حکومت یکدست و سلطانی خامنه ای و حوزهء عمومی، مجید محمدی
نه خامنه ای صدام است و نه آبادگران حزب بعث و نه بسیج شاخهء نظامی حزب بعث که بی دردسر در صحنه بمانند تا امریکاییها بیایند، گرچه همهء اینها دارند مدل عراق ِ صدام را دنبال می کنند
اول. قبرستان رسانه ای. تا پایان عصر اصلاحات اثری از روزنامه های مستقل یا نیمه مستقل باقی نماند. حتی روزنامهء اقبال نیز که بناچار از خامنه ای با عنوان مقام معظم رهبری یادمی کرد تا ادامهء حیات دهد با تصمیم به انتشار نامهء کروبی به سلطان فقیه در باب تقلاب گسترده در انتخابات نهم ریاست جمهوری به حیات خود پایان داد. تنها روزنامه ای که مثل رسالت یا کیهان نیست روزنامهء شرق است که تقریبا و با اندکی شرمندگی ارگان نیمه رسمی کارگزاران به حساب می آید. کارگزاران گرچه از روی کار آمدن خاتمی حمایت کردند اما هیچ گاه از اکبر شاه ِ پروبال ریخته عبور نکردند و همچنان با تمسک به امتیازات و رانتهای حکومتی دیدگاه توسعهء اقتدارگرایانه را به عنوان ایدئولوژی خود حفظ کردند. در حوزهء مجلات نیز نشریهء ماهانه و هفتگی ای که صدای دیگری را منعکس کند باقی نماند. مجلهء کارنامه که تا حدی دیدگاههای اعضای کانون نویسندگان را منعکس می کرد و صرفا یک مجلهء ادبی بود در همین اواخر عصر دولت شاه سلطان حسینی خاتمی بسته شد. بدین ترتیب اکنون باید همه چیز در حوزهء مطبوعات بر وفق مراد سلطان مستبد فقیه باشد. در حوزهء رادیو و تلویزیون نیز خامنه ای یکی از سردارهای فرهنگی اش را به کار گمارده که کاملا حرف شنوی دارد و بعید است حتی مهمانی به یکی از برنامه ها دعوت شود یا کسی از سردر رادیو تلویزیون رد شود که « آقا » بدان راضی نباشد. دیگر به ساختن برنامه های هویت و چراغ نیز نیازی نیست چون چهره های اصلاح طلب یا در خارج کشورند یا تواب و فاقد اعتماد عمومی یا در زندان. همچنین بازگشت آنان به قدرت در هر انتخاباتی با لشگر سیصد هزار نفری ناظران نظامی- سیاسی غیر ممکن به نظر می آید. صدا و سیمای اقتدار اکنون می توانند با دل راحت به تولید برنامه های کیلویی عمدتا با مدیریت عتاصر نظامی - امنیتی بپردازند. از نگاه مافیای سیاسی حاکم و بالاخص سلطان فقیه، " خبر آنچه افراد بالاخص حاکمان می خواهند پنهان کنند" یا "آنچه برای حفظ آزادی مان باید بدانیم" تلقی نمی شود بلکه همانا تبلیغات سیاسی برای حاکمان و نوعی توجیه گر وضعیت موجود است. کار روزنامه نگاران نیز هرگز برملا کردن دروغهای حاکمان با اتکا به واقعیات و برسی حقایق قابل تحقیق تلقی نمی شود. کار خطرناک خامنه ای و همراهان صرفا جنایاتی نیست که هر روزه انجام می دهند بلکه بدتر از آن تلاش آنان برای نگاه داشتن شهروندان در تاریکی است. مافیای حاکم می داند که آنچه مردم می دانند دقیقا به این امر وابسته است که چه کسانی رسانه ها را در اختیار دارند و از همین جهت همهء رسانه ها در تملک و اختیار مافیا و عناصر آن در سراسر کشور هستند.
دوم. خانهء ویران احزاب. مافیای حاکم که از نوعی سازمان دهی شبه فاشیستی در سراسر کشور برخوردار است از هرگونه قدرت احزاب بیمناک است و به همین دلیل تنها برای خنثی کردن فعالیتهای دیگر احزاب به حزب بازی روی آورده است. آباد گران که مهم ترین تابلوی سیاسی این مافیا پس از نوشیدن جام یکدستی حکومت توسط سلطان فقیه است هنوز در اقدامات حزبی در حال تردید است چون سران آن می دانند که دل کینه جوی رهبری مافیا با این گونه اعمال همراه نیست. وی می خواهد همه چیز با خودش هماهنگ شود و همهء تصمیم گیریها به خودش ارجاع شود و نه کمیتهء رهبری احزاب.واقعیت عینی همهء احزاب و گروههای سیاسی در ایران تنها محفلهایی کوچک متشکل از چند نفر عنصر فعال سیاسی است- عمدهء آنها زیر ده نفر. این محافل تنها با احزاب سیاسی در غرب تشابه اسمی دارند: هیچکدام تریبون عمومی ندارند؛ کسی از مواضع آنها در رویدادهای روز اطلاع پیدا نمی کند؛ عضو گیری ندارند؛ بسیاری از آنها حتی مرامنامه و اساسنامه شان را منتشر نکرده اند؛ و عموم آنها تنها در دوره های انتخابات سر و کله شان پیدا می شود. بدین ترتیب سلطان فقیه و عوامل تواب ساز و نظامی- روحانی- امنیتی اش که قبلا بارها تشکل حزبی را رد کرده اند اکنون باید از این وضعیت بسیار دل خوش داشته باشند. اکنون مافیاییان سرمست از بادهء به دست گرفتن همهء قدرت و تسخیر جامعهء سیاسی اند بدون آنکه متوجه باشند دیگر نمی توانند فراتر از مسئولیت باقی بمانند و برای عدم تحقق شعارهایشان از سوی مردم مواخذه خواهند شد.
سوم. روحانیت دست بوس. سلطان فقیه با سرازیر کردن صد ها میلیاردتومان بودجه های عمومی به حوزه ها و تزریق درآمدهای نفتی به جیبهای آقاها و آقازاده هایشان استقلال روحانیت را از آن ستاند. اکنون مدرسهء علمیه و مسجدی در داخل کشور نیست که صدایی متفاوت و نگاهی متفاوت به دین از بلندگوی آن به گوش مخاطبان برسد، همچنانکه مسجد یا مدرسهء علمیه ای نیست که از بودجهء عمومی برخوردار نباشد. اگر در زمان حکومتهای سلطنتی پادشاهی اقلیتی از روحانیون دست بوس سلطان بودند اکنون اکثرین آنان دست بوس سلطان فقیه هستند و در منابر به جان رهبر قصاب مافیا دعا می کنند. هرجا پاداشهای سلطان فقیه موثر واقع نشود بسیج به عنوان بخش عملیاتی مافیای سیاسی با چماق و فحاشی وارد صحنه شده و صداهای متفاوت را خاموش می کند. سلطان فقیه و عوامل آن با در آمدهای نفتی و تعرض به افراد مستقل روحانیتی را که به قول خودشان هزار سال از حکومت مستقل بود به ثمن بخس خریدند و ساکت کردند. اکنون بخش عمدهء روحانیون از حوزهء عمومی مستقل به دامان گرم در آمدهای نفتی که در اختیار سلطان فقیه است خزیده اند.
چهارم. جامعهء فشل مدنی. سرکوب شدید نیروهای فعال سیاسی در دوران هشت سالهء اخیر از حمله به کوی دانشگاه تا عکاسی از بدن عریان وبلاگ نویسان زیر شکنجه، از حمله به تجمعات دانشجویی در خرم آباد و دیگر شهرها تا بازداشت هیئت مدیرهء خانهء سینما انواع نهادهای مدنی را به وضعیت خواب زمستانی فروبرده است. هنوز فعالان سیاسی و اجتماعی در مواجهه با سبعیت بی سابقهء رژیم خامنه ای و ولایت مطلقه بهتان زده اند و بخوبی نمی دانند با این حیوانات نفتخوار چه کنند.
بدین ترتیب حوزهء عمومی در جامعهء ایران یا به تسخیر اراذل مافیا در آمده یا در بهت و سرگشتگی استراتژیک و تاکتیکی به سر می برد. این شرایط نه برای حکومت ثبات سیاسی به بار می آورد و نه وضعیت انقلابی به شمار می آید. تا انفجار پیش بینی ناشده ممکن است سالها فاصله باشد چون خامنه ای در تمام این سالها مسئولیت فسادها و نابسامانیها را به گردن دیگران می انداخت اما از این پس خامنه ای نمی تواند گناهان را به گردن منصوبان دست به فرمان و دست بوس خود در قوای سه گانه بیندازد چون این بازی آغاز مخدوش شدن وفاداری اراذل و اوباش برخوردار به «آقا» خواهد بود. محمدرضا شاه نیز پس از قبضهء قدرت و بالا رفتن در آمد های نفتی به همین مشکل گرفتار آمد.آن بخش از حوزهء عمومی که خامنه ای و اراذلش به آن راه ندارند، یا مثل عروسیهای مختلط در باغهای تهران و شهرستانها، داخل تاکسیها و دیگر وسایل نقلیهء عمومی، و مهمانیها و پارتیها مبتنی بر جوامع تصادفی و گذراست یا مثل جلسات محافل دیگر اندیش و دیگر باش زیر زمینی است. هر دو شق این حوزهء عمومی مستقل از حکومت در شرایطی قرار ندارند که نتوانند با سازماندهی و امکانات مافیا به رقابت بپردازند. با چنین وضعیتی معلوم نیست که خاتمی و دیگر اصلاح طلبانی که اصلاحات مورد تخیل خود را روندی بازگشت ناپذیر معرفی می کردند چگونه می توانند بر سر حرف سابق خود باشند. خامنه ای و اقلیت سازمان یافته، ثروتمند و قدرتمند همراه وی توانستند با سرکوب و شکنجه، بسیاری از بافته های اصلاح طلبان را پنبه کنند و اکنون در اوج اقتدار و سرمست از بادهء قدرت و فراموشی از نیروی پنهان توده های غیر متشکل ولی زخم خورده باید انتظار بازگشت قصابیهایشان به خود را بکشند. این امر نه در حوزهء عمومی رسمی بلکه در بخش پنهان و زیرزمینی رخ داده و هنگامی که به حکومتیان برسد آنها را بناگاه بیدار خواهد کرد. نه خامنه ای صدام است و نه آبادگران حزب بعث و نه بسیج شاخهء نظامی حزب بعث که بی دردسر در صحنه بمانند تا امریکاییها بیایند، گرچه همهء اینها دارند مدل عراق ِ صدام را دنبال می کنند.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی