پنجشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۴

بحران اعتماد

(صداى ما(م. مصطفوي

تاکنون در مقالات مختلف از علل عديده ای برای تحليل نتايج" انتخابات" نهمين دوره رياست جمهوری سخن رانده شده است. در اين نوشته قصد نگارنده بدست دادن نگرش ديگری از بحرانی که در آن بسر ميبريم ميباشد. از کلمه بحران استفاده ميکنيم زيرا بهر حال هر موضعی که داشته باشيم، تنها اگر اين نکته را در نظر بگيريم که چند روز ديگر شخصی در ايران بر صندلی رياست جمهوری تکيه ميزند، که گفته ميشود در دهه ۶۰، در کشتار زندانيان سياسی در داخل کشور شرکت داشته و بخاطر سه عمليات تروريستی در برون مرز، ترور قاسملو، بختيار و کاظم رجوی دردادگستری سه کشور غربی (فرانسه، اطريش و سوئيس) از او به عنوان شرکت کننده در ترورها پرونده موجود است، پر واضح است که در شرايط غير عادی بسر ميبريم. اما مسئوليت با کيست؟ مسلما قبل از هر چه، مسئوليت با کليه مردم ايران است. زيرا آنچه به حاکميت مردمی و ملی مربوط ميشود قبل از هر چيز به خود ملت و مردم ايران باز ميگردد و بجای اينکه ملت را عنصری خطا ناپذير و پاک بدانيم و همه تقصيرها را بگردن غير بيندازيم، به عنوان فعال مردمسالار بايد مسؤليت مردم را يادآورشويم و آنها را به صحنه عمل فراخوانيم.
اما فعالان سياسی نيز در بوجود آمدن وضعيت فعلی بدون مسئوليت نيستند. خصوصا آنان که مدعی مردمسالاری و خدمت به مردم اند و از امکانات تبليغاتی داخل کشور نيز کم و بيش برخوردارند. عملکرد اين فعالان در اين انتخابات جای تامل بسيار دارد و در اين نوشته کوتاه به نقش آنان که در اين انتخابات تحت عنوان دفاع از مردمسالاری شرکت کردند پرداخته ميشود.
يکی از مسائل اصلی و پايه ای که مورد فراموشی قرار ميگيرد اين است که مردمسالاری حداقل بصورتی که اکنون در شکلهای مختلف آن در جهان کنونی رايج است، چه نوع هندی، چه سويسی و فرانسوی و يا امريکائی و سوئدی آن، در همه مردمسالاريها بخش مهمی از حاکميت از طريق انتخاب نمايندگان مردم صورت ميگيرد و بخش کمی از حاکميت شهروندان بصورت مستقيم و بر اساس مشارکت همگانی است. در عمل بدون وجود کادرهای سياسی مردمسالاری امکان وجود پيدا نميکند. در نتيجه به غير از مسئله سازماندهی مردمسالاری، اساسی ترين پايه روانی مردمسالاری اعتماد است. بدون اعتماد مردم به فعالان سياسی مردمسالاری امکان عمل ندارد. اين مسئله در کشورهايی که هنوز بنيادهای مردمسالاری در آنها پا نگرفته و جا نيافتاده و تجربه عملکرد مردمسالاری در آنها نزديک به صفر است، بسيار حادتر است. ايران در اين وضعيت قرار دارد و بايد نسبت به اين مسئله حساسيت خاصی بخرج داد. نتيجه اينکه نياز به وجود اعتماد مردم نسبت به فعالان سياسی برای استقرار مردمسالاری امری بسيار کليدی است. همچنان که بدون رهبری، البته رهبری متناسب با مردمسالاری، امکان استقرار مردمسالاری ممکن نيست. حتی در بهترين صورت استقرار مردمسالاری يعنی شرکت عموم مردم در يک جنبش همگانی باز هم نياز به رهبری و نماد برای جنبش امری بديهی است. پس نتيجه ميگيريم که اعتماد به فعالان سياسی در رابطه با ميهن ما از حادترين مسائل امروز برای استقرار مردمسالاری است. حال برای فهم بهتر شکست کسانی که بنام مردمسالاری در اين انتخابات شرکت کردند لازم است کمی به عقب برگرديم. از مهمترين ضربه هايی که در سالهای اول انقلاب به وجدان سياسی مردم ايران وارد شد خيانت به اميدی بود که آقای خمينی کرد. ميليونها ايرانی برای ساختن نظامی بر پايه استقلال و آزادی و اسلامی بيانگر اين دو اصل، به او به عنوان نماينده خود اعتماد کردند و او که قبل از انقلاب قول داده بود وارد امور دولتی نمی شود و بعد از انقلاب در قم به درس اخلاق خواهد پرداخت به محض رسيدن به قدرت به قولهای خود يک به يک پشت کرد و نظامی سياه بر پايه حاکميت مطلق فقيه ساخت. تجربه او تجربه تلخی برای ملت ايران شد. از آن همه وعده ساختن دنيايی نو بر پايه آزادی و استقلال و اخلاق و معنويت، در عمل بر خرابه ها افزوده شد و قبرستانها آبادتر و زندانها تاريکتر و وسيعتر و خونينتر شدند. در نتيجه سرخوردگی جامعه را فرا گرفت. سختی اين ضربه روانی از سوی شخصی که لباس روحانيت به تن داشت و مرجع تقليد بشمار می رفت و کار و زندگی خود را در شکست همه جانبه تمام کرد، بی اعتمادی زيادی در جامعه نسبت به همه بوجود آورد.
دو خرداد اعتراض به اين پشت پا زدن به اهداف انقلاب بود. اما در اين تجربه نيز آقای خاتمی و همراهان او که نزد بسياری اميد به تغييرات ايجاد کرده بودند، نه تنها به وعده ها عمل نکردند، بلکه در يک بازی سياسی کليه ابزار را به دست ولی فقيه دادند و نظام ولايت مطلقه فقيه را لباس مشروعيت پوشاندند. ميتوان گفت که عدم شرکت مردم در آخرين انتخابات شوراها و مجلس هفتم نتيجه اعتراض مردمی بود که بار ديگر دريافتند کسانی که گمان ميکردند ميتوانند خواستهای آنان را نمايندگی کنند به آنها پشت کرده اند. اصلاح طلبانی که قبل از انتخابات مجلس ششم تا آنجا پيش رفتند که دم از تغيير قانون اساسی نيز زدند و ايران را متعلق به همه ايرانيان ميدانستند، سنگر به سنگر عقب نشستند و حتی حکم حکومتی خارج از قانون را نيز پذيرفتند. بدينقرار اعتمادی که لازمه نمايندگی کردن مردم است از دست رفت.
در چنين جوی از بی اعتمادی عميق ناشی از عملکرد اصلاح طلبان، باز هم مسئله انتخابات پيش آمد. در اين انتخابات جبهه مشارکت ايران اسلامی، نهضت آزادی و ملی مذهبی ها بنام دفاع از حقوق مردم و برقراری مردمسالاری شرکت کردند. اينبار آقای معين با شعارهای جدی تر از آقای خاتمی پيش آمد. از عملکرد آقای خاتمی انتقاد کرد و به مردم قول داد که زير هيچگونه بی قانونی و حکم حکومتی نخواهد رفت. اما تنها اگر به اختصار اخبار ايران را از قبل و طی انتخابات مرور کنيم بهتر ميتوانيم نتيجه شکست سخت مشارکتی ها، نهضت آزادی و ملی مذهبيها را درک کنيم.
-آقای ابراهيم يزدی دبيرکل نهضت آزادی برای اينکه نامزد رياست جمهوری شود چندين شرط قرار داد از جمله حذف کامل نظارت شورای نگهبان
-آقای سحابی نماينده ملی مذهبی ها گفت شروط بيشتری دارد اما فعلا همان شروط اعلام شده توسط نهضت آزادی برای شرکت در انتخابات را ميپذيرد.
- نه تنها دخالت شورای نگهبان در انتخابات برداشته نشد بلکه بدون استثنا هيچيک از شروط ديگر نهضت آزادی برآورده نشدند با اينحال بر خلاف وعده، خود آقای يزدی نامزد انتخابات شد.
- شورای نگهبان آقايان يزدی و معين را از ليست کانديداها حذف کرد.
-آقای خامنه ای با حکم حکومتی از شورای نگهبان خواست که نامزدی آقای معين را بپذيرد. شورای نگهبان پذيرفت و اقای معين بر خلاف وعده خود زير بار اين حکم رفت.
-آقايان يزدی و سحابی بر خلاف شروطی که خود گذاشته بودند در انتخابات شرکت کردند و از آقای معين پشتيبانی کردند.
دور اول همانطور که همه ميدانيم با تقلبات بيسابقه برگزار شد. چنانچه آقای يزدی گفت اجنه ها در انتخابات شرکت کردند! آقای معين نفر پنجم اعلام شد. اما کروبی که خود قسمتی از تقلبهای فاحش را آشکار کرد و معين بخاطر مصالح نظام تصميم گرفتند که رسما شکايتی نکنند و بالاخره حتی يکنفر هم شکايت رسمی از تقلبات نکرد.
- بعد از اعلام نتايج دور اول، معين اعلام کرد که در دور دوم شرکت نخواهند کرد و به کسی رای نخواهد داد و از کسی هم دفاع نخواهد کرد.
- دو روز بعد بجای اينکه به تقلبات وسيع اعتراض شود تحت عنوان اينکه بايد برای مقابله با فاشيسم همبستگی نشان داد. معين گفت موضع قبلی من به عنوان "شخصيت حقيقی” بوده و بعنوان "شخصيت حقوقی” بايد دست به انتخابی مدنی زد و به هاشمی رفسنجانی رای داد. گويا شخصيت حقوقی به سری اصول و ارزشهايی باور دارد و شخصيت حقيقی به يک سری ديگر!!!
- يزدی و سحابی و بسياری ديگر، حتی برخی از پناهندگان سياسی در خارج از کشور نيز اعلام کردند که به آقای رفسنجانی رای ميدهند و از همه نيز دعوت کردند که به او رای دهند تا از استقرار فاشيسم جلوگيری شود. آنها و بسياری از اصلاح طلبان که قبل از دور اول هاشمی رفسنجانی را دشمن اصلی می انگاشتند و فکر ميکردند با رفتن معين و رفسنجانی به دور دوم خواهند توانست مردم را عليه رفسنجانی بسيج کنند و معين را به کرسی رياست بنشانند يکباره شروع کردند که به تبليغ اينکه راه نجات کشور رای دادن به هاشمی است.
-دور دوم انجام شد و احمدی نژاد از صندوقها بيرون آمد. و اصلاح طلبان با شرکت خود در اين انتخابات پوششی از مشروعيت بر يکی از سياهترين بازيهای انتخاباتی رژيم کشيدند و کسی بطور جدی تقلبهای آشکار و بيحد را دنبال نکرد. اما واقعيت اين بود که تقلب تنها به صندوق پر کردن منحصر نميشود، خود آنچه که گذشت انتخابات ناميدن بزرگترين تقلبی بود که اصلاح طلبان و ملی و مذهبی ها نيز در آن شرکت کردند.
- بعد از انتخابات هم آقای يزدی در باره احمدی نژاد گفت " اما من بر اين باورم که اين شعارهای افراطی مربوط است به دوران انتخابات و هر کس که برنده می شود، از هرگروهی، لاجرم شرايط سياسی در سطح ملی و بين المللی يک چيزهايی را الزاما بعنوان ضرورت به اينها تحميل می کند. من براين باور هستم که شرايط سياسی ايران، شرايط اجتماعی ايران به هيچ گروهی مجال و امکان فشارهای فوق العاده را نمی دهد." و نهضت آزادی در اعلاميه خود افزود " به هر حال نهمين دوره انتخابات رياست جمهوری با همه ويژگی‌های منحصر به فرد آن سپری شده و اينك كانديدای اصولگرايان با ۱۷ ميليون رأی رئيس جمهور كشور است. او به اعتبار همين آراء رئيس جمهور نه تنها هفده ميليون بلكه هفتاد ميليون ايرانی است و بايد به رغم همه نقد ها و اعتراض ها نتيجه اين انتخابات را پذيرفت.... نهضت آزادی ايران، همچون گذشته، به وظيفه دينی و ملی امر به معروف و نهی از منكر در بعد سياسی-اجتماعی آن يعنی نقد قدرت و حكومت پايبند است. بی‌ترديد، بخشی از اهدافی كه رئيس جمهور منتخب بر آن انگشت تأكيد نهاده است، مورد قبول ما است. شعارهايی كه اجرای آن را در عمل به انتظار نشسته‌ايم و البته پيش‌داوری نيز نداريم. آرزوی ما موفقيت دولت در استقرار عدالت و رفاه عمومی، محو رانت‌خواری‌ها و انحصار‌طلبی‌ها و اجرای كامل قانون اساسی و تحقق كامل ۳۶۰ درجه از آزادی است كه آقای احمدی‌نژاد وعده پيگيری آن را داده‌اند!." معلوم نيست بالاخره خطر فاشيسم وجود داشت يا نه؟ اگر نه چرا ميخواستيد قبای ناجی ملی را به تن هاشمی رفسنحانی بپوشانند و اگر بله اين مواضع بعد از دور دوم برای چيست؟
با مرور کوتاه به اين رويدادها انسان به تعجب می افتد که چگونه افرادی که مدعی مردمسالاری هستند و بايد بدنبال جلب اعتماد مردم ياشند درست در زمانی که جامعه بيشترين نياز به اعتماد کردن را دارد و سرخورده از سياست خاتمی بيرون آمده، هر روز قولهای خود را عوض ميکنند و به شرايط و اصول خود پشت پا می زنند و به فعاليت سياسی بعنوان يک بازی قمار مينگرند. براستی شما که اينچنين قول خود را زير پا ميگذاريد و هر روز ساز جديدی کوک ميکنيد، چگونه انتظار داريد مردم بشما اعتماد کنند؟ چرا شرايط خود را زير پا گذاشتيد؟ چرا حکم حکومتی را پذيرفتيد؟ چرا به تقلبها اعتراض نکرديد؟ چرا ميخواستيد از هاشمی رفسنجانی يعنی يکی از بانيان اصلی استبداد سياه حاکم ناجی ملی بسازيد؟
مضاف بر اينها، در بسياری از موارد (نمونه آخر در رابطه با گنجی)، اصلاح طلبان در برابر ستمهای وارده به غيرخودی ها سکوت گزيدند و اعتراضی نکردند. از منظر دفاع بی غل و غش از حقوق مردم نيز اصلاح طلبان از اعتماد برخوردار نيستند. بر سر کار آمدن يک جانی بنام احمدی نژاد از جمله از نتايج رفتار اپورتونيستی و غير اخلاقی و غير اصولی اين بخش از فعالان سياسی است که بجای پيشبرد مردمسالاری در ايران در لحظات حساس تاريخ ايران به آن ضربه زده اند. و اين باور به قدرت و نياز به رانت و امتيازات است که باعث شده چنين رفتاری را پيش گيرند.
در واقع علت عدم اعتماد مردم به اين قشر اين است که آنها به مردم اعتماد و باور ندارند. سخن از مردمسالاری ميکنند اما مردمسالاری را بدون مردم ميخواهند!! اما اين امر نيز دليل اصلی بحران اعتماد موجود نسبت به آنها نيست. در اصل بحران اعتماد از اينجا ناشی ميشود که اصلاح طلبان بخود اعتماد ندارند. از اينروست که تمام هم و غم خود را صرف اين کردند که يا در قدرت (اصلاح طلبان حکومتی) و يا در حاشيه قدرت (اصلاح طلبان ملتزم به قانون اساسی) برای خود فضای عمل داشته باشند. عدم اعتماد بخود، نداشتن هويت مستقل و تقسيم مرز مشترک با اربابان استبداد باعث شده است که وضعيت امروز پيش آيد. نتيجه اين رفتار اين شد که بعد از ۸ سال حاکميت اصلاح طلبان، احمدی نژاد در صدر قرار گرفت و نقش اصلاح طلبان به اين خلاصه شد که در انظار بين المللی، به يکی از سياه ترين انتخابات بعد از انقلاب با همراهی خود لباس مشروعيت بپوشانند.
پايان سخن اينکه کسانی که بدليل دل نکندن از قدرت و رانتهايی که از آن بهره ميبرند، از دو جهت بی اعتمادی بوجود آورده اند، يعنی از سويی قولهای خود را بطور مستمر زير پا گذاشته و از سوی ديگر به بسياری از ستمها که به غيرخوديها ميشود نيز اعتراض نکرده اند، نميتوانند حامل پروژه مردمسالاری باشند. پروژه مردمسالاری را در ايران کسانی ميتوانند به سرانجام برسانند که دل از قدرت و رانت کنده باشند، سختيها را بپذيرند و با ايستادگی بر اصول و ارزشهای مردمسالاری و بازی نکردن با آنها و اعتماد داشتن به خود و مردم محل اعتماد مردم شوند

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی