جمعه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۴

چرا سروش آري! محمود فرجامي


سروش هميشه فاصله خود را با قدرت و حاكميت حفظ كرده است و حتي در زمان اقبال حاكميت به وي هرگز رداي صدارت و وزارت و وكالت نبپوشيد و اين در حالي است كه جز اكبر گنجي، تقريبا تمام آنان كه مدعي نظريه‌پردازي دوم خرداد بودند، به دامان قدرت درآويختند و به همان ميزان از اعتبار علمي و نظري خود كاستند
دكتر عبدالكريم سروش، چندي پيش در جمع دانشجويان ايراني در سوربن پاريس درباره نسبت دمكراسي و تشيع سخناني گفت كه ابتدا به صورت يك گزارش در يك وبلاگ و پس از آن در برخي سايت‌هاي خبري، درج شد. آنچنان كه از آن گزارش برمي‌آمد، سروش گاه به تلويح و گاه به تصريح، مذهب تشيع و به ويژه عقيده مهدويت را با دمكراسي ناسازگار دانسته و علاوه بر اين، روحانيت شيعه را نه عوامزده كه عوام خوانده بود. اين گزارش در برخي رسانه‌ها و مجامع تئوريك علمي و ديني، سر و صدايي به پا كرد و توجه برخي از اهل فن را برانگيخت. با اين حال، چون گزارش حاوي گزيده‌هايي از سخنان دكتر سروش بود، مشخص نبود كه آيا با منظور گوينده منطبق است يا خير.
پس از اندكي، يكي از روحانيون مقيم خارج از كشور كه گويا سابقه هم‌نشيني و دوستي با سروش نيز دارد (سعيد بهمن‌پور) مقاله‌اي با عنوان «تأسفي بر سخنان يك دوست» را در نقد تقريرات اخير سروش در «بازتاب» منتشر كرد. پس از اين بود كه يكي از مهم‌ترين نامه‌ها (يا مقالات) دكتر سروش در پاسخ به نقد بهمن‌پور، نوشته و براي «بازتاب» ارسال شد كه تقريبا به طور هم‌زمان در پربيننده‌ترين سايت‌هاي خبري فارسي (بازتاب و خبرنامه گويا) منتشر شد. (اما احتمالا به خاطر حساسيت‌برانگيز بودن موضوع و لحن بي‌پرواي سروش در نقد و رد عقايد شيعه، در مطبوعات -حتي روزنامه شرق- بازتابي نيافت)
به اين بهانه مي‌خواهم اولا لب نظريات و مدعيات سروش در مقاله اخيرش را فهرست كنم تا براي برخي كه اصل مطلب را نخوانده‌اند، روشن شود؛ ثانيا به‌طور بسيار گذرا نگاهي به زندگي و شخصيت علمي سروش داشته‌باشم و ثالثا چند نكته كه به نظرم رمز ماندگاري كساني چون سروش است، را خاطرنشان كنم.
صريح‌تر و شفاف‌ترسروش مطلب اخيرش را در قالب نامه‌اي خطاب به «حجت‌الاسلام بهمن‌پور» و با اميد به آن‌كه «سايت «بازتاب» از بازتاب دادن به آن، سر باز نتابد»، نوشته است. او گزارش منتشره از سخنراني نود دقيقه‌اي‌اش در سوربن پاريس، در سايت «دبش» را ناقص خوانده و محتواي همين جوابيه را مطابق نظريات و منظور خود عنوان كرده است.مهم‌ترين مدعيات سروش كه به قلم خود وي نوشته شده است را مي‌توان چنين عنوان‌بندي كرد:
1ـ تمدن اسلامي، تمدني فقه‌محور است و از فقه‌سالاري تا دمكراسي كه قلبش قانون‌سالاري (نوموكراسي) است، فاصله چنداني نيست. البته نظام فقهي از اين جهت كه تكليف‌انديش است (و نه حق‌انديش) براي دمكراسي و عدالت امروزين ناقص و نارساست.2ـ سروش و مصباح يزدي از اين جهت كه هر دو معتقدند «اسلام و تشيع موجود با دمكراسي ناسازگارند» هم‌داستانند. منتها (به ادعاي سروش) مصباح مي‌گويد: «يا مسلمان بمانيد و يا با دمكراسي وداع كنيد» اما سروش روش لازمه اخذ دمكراسي را ترك مسلماني نمي‌داند (منتها وي تلويحا تشيع موجود را نحله‌اي انحرافي از مسلماني مي‌داند).3ـ اعتقاد به برخورداري از وحي باطني براي امامان شيعه و مفترض‌الطاعه دانستن آنان ـ كه تقريبا مورد اعتقاد تمام شيعيان است ـ متناقض با اعتقاد به خاتميت پيامبر اسلام است. از اين‌ جهت، سخنان منتقدان شيعه كه شيعيان را غالي (غلوكننده) مي‌خوانند، خطا نيست.4ـ سروش، وجود امام مهدي را غيرواقعي نمي‌داند اما خود نيز به صلاحت اعلام مي‌كند كه اين «نفي سلب» مترادف با «تأييد و ايجاب» نيست به عبارت ديگر، او نمي‌گويد «امام مهدي يك واقعيت نيست» اما از سوي ديگر عامدانه حرفي هم در مورد تأييد «امام مهدي يك واقعيت است» نمي‌گويد.5ـ از نظر سروش، نه آيت‌الله خميني نظريه ولايت فقيه (بعدا ولايت مطلقه فقيه) را دمكراتيك مي‌دانست و نه ديگران چنان صفتي را در خور آن مي‌ديدند و نه بسط و تداوم عملي آن تئوري (كه قاعدعتا بايد همين نظام جمهوري اسلامي كنوني باشد) ساماني دمكراتيك به كشور داده است.دمكراسي‌اي كه منظور نظر سروش است، با ولايت مطلقه فقيه كه مقصود آيت‌الله خميني و رهروان ايشان است و با بي‌عملي سياسي كه محصول تفكر حجتيه‌اي‌هاست... راه‌هايي هستند كاملا جدا و متمايز.6ـ مهم‌ترني و جسورانه‌ترين ادعاي سروش در اين نوشته، از قلم او عينا چنين است: «نظريه مهدويت، حق باشد يا باطل، در عرصه سياست يا به بي‌عملي سياسي يا سفاكي و مردم‌فريبي منحوي صفايه يا به ولايت فقيه و يا اسلحه‌سازي ايدئولوژيك مي‌انجامد كه علي‌اي‌حال با دادگري دمكراتيك پاك بي‌گانه‌اند».7ـ «نسبت فقه جعفري با ساير نحله‌هاي فقهي اسلامي ـ مثل فقه حنفي ـ با دمكراسي يكي است و هيچ‌كدام براي طف دمكراسي نه مادر خوبي هستند، نه دايه مهرباني» به عبارت ديگر، به نظر سروش، نه فقط از دل فقه شيعه و سني، دمكراسي استخراج نمي‌شود، بلكه بسط و گسترش در دامان فقه و حتي سازگاري دمكراسي با فقه اسلامي (و از جمله فقه جعفري) غيرممكن است مگر آن‌كه «حق» به فقه تكليف‌انديش اسلامي تزريق شود.8ـ سروش با اقبال لاهوري در اين مورد هم‌عقيده است كه «دمكراسي معنوي، هدف غايي اسلام است و مهدويتي را كه رتبه نبوت يا بالاتر از آن داشته باشد، مانع اين دمكراسي است». به عبار ديگر سروش نه تنها عقيده مهدويت را مانع دمكراسي سياسي بلكه حتي آن را مانع دمكراسي معنوي نيز مي‌داند. افزون بر اين، انتظار چنان موعودي كه شيعيان و هيوديان در انتظار آن هستند، منجر به انقراض فرد و زوال دمكراسي مي‌شود.9ـ ملاك مشروعيت يك حكومت، عدالت است و نه شيعيت و اسلاميت.
از متكلم رسمي تا منتقد جديدكتر سروش، دست‌كم پس از انقلاب اسلامي، همواره به عنوان انديشمندي تأثيرگذار، مطرح بوده است. او در ابتداي انقلاب، بارها بر سر ميز مناظره با تئوريسين‌هاي احزاب و مكاتب الحادي و التقاطي مي‌نشست و از مباني جمهوري اسلامي دفاع مي‌كرد. او سخت مسلمان بود و از حواشي گفته‌ها و گفته‌هايش براي تعصب در اين مسير نيز به مشام مي‌رسيد (به عنوان مثال وي در مقدمه كتاب ناآرام جهان خود، كه در شرح نظريه حركت جوهري ملاصدرا نوشته بود، تاريخ را به هجري قمري درج كرده بود!)
سروش در سمت استادي دانشگاه بر جاي دكتر فرديد نيز نشسته بود و با قدرت هرچه تمام‌تر، نظرات وي و شاگردانش را نقد مي‌كرد. اگر فرديد، بزرگ‌ترين شارح و معرفي‌كننده فيلسوف آلماني، مارتين هايدگر بود، سروش هم به زودي اشاعه‌دهنده نظرات فيلسوف برجسته منتقد هايدگر، كارل‌ پوپر شد.سروش در دهه اول انقلاب، نه تنها كرسي استادي در دانشگاه و عضويت در شوراي عالي انقلاب فرهنگي را براي خود حفظ كرده بود، بلكه حتي برنامه راديويي ويژه خود در صداي جمهوري اسلامي را نيز داشت. با اين اوصاف، تمام مشاغل او تا اين زمان در ارتباط با دانش و فرهنگ بود و او به جد از ورود شخصي به عرصه قدرت و سياست پرهيز مي‌جست. پس از درگذشت بنيانگذار جمهوري اسلامي، سروش و جمعي از شاگردان و هم‌فكرانش در «كيهان فرهنگي» متمركز شده و به انتشار مقالات تئوريك در باب حوزه‌‌هاي مختلف علوم انساني (به ويژه دين و سياست) مي‌پرداختند. در اين زمان، بحث‌هاي آنان بيشتر مخاطبان خاص داشت.
با آغاز دهه هفتاد و تغييرات بنيادين در عرصه فرهنگ كه يكي از شاخصه‌هاي آن، استعفاي محمد خاتمي از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي بود، سروش نيز در بيان ديدگاه‌هاي خود، وارد فاز جديدي شدو بحث‌ها را از سطح خواص به سطح عامه كشاند. آغازگر اين دوران شايد سخنراني مشهور وي در دانشگاه صنعتي اصفهان در سال 71 باشد كه تا مهر ماه سال 74 طول كشيد و باعث شد فشارها و اعتراضات بر وي بيشتر شود. در اين مدت و پس از افول «كيهان فرهنگي»، سروش و يارانش مجله «كيان» را بنا نهاده و رونق بخشيدند. در اين دوران، سروش به نوشته‌هاي خود، صراحت بيشتري به كار مي‌برد، ديگر به مفاهيم بسنده نمي‌كرد و به مصاديق نيز وارد مي‌شد، قدرت و حاكميت را نقد مي‌كرد، با نهاد روحانيت وارد چالش مي‌شد ... و به موازات اينها، محدوديت‌ها و فشارهاي بيشتري را نيز متحمل مي‌شد. طبيعتا آنچه او در حوزه اين مسائل حساسيت‌برانگيز بيان مي‌كرد، واكنش‌هاي فراوان و بعضا تندي را نيز به دنبال داشت و كار تا بدانجا پيش رفت كه حتي رهبر نظام (آيت‌الله خامنه‌اي) نيز به يكي از سخنراني‌هاي خود، به يكي از مقالات سروش (در مورد معيشت روحانيت) به تندي پاسخ گفت... .
از مهر ماه سال 74 و آن زمان كه مراسم سخنراني دكتر سروش در تالار چمران دانشكده فني دانشگاه تهران با ضرب و شتم فيزيكي مختل شد، روند مقابله و اعتراض به سروش وارد مرحله جديدي شد و اين روند در ارديبهشت سال 75 به اوج خود رسيد. اين زماني بود كه گروه انصار حزب‌الله به همراهي عده‌اي و پشتيباني برخي احزاب و باندهاي سياسي، «چوبه داري» را هم‌زمان با مراسم سخنراني سروش در دانشگاه تهران به آنجا بردند و درگيري‌ها به اين ترتيب، به اوج خود رسيد.چنين حركات فاشيستي و نابخرادنه‌اي، خواه ناخواه باعث قرارگرفتن سروش و حاميان او در موضع مظلوميت و افزايش محبوبيت و اثرگذاري سروش شد. خاصه آن‌كه او بيان شيوا و قلم دلنشيني نيز داشت و از چنين حوادثي، نيك استفاده مي‌برد تا در قالب اعتراض و شرح مصايب، نظرات خود را بيش از پيش بيان كند و مخالفان را به باد انتقاد و حمله بگيرد.
علاوه بر اينها، او در اين مدت مفاهيمي چون پلوراليسم (ديني) و جامعه مدني را نيز بسط و گسترش داده بود كه هم با اقبال خواص روبه‌رو شده بود و هم پتانسيل تأثير بر عوام را داشت. عناصري كه بعدا در ماجراي دوم خرداد، اهميت رهبري فكري و تئوري‌پردازي سروش را بيش از پيش روشن كرده اما با قدرت گرفتن اصلاح‌طلبان كه بزرگان آنان اكثرا يا شاگر سروش بودند و يا هم‌فكران وي؛ اندك‌اندك سروش به حاشيه مي‌رفت. هرچند سروش هميشه خود را در جايگاه رهبري فكري و نظريه‌پردازي مي‌خواست و سهمي از حكومت و قدرت را طلب نمي‌كرد، اما بسياري از شاگردان و يا هم‌فكران او كه در ساختار حاكميت جاي يافته بودند، حرمت رهبري فكري و معنوي استاد را نيز رعايت نمي‌كردند. گويي كه جنبش اصلاحي دوم خرداد و مباني فكري آن (مثلا جامعه مدني و تكثرگرايي) محصول كساني چون حجاريان و گنجي بوده است.با اين حال، زمانه به آنها نيز وفا نكرد و مدعيان رهبري فكري مردم، به كره يا طوع، اندك‌اندك از گردونه خارج شدند و باز هم نظريه‌پرداز قديمي ماند و نظراتش.
درس‌هايي از سروشهدف از اين نوشتار، نه نقد نظريات سروش در باب دين و مذهب و دمكراسي است و مرور زندگي وي و تعامل شاگردان سروش با او. بلكه درج مقدمات نه چندان كوتاه بالا، براي تذكر برخي از خصايل دكتر سروش است كه در نزد شاگردان او ـ كه غالبان نظريه‌پردازان دوم خرداد بودند ـ غايب و كمياب است و به نظر مي‌رسد همين مسائل باشد كه باعث افول و زوال زودهنگام اينان شده است؛ در حالي كه سروش همچنان جايگاه خود را محفوظ داشته است (صرف‌نظر از درستي يا نادرستي نظريات وي):
اولين ويژگي دكتر سروش كه او را از بسياري متمايز مي‌كند آنست كه سروش هميشه فاصله خود را با قدرت و حاكميت حفظ كرده است و حتي در زمان اقبال حاكميت به وي (دهه اول انقلاب) هرگز رداي صدارت و وزارت و وكالت نبپوشيد و اين در حالي است كه جز اكبر گنجي، تقريبا تمام آنان كه مدعي نظريه‌پردازي دوم خرداد بودند، به دامان قدرت درآويختند و به همان ميزان از اعتبار علمي و نظري خود كاستند. به ويژه هجوم يكباره اعضاي برجسته و خوش‌فكر حزب مشاركت و سازمان مجاهدين به مسوليت‌هاي اجرايي و مناصب حكومتي در سالهاي 76 تا 79 شايد مهترين عامل تضعيف آنها باشد. شاخص‌ترين مصداق اينان، نظريه‌پرداز بزرگ و ارزشمند جبهه اصلاحات،سعيد حجاريان است كه رياست شوراي شهر را بر عهده گرفت.
دوم آنكه سروش تا آنجا كه ممكن است، عقايد خود را كه مخالف وحتي متناقض با باور عامه مردم و حكومت است، بيان مي‌كند و هزينه آن را نيز مي‌پردازد. در اين مقام،‌ مهم نيست كه آنچه او مي‌انديشد و در قلم و زبان جاري مي‌كند،‌ درست است يا خير، بلكه مهم آن است كه او «شترسواري دولا دولا» پيشه نمي‌كند. در مقابل طيف عظيمي از آنها كه نام اصلاح‌طلب بر خود نهاده‌اند و نظريه مي‌پردازند، يا اصلا جرات نزديك‌شدن به مباحث مهم و حساسيت برانگيزي (مثل انتقاد از دين و مذهب و آنهم بدور از كلي گويي) و به چالش كشيدن آنها را ندارند و يا به مقتضاي زمان و نام و نان(!) هر دم به رنگي درمي‌آيند. زماني منتقد دين مي‌شوند و زماني مفسر فلسفه مهدويت؛ زماني بر سر سفره جمهوري اسلامي مي‌نشينند و گاهي بر سر ميز اپوزيسيون ظاهر مي‌شوند... ! حاصل رويگرداني مردم و روسياهي تاريخي براي قشري است منافق، كه معلوم نيست مارند يا ماهي!
نكته مهم آخر آنكه، هرچند كه امروزه سخت كوشيده مي‌شود تا عرصه‌هاي «نظري» و «عملي» جدا از هم نشان داده شوند، اما در عمل، گستره اين افتراق محدود است. سروش هرگونه كه مي‌انديشد، هرگز در عرصه اخلاق و اجتماع، شخصا موصوف و متهم به فساد نبوده است. نه همسر چهارمش شكايت به ديوان مي‌برد و نه سند ويلاي خارجه‌اش منتشر مي‌شود و نه...! و از اينها مهمتر آنكه در عين حال كه گاه تند مي‌راند و اهل تعارفات مرسوم نيست و حتي از پرخاش نيز ابايي ندارد، از حد نمي‌گذرد و عقده و احساس و آرزويش بر منطق و عقلش نمي‌چربد (مقايسه كنيد با نوشته‌هاي تند و افراطي انديشمندي چون مجيد محمدي!)و همين شايد باعث آن شده كه وي دوستان بسيار معتبر و محترمي از ميان آنهايي كه كاملا از لحاظ فكري با او مخالفند، داشته باشد و بدين سان باب ارزشمند ديالوگ ميان ايشان بسته نشود.دوستي و مراودات او با اشخاصي از سطح آيت‌الله سيدان (عالم تفكيكي بزرگ و نماينده و خويشاند آيت‌الله سيستاني) تا حجت الاسلام سعيد بهمن‌پور، مؤيد همين امر است.
به نظر مي‌رسد عدم رعايت نكاتي از اين دست باشد كه باعث شده‌است فاصله و جايگاه سروش همچنان محفوظ بماند و اميدهاي از دست‌رفته به روشنگري روشنفكران ديني اصلاح‌طلب، رو به سوي سروش نهد. سروش زنده است، بي نياز از زنده‌باد

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی