یکشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۴

به نظر شما بايد بگذاريم اكبر گنجي بميرد؟


شهرام تابع‌محمدي
امشب (دوشنبه 18 جولاي) نشسته بودم و داشتم مطلبي كه از يك هفته قبل درباره فيلم "2X5" شروع كرده بودم را تمام مي‌كردم كه از يكي از دوستان فيلمسازم در ايران ايميلي گرفتم كه مرا به فكر فرو برد. دلش‏ از انتخابات و شرايط ايران پر بود اما حرف اصلي‌ اش‏ كه خيلي مرا متاثر كرد اين بود كه جماعت سينماگران ايران در مقابل اعتصاب غذاي اكبر گنجي خيلي ساكت نشسته‌ اند و انگار نه انگار كه انساني دارد جانش‏ را فدا مي‌كند. آن‌هم در شرايطي كه همين دو سه هفته پيش‏ همه به ميدان آمدند تا از رفسنجاني حمايت كنند. و در اين ابراز حمايت حتا هنرمند كم سروصدايي مثل كيارستمي هم به حرف آمده بود. اما امروز كه يكي از مهم‌ترين چهره ‌هاي سياسي داخل كشور براي بنيادي‌ترين حقوق خودش‏ دست به اعتصاب غذا زده هيچ‌كس‏ صدايي نمي‌كند.اين ايميل دو سه ساعتي مرا از كار انداخت. اول از همه اين‌كه ديدم خود من هم كه اين سر دنيا نشسته‌ ام صداي چنداني ازم برنيامده است (اميدوارم حداقل اين دوست معترضم صدايي بلند كرده باشد)، و فكر كردم چرا بايد چنين باشد؟ آيا من هم مثل بخشي از ايراني‌ها معتقدم كه اكبر گنجي به دليل سابقه حمايتش‏ از جمهوري اسلامي بايد مجازات شود؟ و آيا در اين خواست تا آن‌جا پيش‏ مي‌روم كه تفاوت آدمي مثل گنجي را با آن‌هايي كه امروز به نام مذهب كشور را در فساد بي‌سابقه ‌اي غرق كرده ‌اند كه در هيچ جامعه بي‌مذهبي نمونه ‌اش‏ را نمي‌توان پيدا كرد فراموش‏ مي‌كنم؟ واقعيت اين است كه من اين‌طور فكر نمي‌كنم. اگرچه آرزو مي‌كنم روزي امكان بازنگري اعمال همه آن‌هايي كه در اين سال‌ها در سرنوشت سياسي كشورم دخيل بودند فراهم آيد اما وقتي اين بازنگري را در درون خودم تمرين مي‌كنم مي‌بينم با تمام اختلاف فكري كه با آدم‌هايي كه دير به فكر برگشت افتادند دارم براي آن‌ها به دليل شجاعت‌شان در پشت پا زدن به امكاناتي كه براي‌شان فراهم بوده و هست و روي آوردن به اردوي آزادي‌خواهي (اگرچه اين خود يك تعبير بي‌در و پيكر است) احترام قائلم. با اين كه معتقدم اين‌ها فرسنگ‌ها از آناني كه همان روزهاي اول حساب‌شان را با قدرت‌مدارها جدا كردند فاصله دارند اما وقتي كه خشمم را كنار مي‌گذارم مي‌بينم كه مسابقه دوي در كار نيست كه بخواهيم ببينيم چه كسي اول خط است و چه كسي آخر. من شك ندارم كه آدم‌هايي مثل گنجي اين فرصت را داشته‌اند (و همين امروز هنوز هم دارند) كه در ازاي سكوت‌شان در چپاول اين كشور سهيم بشوند اما خود نخواسته ‌اند. گنجي به صراحت گفته و مي‌گويد كه براي دگرانديشان احترام قائل است، و احترام متقابل كمترين كاري است كه من دگرانديش‏ مي‌توانم براي او انجام دهم. و دست آخر هم اين‌كه حقوق بشر متعلق به همه بشر است نه فقط آن‌ها كه با من موافقند.بعد از همه اين فكر كردن‌ها به اين نتيجه رسيدم كه نقد"2X5"را اگر اين هفته نشد هفته ديگر هم مي‌توانم بنويسم اما گنجي ممكن است تا هفته ديگر از بين رفته باشد. اين بود كه ايميلي براي سردبير شهروند فرستادم و از او خواستم كه اگر نامه ‌اي در حمايت از گنجي امضا مي‌شود اسم مرا هم به آن اضافه كند. با اين حال باز فكر كردم اين كافي نيست و نمي‌تواند مرا با وجدان آسوده به سر كاغذ و قلم نقدنويسي برگرداند. اين شد كه تصميم گرفتم مطلب حاضر را بنويسم و بگويم كه با تمام وجود آرزو مي‌كنم گنجي زنده بماند و از زندان آزاد شود و بگويم كه بخشي از وظايف هر شهروندي درگير شدن در سياست و حساسيت نشان دادن نسبت به اتفاقات دور و بر است. وقتي جايزه اول جشنواره كن را يك ايراني دريافت مي‌كند من احساس‏ غرور مي‌كنم. وقتي بسياري از سينماگرها از رفسنجاني دفاع مي‌كنند با خودم فكر مي‌كنم مگر اين‌ها از كره مريخ آمده ‌اند كه دو دوتا چهارتاي سياست ايران را نمي‌شناسند. و وقتي همين‌ها بي هيچ احساسي از كنار موضوع گنجي مي‌گذرند مشمئز مي‌شوم. شما چطور؟

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی