يادداشتهايي از سر تنهايي: من از قلم بي تاب ترم

شهرام شهراميان
در چند روز گذشته که عکسهايش را بر صفحه مونيتور کامپيوتر ديده ام لحظه اي نتوانسته ام چهره تکيده و اندام نحيفش را از ذهن بزدايم و بيش از همه چشمهايش که عليرغم رنجي که تحمل کرده است همچنان ميدرخشد. در نگاهش برقي هست که انگار بناي تسليم ندارد. نمي دانم تا زماني که اين سطور چاپ شود چه سرنوشتي در انتظارش خواهد بود آيا آزاد شده يا به قول خودش شمع وجودش خاموش گرديده است و يا همانگونه که از او و همچون او انتظار ميرفت و ميرود همچنان سرافراز در حال جنگيدن با سرنوشتي است که ظلم و استبداد برايش رقم زده ولابد ميپنداشته که او و امثال او را چون بسياري از ما به تسليم و رضا وا داشته است. لطفا به کسي بر نخورد! باز نگوئيم که هستيم و وامانده نيستيم، حداقل در خلوت خود و در مقابل آينه وجودمان بينديشيم که چه کرده ايم براي نه آن خاک که براي فرداي خود و همه آناني که دوستشان داريم و ميدانيم که چه بخواهند و چه نخواهيم ريشه در خاک آن سرزمين دارند و پاي دلشان در قلب آن گربه آسيايي گرفتار است. نگوئيم که گريخته ايم و جان بدر برده ايم و ديگر رمقي نمانده و يا آنکه چون توانسته ايم به مصلحتي در فراسوي زنداني به وسعت يک سرزمين به سر بريم پس ديگر دليلي نمانده. راستش بناي شعار دادن و نصيحت کردن را ندارم يعني اگر آن نگاه که به ترفندي توانسته است خود را بر عرصه گسترده خبر و رسانه در مقابلمان قرار دهد نتوانسته باشد به يادمان بياورد صدها و شايد هزاران نگاهي را که در درون سياه چالهاي رژيم جهل و نکبت حاکم بر وطن و در ميانه تاريکي و تنهايي از نور زندگي تهي ميشود و فريادرسي نمي يابد، ديگر چه جاي نوشتن حرفهايي است که هزاران بار گفته شده به اميد شنيده شدن از جانب گوشهايي که صاحبانش در بهترين حالت سري تکان بدهند و آهي بکشند و به راه خويش روند.اما چه کنم که قلم از من و من از قلم بي تاب ترم و مجال سکوت نيست. آخر ميدانيد دلم سوخته است براي امثال گنجي که اگر به شمارش مي آمدند نزد حميت وجودمان، آنقدر بودند که بتوانند به مزد جسارت و ايستادگيشان و به مدد شجاعت و اعتقادشان به آزادي سرزمين مادري اندک تلنگري به جان ما مصلحت پيشگان بنشانند بدانگونه که بي خيال ترين مان در هنگامه زيستن حتي براي بقاء نيز نتوانند چشم بر ديدن امثال گنجي بربندنند و حداقل در دل با دعايي يادشان کنند و در جمع نفريني نثار کنند بر آناني که به بهاي زيستن در قدرت نانشان را در کاسه خون دل مردماني فرو مي برند که آرزوي داشتن ناني بر سفره شان هر روز دست نيافتني تر ميشود و تنها عرق شرم نداري است که در زير نگاه معصوم کودکانشان بر جبينشان مي نشيند. نفريني نثار آناني که به نام خدا بر زمين فرمان ميرانند و از همه آنچه که رأفت و مهرباني اوست گريه از سر غم و درد را به مردمان ميفروشند و از همه آنچه که عدالت اوست فقر را به عدالت در ميان مردم تقسيم ميکنند و از ميان آنچه لذايذ دنياي آفريده او براي آدميان است فقط آه وحسرت را بر دل آنان ميهمان ميکنند. يکبار ديگر به عکس او مي نگرم و جانم ميلرزد چرا که بر چهره تکيده اسيراني چون گنجي تصوير امروز وطني را ميبينم که جوانانش در طلب طبيعي ترين حقوق انساني خويش در خانه غريبه اند و در غربت آواره، جواناني که امروز در آن خانه قديمي نه دل به گذشته سرزمين خود دارند و نه دلخوشي به آينده آن، و عجبا که در يکي ا ز غني ترين و ثروتمند ترين ممالک عالم چون تهيدستاني زندگي مي کنند که گويي در خانه اي به طاعون گرفتار آمده، به بند کشيده شده اند و چون راه گريزي نمي يابند چون پرنده اي در قفس به خلوت و خلسه خويش پناه ميبرند که حاصلش زخمهايي است از اعتياد و روان پريشي و فساد و فحشاء که بر دامان چون گل لطيف آنان مي نشيند و جانشان را مي آزارد و از بين ميبرد و سرزميني را به ماتم غنچه هايش مي نشاند وجودم چنان از چنين انديشه هايي به درد ميآيد که مي خواهم ولو براي دقايقي قلم را رها کنم. قلم اما از من صبورتر و اميدوارتر است، به اشارتي خبري را در گوشم نجوا ميکند و چشمم را به ديدن تصويرش مي کشاند. تصوير جمعيتي شايد اندک از شمارش اعداد اما انبوه از منظر هيجان و صدايي که در ميان مردم جهان مي پراکند، جمعيتي که به منظور ياري رساندن به گنجي و همه زندانيان سياسي و شکستن غربت و تنهائيشان و اينکه به عالم و آدم بگويند که هستند و خواهند ماند، در مقابل دانشگاه تهران گرد آمده اند. تقريبا اکثرشان دختران و پسران جواني هستند که بي محابا فرياد ميزنند و شعار ميدهند و آزادي و آزادي مي خواهند و زوال استبداد و بر چيدن بساط ظلم را طلب ميکنند و نظامياني که به خشونت بر سر و رويشان مي کوبند و رحم روا نمي دارند و هر چند به ظاهر متفرقشان ميکنند ولي آنان در همين مجال اندک نيز صدا و حضورشان را بر پهنه خبر و رسانه به گوش اهالي وطن و بيرون از آن رسانده اند و جهاني را متوجه خود و کلامشان ساخته اند آنچنان که حاکمان ديگر نتوانند حضورشان را کتمان کنند و شبانگاه سر آسوده بر بالين نهند و اين کلام گنجي حتي در خواب نيز رهايشان نکند که: با خاموش شدن شمع وجودم صدايم نمي ميرد و تبديل به صداهايي به مراتب نيرومندتر و رساتر خواهد شد.و چه بگويم که قلم از من و من از قلم بي تاب ترم براي انعکاس اين صدا در ميان مردمان خاموش.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی