبيه است به آن چه سه روز پيش از تلويزيون بی بی سی در گزارشی از فاجعه بغداد شنيدم. آن جا مردی مصعب نام دست رو به آسمان فرياد می زد" من نمی دانم چه کسی مقصرست اما به همه می گويم خداوند حاضر و ناظر بر اعمال ماست و عدالت را جاری خواهد کرد و انتقام ما را از بدکاران خواهد گرفت"
اين خدائی که همه مصيبت ديدگان به حضور و نظارت وی مطمئنند، و داوری را به وی واگذار می کنند، چه کند با اين بندگان خود.
عزادارانی که در شب شهادت امام کاظم داشتند در دسته های ميليونی از بغداد به کاظمين می رفتند نوحه خوان، اول به مصيبتی گرفتار شدند که شليک چند خمپاره از سوی سنی های افراطی بود که پيداست از وضعيتی که دارد شکل می گيرد به خشمند و از سهم خود در حکومت آينده عراق ناراضی. از اين شليک ها ده دوازده ای کشته شدند. دقايقی بعد جمعيت نوحه خوان روی پل بودند که يکی از ميانشان فرياد زد که از استشهاديون يکی در ميان ماست، به خود بمب بسته. در لحظه آدميان وحشت زده از ترس انفجار همه شور و شعار از ياد بردند، پا بر سر هم گذاشتند و چنان گردباد هولناکی آفريدند که هزار تن فدا شدند. بارها بيش از آن که دشمنشان کشته بودند.
آمريکائی هائی هم پنج روز پيش، به ساعتی با توفان و ارتفاع گرفتن آب در غرقاب افتادند، بر اساس آمار نخستين، هشتصد نفری قربانی شدند. اما تازه آن ها که جان به در بردند، به مصيبتی بزرگ تر گرفتار آمدند و آن شليک های پی در پی مردان مسلحی ست که برای حفظ جان خود و يا غارت اموال ديگران، قانون را غايب ديده و به کشتار ديگران پرداخته اند – و کشته شدگان اين يکی ده برابر قربانيان اولی اعلام شده است.
آدميانی همانندند. اگر شيعه عراقی و يا مسيحی آمريکائی. اولی را عقب افتاده می خوانند - به تازگی دومی برای دادن دموکراسی به او، از اين سو به آن سوی دنيا لشکر کشيده است- دومی را اما پيشرفته ترين می دانند. اولی تا چشم تاريخ می بيند عقب افتاده و خشونت مزاج بوده است و پرورده شهرهائی کثيف و همواره زير يوغ استبدادی خونريز. و تازه اين روزها دارد صاحب قانون اساسی دموکراتيکی می شود که فرقه ها و مذاهب بر سرش به جنگند و ارتش دومی نقش ميانجی معقول و صلح طلب بازی می کند. دومی اين روزها که حکومتی قاهر و قهار ندارد، در حقيقت به تولای حضور هزاران سرباز [ نوع دومی] صبح از درخانه خارج می شود. دومی اما از سرزمينی است که بهشت خدايش خوانده اند پرآب و سبز، هيچ گاه حکومت استبدادی نداشته، در دورهای تاريخ که قبيله ای بوده است و بيش از دويست و پنجاه سالی است قانون اساسی دارد، آزادترين قانون نوشته بشری. به تولای همان قانون ثروتمندترين جامعه جهانی است. نه که متفرق و فرقه فرقه نيست بلکه پنجاه و دو کشورند و با هم جمع، توان و ثروتش چندان شده است که در قلعه قدرت جهان تنها مانده اند و رسالتی بر دوش گرفته تا دورهای دور جهان را هم مانند خود کند. چنان است که علم و عقل و ثروت از همه جهان می گريزد و به آن جا می رود. رباينده ابتکارهاست و حامی مبتکران، بهشت موعود ميليون ها نفر که در بخش خشگ و خشن جهان زندگی می کنند.
گروه اول در موزه هايش تکه تکه های خرد شده ای از پنج هزار سال تاريخ که در آن اولين قانون شهرنشينی و برنامه ريزی اقتصادی است هم هست. اما دومی چيزی ندارد از گذشته های دور، آثار تمدنی ندارد و به همين دو سه قرنش می نازد. تازه از راه رسيده است.
مردمان اين دو سرزمين به قاعده نبايد هيچ شباهتی به هم ببرند، اما برده اند. در مصيبتی که در يک زمان بر سرش آمده است خوی ويرانگر انسانی در هر دو بيرون زده است. و هم مصعب و هم رای ناجين در اعتراض به خدائی متوسلند که حاضر و ناظرش می دانند. روحانی شيعه در گوش اين می خواند که خدايت چنين می خواهد که چنان کنی. کشيش عسگر آن يکی هم در گوش تفنگدارانی که دارند به ماموريت می روند می خواند که خدايت چنين بزرگ داشته است که بروی ديگران را آزادی بدهی. هر دو مردمان هم آمينی نثار می کنند وقتی موعظه می شنوند و با دلی مطمئن تر به کاری می روند که روحانی شان توصيه می کند.
باری جهانيان بی او نمی توانند زيست. هر چه از قدرت های زمينی بيش تر به ستوه می آيند به آن که حاضر و ناظرش می دانند بيش تر نزديک می شوند. حتی وقتی زير فشار نايبان و نشانه ها و سايه های خدا قرار می گيرند که برشان ظلم روا می دارند، باز هم به او پناه می برند و عدالت ناب را از وی می جويند. هر چقدر هم زور و غرورشان افزون می شود باز از او بی نياز نيستند. هر چه مظلوم می مانند هم. و اين درس بزرگی است برای کسانی که گاه به سرشان می زند که انسان را از اين حاضر و ناظر جاودانه جدا کنند. از ياد می برند که هنوز بشری بزرگ تر و مطمئن تر و اميدبخش تر از خداوند چيزی نيافريده و کشف نکرده است. هنوز به هر کجای زمين بروی محکم تر و بلندتر بنا همان است که به نام او و به عنوان خانه او ساخته اند، چه مسجد چه کنشت. بزرگ ترين جنگ ها را به نام وی کرده اند، بزرگ ترين سياهکاری ها را به هوای او فرمان داده اند.
طرفه آن که از آن زمان که بشر پنداشت او را شناخته است، مدام با او به گفتگوست، برايش خط و نشان می کشد. با او معامله می کند. توبه می کند و می شکند. به نام او قانون می نويسد. خود آن قانون می شکند. هر لحظه به او دروغ می گويد. نسبت های سست می دهد. هر طور که خواست تجسمش می کند. به دلخواه خود از جانب او فرمان می راند. اين همه می کند و باز مطمئن است به رحمت او. اما وای به نايبانش که به آن ها از گل نازک تر نمی توان گفت. وای به آيت و نشانه هايش که کاريکاتور آن ها را کس نمی تواند کشيد. نصيحتشان نمی توان کرد. خرده اگر بگيری ازشان سقف کائنات می لرزد. نازکی طبع لطيفشان تا به حدی است که آهسته کس دعايشان نتواند کرد. هزار هزار ستايشگر و مرثيه خوانشان باشد باز هم کمشان است. جز بر بلندجای نمی نشينند، و جز اطاعت از بندگان خدا نمی جويند. و گاه بندگان خدا را جز خدا ملجائی برای پناه بردن از جور نايبانش نيست.
چون سخن به اين جا رسيد به يادم آمد دو ماه قبل که پای بخش ديگری از سخنرانی دکتر سروش نشسته بودم که از علل ناکامی تاريخی مسلمانان درسی ديگر می گفتند. اشاره ای کردند به کتابی با عنوان "امتناع عقل درتفکر دينی" چندان که به انصاف حسن ها و استدلال های درست کتاب را باز گفتند، اما پرسشی هم طرح کردند که چون همه درس هايشان برای من مايه و موضوع ساعت ها فکر بود و راهگشا. دکتر گفتند " انديشمندانی که تمدن بشری را تا بدين جا رسانده اند مگر نه آن که همگی در بستر تفکر دينی پرورش يافته اند، کدامشان به بی خدائی معترف بوده اند. پس چگونه می توان گفت تفکر دينی امتناع از عقل دارد." دکتر سروش آن گاه نام های بزرگ از قله های تفکر را آوردند از کانت و هگل و ابن سينا و انشتين و اديسون و... خلاصه هر آن کس را که به عنوان متفکر و تمدن ساز می شناسيم.
پس بيهوده نيست که با خود می گوئيم هر چه ناسازی است در اندام ماست نه از آن زيباترين ذهنيت بشری. بلکه در بشرست که زيباتر نقش های عالم را هم در کوچکی و کوتاهی خود ضرب می کند. به قول شاعر خسته بامداد ما، به جائی می رساند که: خدا را هم در پستو خانه نهان بايد کرد.
روزگار غريبی است.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی