جمعه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۴

گفته ها و نکته ها: کشتار دگراندیشان در ایران، مسعود نقره کا ر


۱۷سال از فتوی و فرمان" تاریخی" اَیت الله خمینی می گذرد:
"... رحم بر محاربین ساده اندیشی است ... آقایانی که تشخیص موضوع به عهده اَنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند [اشداعلی ا لکفار] باشند و ..."
و"محاربین و کفار "هزاران زندانی سیاسی وعقیدتی بودند که در بیدادگاه های حکومت اسلامی محکوم به زندان های کو تاه و طولانی مدت شده بودند و دوران اسارت و محکومیت شان را می گذراندند، "محاربین و کفار" هزاران دگراندیش ایرانی بودند که "جرم" بسیاری از اَنها هواداری از احزاب و سازمان های سیاسی ی‌ مخالف رژیم فقها بود.
۱۷ سال از فرمان "تاریخی" و جنایتکارانه ای می گذرد که در اَن خمینی فتوی داده بود:
"... کسانی که در زندان های سراسر کشوربرسرموضع نفاق خود پافشاری کرده و می کنند محارب و محکوم به اعدام می باشند و تشخیص موضوع نیز در تهران با رای اکثریت آقایان حجت السلام نیری( قاضی شرع) و جناب اَقای اشراقی ( دادستان تهران ) و نماینده ای از وزارت اطلاعات می باشد ... در زندان های مراکز استان کشور رای اکثریت آقایان قاضی شرع ، دادستان انقلاب و یا دادیار و وزارت اطلاعات لازم الاتباع می باشد ..."با این فتوی و فرمان در مرداد و شهریور ماه سال ۱۳۶۷ "هیات کشتار" وسربازان بنام و گمنام خمینی و "امام زمان" هزاران قلب عاشق اَزادی را درمحاکماتی انتقام جویا نه ، فریبکارانه و ضد عادلانه ی ۲ تا ۳ دقیقه ای مجد دا" محکوم و دسته دسته به جوخه ی تیرباران و یا به دار سپردند، قربانیانی که در گورهای دسته جمعی در اطراف تهران و دیگر شهرهای میهنمان به خاک سپرده شدند تا خمینی بیش از پیش ، و بیش از همنوعانش بنیانگذار گور های دسته جمعی ، این لاله زا رهای جاودانه و خونرنگ آزادی دروطنمان، شود.
۱۷ سال از قتل عام تابستان سال ۱۳۶۷ می گذرد، جنایتی که برای چندمین بار ماهیت فقاهت و فقیه را فراروی انسان وتاریخ اش قرار داد. در باره ی اینکه چرا خمینی ، این بار گسترده تر از پیش وجودش را به جنایتی در ابعاد ی بزرگ اَلوده تر کرد، دلائل سیاسی و ایدئولوژیک (عقیدتی) متعددی طرح شده است، نمونه اند این ها:
- برخی هم نظر با اَنچه که خود خمینی نیز در فتوایش دلیل این قتل عام قرار داده، حمله ی سازمان مجاهدین خلق ایران را بهانه ی صدور این فتوی وفرمان می دانند.این مجموعه بر این باورند که حمله ی مجاهدین به غرب کشور خمینی و حکومتیان را دچار وحشت و سراَسیمگی کرد، واو و یارانش بر آن شدند تا با کشتار زندانیان سیاسی و عقیدتی هم احتمال همکاری زندانیان در اعتراض و شورش های ناشی از این حمله را از میان بر دارند و هم با ایجاد رعب و وحشت، اَشتی ناپذیری خود را با مخالفین حکومت به نمایش بگذارند.
- برخی پذیرش پیشنهاد صلح سازمان ملل متحد‌( قطعنامه ی ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل ) توسط خمینی و " نوشیدن جام زهر"را دلیل فتوی قتل عام زندانیان می دانند. در همین رابطه عده ای می گویند خمینی با اینکار می خواست خشم خود را از این شکست فرو نشاند، عده ای اما بر این باورند که پایان جنگ ، پایان بهانه تراشی برای مشگلات اجتماعی و اقتصادی بود،و این نگرانی که مردم به خاطر این دست مشگلات دست به اعتراض و شورش بزنند وجود داشت، و خمینی بر اَن شد تا با زماندگان احزاب و سازمان های سیاسی را قتل عام کند تا سازمان دهندگان و سامان دهندگان احتمالی اعتراض ها و شورش ها، و نیز شاهدان جنایات زندان ها از میان بر داشته شوند.
- عده ای اما بر این نظرند که بیش از حمله ی مجاهدین خلق و، و نیزبیش از پذیرش قطعنامه ی شورای امنیت سازمان ملل، خمینی و یاران اش قصد" پاکسازی" ی زندان ها را داشتند. اعتصاب ها و مقاومت ها ی درون زندان، بیماری خمینی و احساس اینکه مرگش نزدیک است ،و نیز نشان دادن قاطعیتی هراس اَور را صاحبان این نظر دلیل قتل عام سال ۶۷ می دانند.
- برخی فعل و انفعالات درون رژیم و تلاش خمینی برای تحکیم مبانی وحدت در دستگاه حاکمه، در شرایط حضور بحران های اجتماعی و سیاسی در سال های ۶۶-۶۷ را علت این کشتار ها و صدور فتوای قتل سلمان رشدی می دانند و ...
********
همه ی این دلائل می توانند مطرح و درست باشند اما ریشه و علت العلل این کشتار و جنایات مشابه توسط موجوداتی هم چون خمینی را بیش از هر چیز می باید در عدم تحمل دگراندیشی و دگر رفتاری درذره ذره ی افکارو رفتار اینان و هم پیمانا نشان، شبیه به خامنه ای و رفسنجانی ومهره های ریز و درشت حکومت اسلامی، دید. خمینی و خامنه ای و رفسنجانی ای که فراتراز حکومت اسلامی بخشی از تاریخ میهنمان بودند و هستند.در نگاهی گذرا اما رخدانگرانه به تاریخ میهنمان ، و پی گرفتن روند پیدائی، شکل گیری و تداوم پدیده ی عدم تحمل و کشتار دگر اندیشان ، دگر رفتاران و مخالفان سیاسی و عقیدتی در یافته می شود که این پدیده به اشکال مختلف و با کاربرد انواع خشونت هااز اَزار و اذیت و تحمیق وتحقیرو توهین و تکفیر تا تبعید و ضرب و شتم و شکنجه و کشتار، بخشی از ویژگی های تاریخی جامعه ی ما بوده و هست.در تاریخ اسطوره ای مان ماجرای جمشید و ضحاک ، پسران فریدون ، ماجرای وصلت زال و رودابه و ... را داریم.در تاریخ حقیقی مان حتی زردشت بت پرستان را گمراهان "سیه دل و کژ منشی" نامید که پیروانشان "از تبه کارانند"، و ماجراهای قسی القلب هاو دگراندیش ومخالف کشا نی چون کمبوجه و داریوش بزرگ و اردشیر سوم وفرهاد چهارم وشاپور دوم و انوشیروان "عادل" و خسرو پرویز و یزدگرد دوم و... راداریم.و بعد جنایات نمونه وار اعراب و برخی از مسلمانان راداریم ، و ماجرای عمر و سعد بن وقاص بر غیرعرب تا کشتار خوارج وقتل علی بن ابیطا لب و واقعه ی کربلا و قتل ابومسلم و بابک خرم دین و دیگر فجایع ریز و درشتی که امویان و عباسیان بر سر مخالفان و دگر اندیشان اَوردند.حکایت کشتار ابن مقفع ها و بشاربن برد ها و حلاج ها و حسنک وزیر ها و عین القضا ه ها و شیخ اشراق ها و نسیمی ها و فضل الله همدانی ها و معتزله و ... از یک سو، ومحمود غزنوی ها و جانورانی چون امیر مبارزالدین ها و ... از سوی دیگر بخشی از تاریخمان است.عدم تحمل و کشتار دگر اندیشان و مخالفان سیاسی و عقیدتی از ویژگی های بیش از ۱۵ سلسله و دود مانی ست ک در کشور ما و یا بخش هائی از آن، تا پیدائی سلسله ی صفو یه، به نوعی حکومت کردند. سلسله ها و دود مان هائی که در اکثر آنان برادرکشی، فرزند کشی و پدر کشی و کور کردن و میل کشیدن به چشم نزدیک ترین اقوام و یاران ، برای حفظ قدرت سیاسی و بیضه ی اسلام رواج داشت . دوران صفویه را داریم، دوره ای که تعصب و قشریگری و تنگ نظری جزئی از فرهنگ غالب و اَداب و رسوم رایج شد، دوره شاه اسماعیل ها و ملامحمد باقر مجلسی ها. عصری که هدایا و اَذین نوروزی شاهان و شیخانش سرهای بریده مخالفین شد.و اَنچه که شاه اسماعیل با اهل تسنن کرد را داریم ، پادشاهی که افتخار کشتار بزرگ مردم تبریز، به دلیل بی علاقگی بخشی از مردم آن دیار نسبت به تشیع را یدک می کشد .و بعد حکایات شاه طهماسب و شاه عباس کبیر ، و نادر شاه و ... را داریم.آن هنگام که اروپا روشنگری ملکه فکرو رفتارش بود در سرزمین ما اَغا محمد خان قاجار مشغول در آوردن چشم لطفعلیخان به دست مبارک خودش بود تا بعد او را به طرز فجیع به قتل رساند، و سراغ جنایات هولناک کرمان برود. و فتحعلی شاه و ناصر الدین شاه و ... شیخ فضل الله نوری ها و ... را داریم که رفتار ضد انسانی شان با دگر اندیشان سیاسی ،و یهودیان و، شیخیان و بابیان در تاریخ مان ثبت است.و پادشاهان"مدرن " ای همچون رضا خان و فرزندش محمد رضا شاه را داریم ، و ماجرای عشقی و فرخی و ملک الشعرای بهار وحسین فاطمی و کریم پور شیرازی و خسرو گلسرخی و دانشیان، و حدیث حزب رستاخیز تاسف بار "اَریامهر" را، و ...
*******
اَ یت الله خمینی وخامنه ای و رفسنجانی ولاجوردی وخلخالی واحمدی نژاد و ... و کشتارهای سال ۵۸-۵۷ ، سال ۶۰ ، کشتار بزرگ سال ۶۷ ، قتل های زنجیره ای و ... نشانگر تداوم همین بخش ازتاریخ ننگین و شرم اَور میهنمان هستند. اَیت الله خمینی عدم تحمل دگر اندیشان را پیش از به قدرت رسیدن اش تبلیغ و ترویج می کرد، و در قدرت مطرح ترین چهره و نماد چنین ویژگی ای در افکار و رفتار شد. او کشتار مخا لفان خود و دگر اندیشان سیاسی و مذهبی را از کوچه ها و خیابان های میهنمان، وسپس تر از بام های مدرسه ی رفاه و علوی اَغاز کرد. و به کردستان و ترکمن صحرا و دیگر نقاط میهنمان کشاند. کشتارها ئی که در سال ۶۰ افزایش کم ما نندی پیدا کرد و در سال ۶۷ به نمونه ای‌" تاریخی" بدل شد.

خمینی سر انجام پس از اَباد کردن و توسعه ی زندان ها و شکنجه گاه ها و گورستان های وطنمان مرد، اما رهروان راه او افکار و رفتار او را پی گرفته اند. قتل های زنجیره ای و اَنچه امروز خمینیست ها با شیر شرزه ی اَزاداندیشی و اَزادیخواهی در وطنمان، با اکبر گنجی، می کنند ادامه ی راه فرمانده و فتوی دهنده ی کشتار بزرگ مرداد و شهریور سال ۶۷ است.خمینی مرد، اما فکر و کردار تاریخی و مذهبی او، فکر و کردار عدم تحمل غیرخودی و بر پا داشتن کشتارهای بزرگ از دگراندیشان هنوز زنده است، چنین فکر و رفتاری را، که در میهنمان عمری چند هزارساله دارند، می باید به گور سپرد. راه بهشت اَزادی و دموکراسی از فراز این گور می گذرد.

گنجی در مبارزه برای آزادی، استقلال و دموكراسی


دكترحسين باقرزاده
سه‌شنبه ١١ مرداد ١٣٨٤ – ٢ اوت ٢٠٠٥
ایران روزهای پر تب و تابی‌ را می‌گذراند. اكبر گنجی كه
یك تنه پرچم آزادی‌ و دموكراسی ایران را به دوش گرفته است هم‌زمان در دو جبهه با مرگ و عوامل استبداد دست و پنجه نرم می‌كند. همسر شجاع او كه از نزدیك شاهد تحلیل رفتن جسمی او بوده از ستم و رفتار ناانسانی ماموران امنیتی رژیم به فغان آمده است. جامعه سیاسی دموكرات، حقوق بشری و روشنفكری ایران خود را در حمایت از گنجی و نجات او از زندان و مرگ ناتوان می‌بیند. از عمق این ناتوانی و استیصال مدنی، عامل خشونت و ترور سر بر می‌آورد و قاضی پرونده گنجی كشته می‌شود. در كردستان خشونت شدت می‌یابد و تظاهرات آرام مردم به خاك و خون كشیده می‌شود. احمدی نژاد بنیادگرا و مقلد ولی فقیه به جای‌محمد خاتمی اصلاح‌طلب در مقام ریاست جمهوری اسلامی ایران قرار می‌گیرد. هم زمان با آن، جمهوری اسلامی با یك اقدام تحریك‌آمیز تهدید می‌كند كه فعالیت اتمی خود را از سر خواهد گرفت و طرف‌های اروپایی خود را به واكنش‌های شدید وامی‌دارد. و در آمریكا، آقای بوش با بهره‌گیری از تعطیلات تابستانی سنا (و بر خلاف تمایل آن) كسی را به نمایندگی كشور خود در سازمان ملل بر می‌گزیند كه خواهان برخورد نظامی با رژیم ایران است.تحولات هفته دوم مرداد ٨٤ شاید بیش از هر واقعه دیگری در طول حیات جمهوری اسلامی‌ تاثیرگذار باشد و سرنوشت آن را رقم بزند. در این تحولات، سه فرد بیش از هر كس دیگری نقش داشته‌اند و هر یك به عنوان پرچمدار و نماد یك نبرد سه‌جانبه با حد اكثر توان خود به میدان آمده‌اند. در یك سو اكبر گنجی است؛ كسی كه با حربه جان خود یك تنه به مصاف با استبداد حاكم بر‌آمده و ملیون‌ها انسان آزادی‌خواه را در ایران و جهان به تحسین شجاعت و عظمت خود برانگیخته است. در سوی دیگر، علی ‌خامنه‌ای است؛ كسی كه برای تحكیم موقعیت خود به بزرگترین تقلب انتخاباتی در تاریخ جمهوری اسلامی دست زد و در دو جبهه داخلی و خارجی با مدنیت و دموكراسی و صلح به جنگ برخاسته است. و از سوی سوم جورج بوش است كه هم‌چنان پروژه تغییر رژیم ایران به هر وسیله (از جمله، حمله نظامی) را دنبال می‌كند و جان بولتون را كه انتصاب او به نمایندگی آمریكا در سازمان ملل ماه‌ها به دلیل مخالفت كنگره آمریكا معوق مانده بود در این هفته به این نهاد جهانی‌ گسیل كرد. به نظر می‌رسد كه سرنوشت ایران در برآیند مبارزه‌ سه‌جانبه‌ای كه این افراد در راس هر یك از سه جبهه‌ آن قرار گرفته‌اند تعیین خواهد شد.از اكبر گنجی ‌شروع كنیم. گنجی در فضای پس از شكست جنبش اصلاحات كه با صحنه‌ سازی‌های انتخاباتی ٢٧ خرداد و ٣ تیر به نقطه یاس و انفعال نزدیك می‌شد با یك اقدام شجاعانه پرچم مبارزه با استبداد حاكم را در دست گرفت و با طرح شعار «خامنه‌ای باید برود» طنین تكان‌دهنده‌ای در فضای‌ سیاسی‌ ایران انداخت. طرح این شعار در ایران زیر سلطه مطلقه ولی فقیه البته هزینه زیادی می‌طلبد و گنجی با عرضه جان خویش آمادگی‌ خود را برای پرداخت این هزینه اعلام كرده است. شجاعت و فداكاری گنجی تحسین همه آزادی‌خواهان و دموكرات‌های ایران را برانگیخته و در كانون توجه آنان قرار گرفته است. جنبش دموكراتیك مردم ایران به ناگهان سر پیدا كرده است. قلب گنجی به جای‌ قلب مبارزه آزادی‌خواهی مردم ایران می‌تپد و زبان گنجی زبان این مبارزه شده است. در كورسوی ‌فضای مایوس‌كننده‌ای كه اصلاح‌طلبان ناپیگیر (به شمول آقای خاتمی) در ایران ایجاد كرده بودند گنجی بسان شمعی درخشیدن گرفت تا با مایه گذاشتن از جان خود یاس و ناامیدی را در هم شكند و امید بیافریند. و چه شگفت كه بسیاری (اگر چه نه همه) اصلاح‌طلبان در برابر عظمت روحی او به تواضع درآمده‌اند و خواسته یا ناخواسته به دنبال او راه افتاده‌اند. شعار «خامنه‌ای باید برود» پژواك خود را به زودی در خیابان‌ها پیدا خواهد كرد و پس از این دیگر تز «مشروطه خواهی»آقای حجاریان خریدار زیادی نخواهد داشت.این لرزه سیاسی‌ درست در زمانی اتفاق می‌افتد كه دیكتاتور فقیه، غره از موفقیت خود در انتخابات اخیر، در تدارك جشن پیروزی خود بوده است. ضد حمله‌ای كه از ٥ سال پیش علیه جنبش اصلاحی‌ شروع شد با نمایش انتخاباتی‌ اخیر به اوج و برآیند طبیعی خود رسیده بود. امروز روز بهره‌گیری از این پیروزی بود و دیكتاتور برای این روزها لحظه شماری می‌كرده است. او كه با شكست اصلاح‌طلبان خود را از دشمن داخلی‌ در امان می‌دید مناسب دانست كه در جبهه خارجی نیز به رجزخوانی بپردازد و هم‌زمان با جشن پیروزی، قدرت خود را به رخ اروپاییان بكشد و سرگیری برنامه‌های اتمی نیروگاه اصفهان را مطرح كند. او كه به دلیل اشغال فاجعه‌بار عراق از سوی‌ آمریكا و انگلیس خطر اشغال نظامی ایران را منتفی می‌داند وقت را برای این قمار سیاسی مناسب یافته است و بدون احساس خطر از حملات نظامی غرب یا اسراییل به تاسیسات نظامی یا اتمی ‌ایران به رجزخوانی پرداخته است. او حاضر است برای ‌تحكیم موقعیت خود و سركوب جنبش آزادیخواهانه مردم ایران، كشور را در معرض حملات خارجی‌ قرار دهد. دیكتاتور برای سركوب مردم هیچ وسیله‌ای بهتر از یك حمله خارجی نمی‌شناسد و برای این منظور عوامل تحریك‌آمیز مناسب و از جمله گردان‌های عملیات انتحاری تروریستی خود را نیز آماده كرده است.انتصاب آقای‌ جان بولتون از سوی ‌رییس جمهوری آمریكا به مقام نمایندگی این كشور در سازمان ملل را نیز نباید تصادفی تلقی‌ كرد. او از چندین ماه پیش از سوی جورج بوش برای این مقام پیشنهاد شده بود، ولی كنگره آمریكا به دلیل مواضع تند آقای بولتون در مسایل جهانی و به خصوص سازمان ملل در برابر این پیشنهاد مقاومت می‌كرد. بولتون در مقام معاونت آقای پاول در وزارت خارجه آمریكا همواره مواضع خصمانه‌ای علیه جمهوری اسلامی‌ گرفته و از كسانی است كه مرتبا بر عزم جمهوری اسلامی در تهیه سلاح اتمی‌ تاكید كرده است. او همواره به تلاش‌های اروپاییان برای گفتگو با رژیم ایران در مورد برنامه‌های اتمی این كشور با دیده تردید نگریسته است و از راه حل‌های نظامی علیه ایران حمایت می‌كند. اصرار آقای بوش بر انتصاب آقای بولتن به مقام جدید و بهره‌گیری از تعطیلات كنگره برای تنفیذ آن بدون تصویب كنگره را باید علامتی خطاب به جمهوری اسلامی نیز تعبیر كرد: با روی كار آمدن آقای ‌احمدی‌نژاد در جمهوری اسلامی، آمریكا در تصمیم خود دایر بر تغییر رژیم در ایران قاطع‌تر شده است و این امر اكنون با ورود جان بولتون به سازمان ملل حالت جدی‌تری گرفته است.رژیم‌های آمریكا و ایران به تخاصم علیه یكدیگر روی‌ آورده‌اند و بدون تردید در فقدان یك تحول دموكراتیك در ایران این تخاصم به یك فاجعه نظامی منجر خواهد شد. اقدام متهورانه گنجی در این شرایط به لحاظ وقت شناسی نیز به غایت هوشمندانه است. شش ماه پیشتر كه توهم اصلاح‌طلبی هنوز كاملا در هم شكسته نشده بود اقدام گنجی نمی‌توانست پژواك مناسبی‌پیدا كند، و شش ماه بعدتر می‌توانست خیلی دیر باشد. شعار «خامنه‌ای باید برود» درست باید در لحظه‌ای داده می‌شد كه آخرین بقایای اصلاح‌طلبان از حكومت بیرون رانده شده‌اند و دیكتاتور سرمستانه جشن پیروزی خود را تدارك می‌دید. گنجی بیش از همه اصلاح‌طلبان و كسانی كه اكنون در جبهه به اصطلاح دموكراسی‌ و حقوق بشر جمع شده‌اند خطر را دیده است و راه جلوگیری از آن را به درستی در رفتن خامنه‌ای می‌بیند. شعاری كه او داده است تنها برای‌ آزادی و دموكراسی نیست، برای حفظ استقلال كشور و جلوگیری از فاجعه نظامی نیز هست.در نبرد سه جانبه‌ای كه به راه افتاده است هر یك از متخاصمان نیروهای خود را بسیج كرده‌اند. خامنه‌ای با قدرت مطلقه خود و نیروهای نظامی و تروریستی تحت حمایتش و با هزینه كردن جان و مال مردم ایران به نبرد می‌رود. آقای‌ بوش و متحدانش (از جمله اسراییل) از پیشرفته‌ترین سلاح‌های نظامی كمك خواهند گرفت. و اكبر گنجی با سلاح عشق به آزادی و دموكراسی و با در كف گرفتن جان خود به بسیج نیروهای دموكرات و آزادیخواه دل بسته است. اكبر گنجی به مثابه وجدان بیدار جامعه ما همه ما را به اقدامی مشترك برای جلوگیری از فاجعه‌ای كه ادامه حیات جمهوری اسلامی ممكن است به دنبال بیاورد می‌خواند. ما می‌توانیم برای او دل بسوزانیم، شهامت و شجاعتش را تحسین كنیم، از او تجلیل كنیم و بخواهیم كه اعتصاب خود را بشكند تا زنده بماند. ولی‌ هیچ عملی بهتر از این كه ببیند شعار «خامنه‌ای باید برود» او پژواك خود را در جامعه پیدا كرده است او را به ادامه حیات امیدوار نخواهد كرد. كاری كنیم تا او از پشت دیوارهای ضخیم بیمارستان و زندان پژواك این شعار را بشنود و به حیات باز گردد

آقای خامنه‌ای، یادم ترا فراموش


محمد ارسی
پنجشنبه ١٣ مرداد ١٣٨٤راست و دروغش را نمی‌دانم، روزهای اول پیروزی انقلاب اسلامی ایران بود که شایع شده بود، آقای مرتضی مطهری در حضور سران شورای انقلاب اسلامی فرموده که:"روحانیون محترم، آیات و حٌجج جلیل القدر، از پذیرفتن مشاغل بالای دولتی و یا مبدل کردن حکومت اسلامی به حکومت آخوندی سخت باید بپرهیزند. زیرا، اول حیثیت و آبرو را از دست می‌دهند بعد دین و دنیا و آخرت را..."یاد آن روحانی برجسته به خیر. و این هم نامه‌ی علماء دین اسلام است خطاب به امیرعباس هویدا نخست وزیر وقت، ٤١ سال قبل.نامه علماء دین به نخست وزیر ١٩/١١/٤٣"... ما نمی‌دانیم متصدیان امور چه فکر می‌کنند و در نظر دارند این مملکت را به کجا بکشانند؟ آیا در این مملکت مردم حق هیچگونه اظهار نظر در سرنوشت خود باید نداشته باشند؟ خفقان، محدودیت، سانسور و تفتیش عقاید از یک طرف، شکست اقتصادیات و تصاعد هزینه کمرشکن زندگی از طرف دیگر ملت را از پای درآورده و اگر کسی از وضع موجود اظهار نارضایتی کند، سیاهچال زندان و سپس حکم دادستانی ارتش زندگی تیره او را تیره تر می‌نماید... آخر در کدام کشور در کدام گوشه ی جهان تا این حد فشار، اختناق، حبس، زجر، شکنجه، ترور افکار بر مردم حکومت می‌کند؟در جهان امروز کجا معمول است عده‌ای مطلق‌العنان حاکم مطلق بر جان و مال و ناموس مردم باشند، و کسی حق فریاد نداشته باشد؟آیا این قسم حکومت در بین ملل نیم وحشی آن هم در دوران حکومت فردی، از پست‌ترین انواع حکومت‌ها شمرده نمی‌شده است؟آقای هویدا شما سری به زندان‌ها بزنید و بپرسید این اصنافِ مختلفِ زندانی، علماء و وعاظ، اساتید دانشگاه، دانشجویان، تجار و اصناف به چه جرمی مدت‌ها در زندان به سر می‌برند؟
... سیدعلی خامنه‌ای،... حسینعلی منتظری... اکبر‌ هاشمی... محمدعلی گرامی... ابوالقاسم خزعلی... علی مشکینی... صادق خلخالی... احمد جنتی... محمد تقی مصباح یزدی... حسین نوری... علی اکبر موسوی"

پنجشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۴

فریبرز رئیس دانا، در گفت و گو با "روز":

خب بروند، خوش آمدند
۱۳ مرداد ۱۳۸۴
با دکتر فریبرز رئیس دانا، از رفتن محمد خاتمی و آمدن احمدی نژاد سخن گفته ایم. صدای فریبرز رئیس دانا، پر از اندوه و بغض بود، بخصوص وقتی می گفت: امپریالیسم و خودکامگی متحدان طبیعی هم هستند.
آقای خاتمی دارند می روند...**خب بروند. خوش آمدند
همین؟بله.
ایشان هیچ کاری کردند؟در یکی دو سال اول به قدرت رسیدن ، بله. آثاری گذاشتند. همان ماجرای قتل های زنجیره ای و افشا آن، یا انتشار روزنامه ها. آدم باید نابینا باشد که اینها را نبیند.
پس؟**در بقیه موارد، آقای خاتمی در برابر حرکتی که مردم پیش از آمدن وی شروع کرده بودند، نقش ترمز را داشت. حالا هم احمدی نژاد آمده که به نظر من از همین سلسله است. اینها دنبال هم می آیندو خیلی هم مسیر عوض نمی کنند. حالا یک در آمد کلان نفتی هم که به آقای احمدی نژاد رسیده؛ آن را تقسیم می کنند . قرار است مقدار زیادی از این پول به یکی از نهادهای نظامی برود، که ایشان هم نماینده همان نهاد است. اما اینها دوای درد ملت ما نیست. بهره وری ما پایین است. منابع ما ناسازگار توزیع می شود، ساخت قدرت دموکراتیک نیست. منابع اقتصادی مادر دست افرادی خاص است، و آقایان با قدرت بازی می کنند. مردم هم در وضعیت خاصی مانده اند. وضعیتی نابسامان؛ و به خاطر این نابسامانی از روحیه های اجتماعی آنها بهره برداری می شود. اما واقعیت این است که با این بهره برداری ها، آقایان نمی توانند مسائل کشور را حل کنند. خاتمی نتوانست، احمدی نژاد هم نخواهد توانست. حالا خواهید دید.
برخی می گویند آقای احمدی نژاد به خاطر شعارهای اقتصادی که داد نظر مردم را جلب کرد.این حرف ها درست نیست. باید به معانی توجه کرد. خربزه یعنی اقتصاد، عصبانیت یعنی روانشناسی. این شعارها و حرف ها سطحی است. مردم در واقع به دلیل 16 سال حکومت کارگزاران و اصلاح طلبان به اینجا رسیدند. در دوران همین ها میلیارد میلیارد سرمایه از کشور خارج شد. در دوران همین ها در کانون نویسندگان را تخته کردند. آقای احمدی نژاد ، در ادامه همین وضع آمده و همین راه را هم خواهد رفت. اینها با مردم و روحیات آنها بازی می کنند....
( بعد از یک سکوت)
راستی حال شما خوب است؟نه، من حالم خیلی بد است
(بعد از یک سکوت)
الان به عنوان یک اقتصاددان چه می کنید؟مبارزه می کنم. مبارزه برای آزادی، برای عدالت، برای رهایی وطنم. یک اقتصاددان کارش چیست؟ چکمه لیسی قدرت کار من نیست، من باید تلاش کنم تا نیروهای اقتصادی وطنم رها شود. نه تنها وطن من، که منطقه، که جهان. من مبارزه می کنم تا آن یاوه هایی که در ارتباط با جهانی شدن مطرح است، در محدوده من بی پاسخ نماند. من مبارزه می کنم تا به آن نیروهایی که فکر می کنند از طریق آمریکا، کشور مانجات می یابد، نشان دهم که امپریالیسم و خودکامگی متحد هم هستند . من ....
( من به سکوت فریبرز رئیس داناتلنگر نمی زنم.)

سروش در جمع دانشجویان ایرانی در پاریس: روحانیت ما عوام است نه عوامزده

سروش در جمع دانشجویان ایرانی در پاریس: روحانیت ما عوام است نه عوامزده
فکر نکنید هرکسی معمم است و روحانی است جزء خواص است نه اینطور نیست. اینها جزو عوام هستند منتها عوامی که گاهی امر بر خودش مشتبه می شود و گمان می کند عوام نیست و در جهل مرکب است
دکتر عبدالکریم سروش روشنفکر و متفکر برجسته روز دوشنبه بیست و پنج ژوئیه به دعوت انجمن اسلامی دانشجویان پاریس در محل آمفی تئاتر دانشگاه سوربن به ایراد سخن پرداخت. در این جلسه که جمعی از ایرانیان و دانشجویان حضور داشتند دکتر سروش در ادامه سخنرانی چند ماه پیش خود در خصوص رابطه اسلام و دموکراسی به بیان نسبت میان تشیع و مردم سالاری پرداخت.
دکتر سروش در ابتدا گفت: اکنون در ایران حکومتی بر پا است که مبتنی بر تعلیمات شیعی حکومت می کند و فقیهان و شخص ولی فقیه و حاکم بالفعل تکیه بر نیابت امام زمان زده است و از جانب او حکومت را اداره می کند و از جانب او دستی از آستین قدرت بدر می آورد. قداستی برای حکومت و قدرت قائل است که برای سایر حکومتهای غیر دینی قائل نیستند. سخن در سطح تئوریک رابطه میان تشیع و دموکراسی است. تشیع شاخه ای در مقابل اسلام نیست بلکه تشیع و تسنن دو تفسیر از اسلام هستند. بدون آنکه بخواهیم یکی را بر دیگری ترجیح بدهیم تعدادی از صحابی پیامبر برداشتی از ایشان داشتند که اقلیتی به نام تشیع را پایه گذاشتند و بخش دیگری از صحابی برداشت دیگری داشتند که اهل سنت نام گرفت. هشتاد و پنج تا نود درصد مسلمانان سنی مذهب هستند وشیعیان اقلیت هستند.
دکتر سروش آنگاه با اشاره به مباحث طرح شده در سخنرانی قبلی خود در پاریس افزود: دو دوران را پشت سرگذاشتیم، یک دوران آنکه سخن از اسلام انقلابی می گفتند و متفکران ما وشاید روشنفکران ما و در صدر آنها مرحوم شریعتی بدنبال آشتی دادن اسلام و انقلاب بودند که الحق توفیق عملی پیدا کردند. ما اکنون این دوران را پشت سر گذاشتیم و دوره مبازات چپ و ضد کاپیتایستی انقلابها ظاهرا بسر آمده است و ارزش آکادمیک و مطالعاتی پیدا کرده و نقش پیشین خودش را در عرصه اجتماع ندارد.
یک دوره دیگری را نیز پشت سر گذاشتیم که در آن عده ای در کشورهای عموما اسلامی عربی و کمتر در کشور ما بدنبال استخراج دموکراسی از اسلام بودند یعنی می خواستند بگویند همان چیزی که در مکاتب لیبرال دموکراسی هست می توان از تعالیم اسلامی بیرون آورد و استخراج کرد. تعالیم ابولعلی موجودی و همچنین مرحوم بازرگان در میان ما بدنبال چنین مفهومی بودند بطور مثال آنگاه که قرآن از شورا سخن گفته ایشان از آن مجلس شورا و پارلمان برداشت می کردند و آنگاه که سخن از بیعت به میان می آمد حمل بر مفهوم انتخابات می کردند. می خواستند بگویند ما با داشتن مکتب اسلام به مکاتب دیگر نیازی نداریم. این همان نگاه ماکسیمالیتسی به دین است که در صدر اسلام می گفتند حسبنا کتاب الله. امروز این دوران را نیز پشت سر گذاشته ایم و من به جرئت می توانم بگویم اقلیتی از روشنفکران مسلمان و متفکران جهان اسلام ایران و عرب و ترکیه و غیره اکنون در این فکر هستند که مبانی بنیادین دموکراسی را از اسلام استخراج بکنند. کم و بیش ما به اجماعی رسیده ایم که اجماع میمونی است که به ما می گوید آن کار ناشدنی است و محکوم به شکست است اقلا در ایران چنین است و راه باطلی را که می رفتیم فرونهادیم. کوششها به جانب دیگری معطوف شده است. نسبت میان اسلام و مردم سالاری در سطوح بالاتری دنبال می شود، کار پیچیده تر شده است و بهتر می توانیم راه را ببنیم. اکنون باید به جاده اصلی برگردیم، جاده اصلی چیست؟ جاده اصلی تشخیص منفی است یعنی پاره اي از اندیشه ها را نباید دنبال کرد و اینکه برخی راهها بدنبال سراب است.
سروش در ادامه سخنرانی خود به تشریح ماهیت تمدن اسلامی پرداخت و افزود: تمدن اسلامی را باید تمدن فقه و حقوق بدانیم نه تمدن فلسفی. این فقیه پروری یک ذهنیت قانونگرا و قانون اندیش به تمام مسلمانان داده است که در واقع یک ذهن تکلیف اندیش به مسلمان داده شده است. مسلمانان در تمام زمینه ها باید به مقررات شریعت توجه نمایند، هنگام کار، استراحت، استحمام، خوردن و آشامیدن و سایر امور.
دکتر سروش در تبیین وجه فقه پروری تمدن اسلامی و اثرات آن گفت: فقه یک دانش تکلیف اندیش است اما سخنی از حقوق در آن به میان نیامده است. سن بلوغ، سن تکلیف هم گفته می شود اما هیچ سخن از سن حقوق به میان نمی آید. نمی گویم مفهوم حق از فقه غائب است اما کفه تکلیف بر حقوق در فقه میچربد. در حالیکه جهان جدید آدمی را موجودی محق تعریف می کند. در واقع مقررات فقهی ما مقررات به معنی تکلیف بوده و هست و نه مقررات به معنی حقوق پس باید اینجا یک موازنه ای بین حق و تکلیف ایجاد شود. ما باید این توازن را برقرار کنیم.
این روشنفکر مسلمان در ادامه سخنرانی خود به ذکر وجوه متمایز شیعه و سنی پرداخت و گفت : تشیع مشترکات زیادی با اهل تسنن دارد اما در اینجا باید به اختصاصات آن توجه نمود. دو مفهوم کلیدی خصوصیتی به تشيع می دهد که با آن درجه از غلضت در جهان تسنن وجود ندارد. اول خصلت ولایت است یعنی آن خصوصیتی که در پیامبر بود ادامه پیدا می کند و با مرگ پیامبر پایان نمی پذیرد آنهم در افراد معین نه در همه افراد. در میان شیعیان این اولیاء الهی نام برده شده اند همانها که امامان شیعه نامیده می شوند و نیز شخصیتی به این افراد داده شده تقریبا برابر با شخصیت پیامبر که می توانیم بگوئیم مفهوم خاتمیت پیامبر را دچار تزلزل کرده است. این نکته بسیار مهمی است که ما چه شیعه باشیم یا نباشیم باید تکلیفمان را با آن مشخص بکنیم. قرآن به وضوح می گوید که پیامبر اسلام خاتم النبیین است اما شیعیان مقام و منزلتی که به ائمه خودشان بخشیده اند تقریبا مقام و منزلتی است که پیامبر دارد و این نکته ای است که نمی توان به سهولت از آن گذشت، یعنی مفهوم خاتمیت در تشیع مفهوم رقیق شده و سستی است. زیرا امامان شیعه حق تشریع دارند حال آنکه این حق انحصارا حق پیامبر است.
سروش آنگاه به بیان منابع فقه نزد شیعه و سنی پرداخت و گفت: ابوحنیفیه اعتقاد داشت که کل احادیث صحیح از پیامبر به بیست حدیث نمی رسد و یک دانش فقه به این عظمت بر اساس هفده حدیث از پیامبر و آیات قرآن که آنهم در زمینه های فقهی بسیار محدود هستند بنا نهادند در واقع منبع دیگری وجود نداشت قرآن به علاوه روایات موثق از پیامبر. به همین دلیل فقه اهمیت زیادی پیدا کرد.
اما وضع در شیعیان متفاوت بود و منابع نزد ایشان بسیار نامحدود و بی پایان بود یعنی وقتی از امام حسین، امام جعفر صادق و امام باقر روایتی را می شنیدند یعنی خود پیامبر گفته بود. از نظر شیعیان امام صادق و سایر ائمه فقها نیستند و رأی فقهی نمی دهند کلماتی می گویند که عین حکم الهی است و همان رفتار با آن می کنند که با کلمات پیامبر و قرآن می کنند، هیچ فرقی از این جهت وجود ندارد. البته شیعیان نمی گفتند که امامان شیعه مورد و محل وحی قرار می گیرند ولی تعبیری دیگر بکار می برند و می گویند اینها محدث و مفهم هستند یعنی یک جوری حقایق را به ایشان می فهمانند آن شکلش را نمی گفتند اما اسم وحی هم نمی آوردند برای اینکه متمایز بشوند از پیامبر اما شأن و مرتبتی که برای امامان شیعه قائل بودند دقیقا همان شأن پیامبر بود یعنی مقام عصمت قائل هستند درست مثل پیامبر و سخن ایشان همردیف کلام پیامبر و قرآن می باشد. بدلیل آنکه ایشانرا حاملان ولایت الهی می دانند. اهل سنت هر حرمتی هم برای ابوحنیف قائل باشند وی را معصوم نمی دانند و ویرا حامل ولایت الهی نمی دانند و هرگز او را مصون از انتقاد و اعتراض نمی دانند. غزالی منتقد ابوحنیفه بود و سخن ماندگاری گفت که ما باید همیشه آنرا به یاد داشته باشیم. غزالی گفت: تا آنجائی که سخن قرآن و پیامبر است هرچه گفتند روی چشم بنده اما از پیامبر که پائین آمدید "هم رجال و نحن رجال" آنها برای خودشان کسی بودند و ما هم برای خودمان کسی هستیم آنها برای خودشان حرفی دارند و رأیی دارند و ما هم حرف و رأیی داریم آنها را به رخ ما نکشید که مثلا ابو حنیفه چنین گفته شما دهانت را ببند، چرا؟ او صاحب اجتهاد بود و ما هم به قدر خودمان فکر می کنیم و صاحب اجتهادیم وعقلا و منطقا از نظراتمان دفاع می کنیم. این یک تفاوت اساسی بین شیعان و اهل سنت است در مسئله ولایت و تعارض آن با مفهوم خاتمیت . این درکی که شیعیان خصوصا الان در این شیعه غلو آمیزی که در ایران هست این درکی که از ولایت دارند واقعا نفی کننده خاتمیت است. در ایران ما یک شیعه غالی یعنی اهل غلو داریم همان که مرحوم شریعتی می گفت شیعه صفوی و یک تفکر اخباری که اسم اجتهاد برده می شود اما چیزی جز تقلید در حوزهای علمیه به چشم نمی خورد.
تفاوت دیگر مفهوم مهدویت است که دنباله همان امامت و ولایت است. شیعیان اعتقاد دارند یکی از امامانشان همچنان زنده است و به نحوی در کارها حضور دارد. عوام اعتقاد دارند مجتهدین زیر عنایت آن امام غائب هستند و توسط او هدایت می شوند و از خطا نگه داری می شوند حتی اگر کسی به مسند مرجعیت رسید حتما نظر امام غائب با مرجعیت وی بوده است. الان در نزدیکی شهر قم روسنایی است به نام جمکران که بر اساس یک خوابی که کسی دیده و امام زمان گفته که من در آنجا گاهی حضور دارم مسجدی بنا شده است. این مسجد سالها است که محل زیارت شیعیان است پس از انقلاب توجه بی سابقه ای به آن مسجد شد تا حدی که خود قم تحت الشعاع این مسجد قرار گرفته است. چاهی در این مسجد هست که مردم نامه ها و عریضه های خودشان را برای آنکه بدست امام زمان برسد در آن چاه می اندازند، اخیرا شنیدم این چاه پر شده است، این کار عوام شیعه است. البته وقتی می گویم عوام شیعه، علمای شیعه را هم جزو همین عوام می شمارم. زیرا اینها هم پیروی عوام می کنند و هم عوام این کارها را از ایشان یاد می گیرند. شما فکر نکنید هرکسی معمم است و روحانی است جزء خواص است نه اینطور نیست. اینها جزو عوام هستند منتها عوامی که گاهی امر بر خودش مشتبه می شود و گمان می کند عوام نیست و در جهل مرکب است. مرحوم مطهری می گفت روحانیت ما عوامزده است، بنده معتقدم اینطور نیست، روحانیت ما عوامزده نیست عوام است. عوامزده یک لغت محترمی است یعنی کسی که خودش عوام نیست ولی گرفتار عوام است در حالیکه عوام گرفتار اینها هستند.در هرحال نزد شیعه دوران طلائی تمدن اسلامی وقتی خواهد بود که آن امام غائب ظهور بکند و یک حکومت جهانی ایجاد بکند. البته همانطور که به یاد دارید یکی از شعارهای جمهوری اسلامی از ابتدا این بود که این نظام برپا شده است تا مقدمات ظهور آن امام غائب را برپا بکند و این پرچم را به صاحب اصلی او بسپارد. فقهای شیعه هر حکومتی فارغ از آنکه عادلانه باشد یا نباشد را غاصب می دانند.
دکتر سروش سپس برای تبیین بحث خود به یکی از آثار اقبال لاهوری اندیشمند مسلمان اشاره نمود و گفت: اقبال لاهوری کتابی دارد به نام" احیای فکر دینی در اسلام" فصل پنجم این کتاب در مورد نبوت است که پیامبر چه می کند و خلاصه حرفش این است که ختم نبوت به دلیل ظهور عقل استقرائی بشر است. تا قبل از ظهور عقل استقرائی پیامبران ظهورشان لازم بود. اما همینکه مردم عاقل و بالغ شدند از حضور پیامبران بی نیاز شدند. ختم نبوت یعنی اینکه دیگر کسی حامل وحی از سوی خدا نیست و دیگر کسی اتوریته کلام پیامبر را ندارد. اقبال در شعر معروفش می گوید:
چراغ خویش برافروختم که دست کلیمدر این زمانه نهان اندر آستین کردند
اقبال می گوید که در زمانه ما چراغ کلیم در آستین مانده است و دیگر بیرون نمی آید و ما از چراغ کلیم الله نور نمی گیریم بلکه چراغ خودمان را باید روشن کنیم. اقبال در آن کتاب خودش می گوید : ختم نبوت یعنی آنکه ما رها هستیم از الهام آسمان، یعنی دیگر کسی نیست که بیاید و بگوید من از جانب خداوند با شما سخن می گویم فلذا روی حرف من حرف نزنید عقل نقاد و عقل استقرائی وقتی آمد در وحی بسته شد. در ادامه این بحث اقبال به مهدویت اشاره می کند که البته این بخش از کتاب اقبال به فارسی ترجمه نشده است. در همین بخش پایانی فصل پنجم اقبال به مهدویت اشاره می کند. اقبال در این بخش از کتاب خودش از ابن خلدون تقدیر می کند که وی تمامی روایات مربوط به امام غائب را نقل و سپس رد کرده است و می گوید چنین چیزی نداریم. اقبال ، ابن خلدون را تحسین می کند و می افزاید : اگر قرار باشد یک مهدی بیاید که همان اتوریته پیامبر را داشته باشد ما از فوائد خاتمیت بی بهره می مانیم. زیرا فلسفه خاتمیت این است که با خاتمیت آدمیان به رهائی می رسند اما اگر شما بگوئید که یک پیامبر صفت دیگری در آخرالزمان خواهد آمد که همان اتوریته پیامبر را خواهد داشت آنگاه آن رهائی تحقق نخواهد یافت. فلذا این سئوال و پرابلم از شیعیان باقی است که مهدویت را چگونه با اندیشه رهائی و دموکراسی می توان جمع کرد؟
نزد شیعیان هر حکومتی حتی همین جمهوری اسلامی که خودش را حق می داند آب و جارو کننده آن حکومت جهانی است، مقدمه ای است برای آن ظهور نهائی و جنبه موقت دارد و بیش از آنکه رعایت مصلحت عامه را بکند زمینه ساز آن وعده نهائی است. خیلی شبیه آن چیزی که در اسرائیل می گذرد و از این جهت مشابهتهای زیادی دارد . اسرائیلی ها در واقع بنایشان را بر همین گذاشته اند که در آخرالزمان مسیح می آید و در آن موقع بیت المقدس باید آماده شده باشد برای آن دوران . و یهودی ها دارند زمینه سازی می کنند بازگشت مجدد مسیح را. حکومتها دو نوع بیشتر نمی توانند باشد ، یا حکومتی هستند که مال مردم هستند و مصالح کنونی مردم را تأمین می کنند یا حکومتهایی که نهایتا برای تحقق یک موعودی در آخرالزمان عمل می کنند و رسالت اصلی شان را آن می دانند.
چنین است که بین اندیشه دموکراتیک با اندیشه مهدویت و رقیق کردن خاتمیت یک تعارضی آشکار می شود. من سرنوشت آقای بازرگان را مصداق این تعارض باطنی می دانم. بازرگان که اولین نخست وزیر ج ا ا بود کاملا کسی بود که در غالبهای سکولار به حکومت و قدرت می اندیشید، یعنی قدرت غیر مقدس و حکومتی که آمده تا کار مردم را راه بیاندازد راه بسازد ، پل بسازد ، سد بسازد ، کارخانه بسازد و... ایشان در کانتکسی نخست وزیر شد که آنها کارشان و خودشان را مقدس می دانستند و خودشان را زمینه ساز یک موعود نهائی آخرالزمان می دانستند و شعارش این بود که " تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار" . یک دیدی که به مصلحت عامه می اندیشید و یک دیدی که به زمینه سازی برای یک موعود تاریخی می اندیشد خیلی با هم تفاوت داشتند و جمع آندو ناممکن است.
دکتر سروش در پایان سخنرانی خود نتیجه گرفت که تکیه بر عنصر قانون سالاری در تمدن اسلامی راه ما را به دموکراسی بسیار نزدیک خواهد کرد و آنچه که کم داریم مفهوم حق است که آنرا هم از طریق جهاد فرهنگی باید وارد این بدنه عظیم تمدنی بکنیم.
سروش در ادامه به سئوالات حضار پاسخ گفت.
انجمن اسلامی دانشجویان پاریس

ترور معاون سعید مرتضوی دو هفته پس از قتل سردار سپاه قدس (چهار فرضیه) از خسرو شمیرانی

ترور معاون سعید مرتضوی دو هفته پس از قتل سردار سپاه قدس (چهار فرضیه) از خسرو شمیرانی
برای قتل معین فر و مسعود مقدسی توسط نهادهای موازی اطلاعاتی و امنیتی که میروند تا به نهادهای اصلی تبدیل شوند، یک انگیزه بسیار قوی وجود دارد: "آنها بیشتر از آن میدانستند که قابل اعتماد بودند."
معاون داستان تهران که در عین حال ریاست مجتمع قضایی ارشاد را به عهده داشت دیروز 11 مرداد در مقابل محل کار خود به قتل رسید.سه روزنامه عمده منتسب به بنیادگرایان، رسالت، جمهوری اسلامی و کیهان در حرکتی هماهنگ و سؤال برانگیز این قتل را به عنوان "ترور قاضی پرونده گنجی" تیتر صفحه اول خود نمودند. سخنگوی قوه قضاییه، آقای کریمی راد نیز در پاسخ به سؤالی مبنی بر انگیزه ترور، پرونده اکبر گنجی را مطرح کرد. حال سؤال اینجاست که آیا قاضی مقتول( که همزمان معاون دادستان هم بوده است) و از چندین اسم مختلف استفاده میکرده است ( مسعود مقدسی، حسن احمدی مقدس، حسن مقدسی، مسعود احمدی و ...) تنها در مورد پرونده اکبر گنجی حکم رانده است؟ و آیا اگر چنین میبود این امر انگیزه کافی برای قتل محسوب میشود؟ که در این صورت شغل قضاوت باید در رده مشاغل خطرناک دسته بندی میشد. زیرا همه روزه هزاران هزار قاضی در ایران و جهان به جاری ساختن حکم به سود یکی و علیه دیگری مشغول هستند.علاوه بر این به قول خبرگزاری مهر این قاضی 42 ساله از 17 سال پیش ( تابستان 1367) به این سوی به کار قضایی مشغول بوده و نتیجتا در پرونده های بیشماری حکم رانده است.فرد مطلعی که نمیخواست از وی نام برده شود احتمال نقش برجسته احمدی مقدس در اعدامهای 1367 را بسیار زیاد ذکر کرد.با توجه به اطلاعات موجود چهار فرضیه در مورد قتل حسن(مسعود احمدی) مقدسی محتمل شمرده شده اند:
فرض اول:قاضی احمدی در یک حرکت انتقام جویانه توسط یکی از افرادی که وی به عنوان قاضی دادگاه های منکراتی در مورد آنها حکم رانده است ، به قتل رسیده است. تنها دلیلی که میتواند به این فرضیه امکان بروز بدهد ، همانا احکام بیشمار و به شدت سخت گیرانه قاضی مقتول است که در دادگاه های منکراتی عمدتا جوانان 20-25 ساله را گرفتار عقوبتهای دشواری ساخته است.
فرض دوم :ترور توسط بخشی از اپوزیسیون که رسما و علنا لگام خود را به سازمانهای اطلاعاتی آمریکایی سپرده است، صورت گرفته است. در این صورت میتوان ترور اخیر، که چند ساعت پس از انفجار یک بمب صوتی در ساختمان دفتر هواپیمایی برتیش ایر ویز انجام شده است را در ردیف بمب گذاریهای پیش از انتخابات ریاست جمهوری در تهران، قم و اهواز قرار داد.در فوریه سال جاری مارکوس اشمیت و جان گوتس در گزارش مفصل خود که در چارچوب مجله خبری معتبر "مونیتور" از شبکه اول تلوزیون آلمان پخش شد، به دقت ارتباط سازمان مجاهدین خلق و سازمان سیا را بررسی کردند. این گزارش که " نقشه های مخفیانه دولت آمریکا: ایران، هدف جنگ" نام داشت ، طی گفتگو هایی با ماموران سازمان سیا و کارکنان پنتاگون از چگونگی کنترل سازمان مجاهدین توسط "سیا" پرده برداشت. ((1))اسکات ریتر، سربازرس سازمان ملل که از 1991 تا 1998 گروه جستجوی سلاح های کشتار جمعی در عراق را هدایت میکرد طی مقاله ای در پیش شب انتخابات در ایران، انفجارهای تهران و دیکر شهرها را به سازمان مجاهدین و "سیا" نسبت داد. ((2))در این رابطه دو سؤال مطرح میشود:1- نفع سازمان "سیا" در قتل یک قاضی بنیادگرا چیست؟ اگر از یک سوی ادعاهای سیمور هیرش و اسکات ریتر(اولی روزنامه نگاری که ماهها پیش از حمله آمریکا به عراق از آغاز قریب الوقوع آن اطلاع داده بود و اکنون صدور دستور آماده باش به ارتش آمریکا برای حمله به ایران را عنون کرده است و دومی فرد مطلعی که معتقد است عملیات جنگی آمریکا علیه ایران آغاز شده است) صحیح باشند.و از سوی دیگر بپذیریم که جنگ آمریکا علیه ایران لزوما مشابه حمله این کشور به عراق و افغانستان پیش نخواهد رفت و زمینه چینی حمله به ایران به مراتب پیچیده تر خواهد بود ( است) در نتیجه قتل قاضی مذکور و تاثیرات آن بر افزایش ضریب خشونت از سوی حکومت ایران، به آسانی در ردیف بمب گذاریهایی قرار میگیرد که اسکات ریتر آنها را عملیات مجاهدین به رهبری "سیا" میشمارد.افزایش ترور و بمب گذاری، مرگ احتمالی اکبر گنجی و پیامد های که عیسی سحرخیز از آنها به عنوان شُک اجتماعی یاد میکند، فاکتورهایی هستند که هر یک به درجات مختلف میتوانند بهانه ای برای افزایش خشونت از سوی حکومت یک دست شده اقتدارگرایان باشند. امری که به نوبه خود به تشدید سیکل خشونت در جامعه میافزاید ( نمونه آن را در کردستان در مقابل دیدگان خود داریم ). حمله به یک ایران خشونت زده که حکومتش میگیرد و میبنددو میکشد و نیروهایی در میان مردم و به نام مبارزه نفت بر آتش میریزند به مراتب آسانتر از سوی افکار عمومی در آمریکا و تا حدودی حتی در اروپا پذیرفته میشود. و اگر نه، دست کم از نیروی بازدارنده جنگ طلبی در این صورت کوچکتر خواهد بود. طبیعی است که این امر میتواند تنها قطعه کوچکی از پازل بزرگ "نقشه مخفیانه حمله آمریکا به ایران" باشد. نقشه ای که با پیچیدگی کمتر برای عراق نیز طرح شده، به اجرا در آمد و اکنون منابع رسمی آمریکایی به راحتی در باره آن سخن میگویند.
2- اما چرا اعضای مجاهدین خلق ایران باید تن به چنین عملی بدهند؟به یاد بیاوریم که از یک سوی سازمان مجاهدین امروز تنها سازمان سیاسی اپوزیسیون ایران است که همچنان در تئوری و عمل به کاربرد خشونت برای سرنگونی رژیم ایران و کسب قدرت سیاسی قائل بوده و ترور همواره و هنوز ابزار کار وی بوده و است. ازسوی دیگر نقش قاضی حسن احمدی مقدس در دادگاه های انقلاب به طور عام و در اعدامهای 1367 به طور خاص دشواری برای توجیه تیم عملیاتی مجاهدین باقی نمیگذارد.
فرض سومقاضی مقدس، معاون آقای سعید مرتضوی به سرنوشت سرهنگ مرتضی معین فر دچار شده است.سرهنگ معین فر از فرماندهان سپاه قدس بود. سپاه قدس بخشی از سپاه پاسداران است که وظیفه اصلی آن انجام عملیات در خارج از کشور بوده و رئیس جمهور احمدی نژاد نیز افتخار سالها همکاری با آن را در کارنامه خود دارد. (( 3 ))مرتضی معین فر دو هفته پیش در تاریخ 26 تیر ماه هنگامی که بحث احتمال حضور رئیس جمهور جدید در ترور های خارج از کشور در اوج خود بود، به قتل رسید. شیوه قتل او که با ضربات متعدد کارد انجام شده بود قتل های باند سعید امامی را به خاطر میآورد. سوزاندن پیکر سلاخی شده معین فر اما، مشخصا قتل خانم "برقعی" را به خاطر می آورد. گفته میشود که خانم برقعی نیز به دلیل اطلاعاتش در مورد قتل سید احمد خمینی توسط باند سعید امامی با ضربات چاقو کشته شده و جسدش در بیابانهای اطراف قم به آتش کشیده شد. خانم برقعی همسر برادر مصطفی پورمحمدی است که به احتمال قوی پست وزارت اطلاعات را در کابینه احمدی نژاد به عهده خواهد گرفت. فرد مطلعی که پیشتر از وی نقل قول کردیم در این رابطه معتقد است که برای قتل معین فر و مسعود مقدسی توسط نهادهای موازی اطلاعاتی و امنیتی که میروند تا به نهادهای اصلی تبدیل شوند، یک انگیزه بسیار قوی وجود دارد: "آنها بیشتر از آن میدانستند که قابل اعتماد بودند." البته با توجه به توضیحات سخنگوی قوه قضایییه، آقای کریمی راد ، سردار طلایی فرمانده نیروی انتظامی تهران و تیتر های صفحه اول روزنامه های بنیادگرا، میتوان یک انگیزه ثانوی و مکمل برای قتل قاضی مقدسی بر شمرد: سلامتی اکبر گنجی به درجۀ بحرانی غیر قابل کتمان رسیده است و وضعیت وی به یکی از موضوعات مهمترین مطبوعات آمریکا و اروپا تبدیل شده است. در این شرایط قتل قاضی مقدسی و برقراری ارتباط مبان قتل و پرونده گنجی، امکانات متنوعی را برای برخورد با معضلی به نام گنجی بوجود می آورد.
فرض چهارمترور مقدسی توسط طرفداران گنجی صورت گرفته است. گرچه این فرضیه تا کنون به صراحت مطرح نشده است اما به گونه ای هماهنگ و گسترده تو سط اقتدارگرایانی که از امروز به بعد در شکل و عمل تمامی ارکان قدرت را در اختیار میگیرند زمینه سازی میشود. این تئوری بر این گمان استوار است که یکی از طرفداران گنجی به جوش آمده و تصمیم به انتقام از قاضی محکوم کننده گنجی گرفته است. دو استلال نظری و عملی درصد احتمال درستی آن را به صفر نزدیک میکند:استدلال نظری: طیف مدافعان گنجی که از مشارکت، دفتر تحکیم و ... تا نیروهای چپ در داخل و خارج از کشور را در بر میگیرد، با وجود تمام اختلافات بسیار جدی اشان در یک امر متفق القول هستند: جملگی به دنبال تغییرات با اتکا به شیوه های مسالمت آمیز هستند. آنها تحقق دمکراسی و جامعه مدنی را تنها با نفی خشونت ممکن میشمارند. اسقرار حقوق بشر را با کاربرد زور و خشونت مغایر میدانند. ترور برای چنین نیرویی نه تنها ابزار مشروع مبارزه نیست، بلکه شیوه ای به شدت محکوم و مطرود است. آنها میدانند که علاوه بر اینکه کاربرد شیوه های خشن ایشان را به مقصدشان (دمکراسی و حقوق بشر) نمی رساند بلکه هر گونه توسل به آن به شدت علیه خود ایشان به کار گرفته خواهد شد. راه گنجی، کسی که هر روز قطره قطره میمیرد تا در قتلگاه زهرا کاظمی، با آخرین نفسهای خود شأن و منزلت انسانی را احیا کند، راه مرگ نیست.
استدلال عملی:طبق اظهارات سردار طلایی، فرمانده نیروی انتظامی تهران، ضارب که یک موتور سوار بوده است، سر تقاطع خیابانهای "دوازدهم " و "احمد قصیر" با پای پیاده به اتومبیل پژوی قاضی مقدسی نزدیک شده و از شیشه راننده سر وی را هدف گلوله یک اسلحه کمری قرار داده است. ((4))بررسی اجمالی هر یک از اجزای داده های بالا در باره چگونگی انجام ترور قاضی مقدسی نشان میدهد که با عملیاتی به غایت حساب شده و و صورت پذیرفته توسط فرد یا افراد حرفه ای و آموزش دیده روبرو هستیم.- ضارب در کمال خونسردی موتورسیکلت خود را پارک کرده و با پای پیاده به سمت اتومبیلی که احتمالا تنها چند ثانیه بر سر تقاطع توقف داشته است میرود - با یک گلوله به ناحیه سر و پس از آن دو گلوله به بدن وی او را به قتل می رساند- به راحتی و بدون برخورد با مانعی به سوی موتورسیکلت خود بازگشته و محل را ترک میکند.به احتمال قریب به یقین ارایه اطلاعات دقیقتر، حرفه ای بودن این عملیات بیش از پیش عیان خواهد شد.
شیوه قتل به تنهایی نه فقط احتمال چهارم بلکه احتمال اول را نیز عملا منتفی میسازد. برنامه ریزی برشمرده تنها توسط افراد و سازمانهای حرفه ای قابل تحقق است. بدین ترتیب فرض دوم و سوم، یعنی مجاهدین متکی به "سیا" و دستگاههای موازی متکی به بیت رهبری از هر تئوری دیگری محتمل تر جلوه میکنند.البته به نظر میآید که هر کدام از دو گروه بر شمرده در فرضیه دوم و سوم، مرتکب این جنایت شده باشند، در جهت منافع گروه دیگرنیز عمل کرده و آن را "مدیون" خود ساخته است.

چشمهای نگران به شاتل فضایی و بیمارستان میلاد، عليرضا حقيقي، روز

چشمهای نگران به شاتل فضایی و بیمارستان میلاد، عليرضا حقيقي، روز
چرا بی تدبیری باید به گونه ای باشد که ملتی باید نگران جان فضانوردانشان در شاتل فضایی باشند و مانگران جان نویسندهای بیمار در بیمارستان میلاد
با آنکه هفته گذشته آقای آصفی سخنگوی وزارت امور خارجه در سفر بی سر وصدای خود به لندن مأموریت یافته بود شبهات ذهنی و تحلیلی مقامات انگلیسی که ریاست دوره ای اتحادیه اروپا را نیز بر عهده دارد. در مورد دولت آقای احمدی نژاد برطرف سازد- دولت انگلستان که برخلاف تحلیل و پیش بینی کارشناسان سفارت خود با پیروزی احمدی نژاد مواجه شده بود با رفتاری سرد با این قضییه موضع گرفت- و سیمای جدید و ترمیم یافته ای را جایگزین آن سازد، والبته سفر چندان موفقیت امیز نبود. اما در تهران برخی از جریانات قوه قضائیه که چندان به قوانین مصوب در مورد حقوق شهروندی ومصالح بین المللی نظام و اهمیت پرستیژ و پرتره کشور از جنبه تبلیغات بین المللی توجهی ندارند. در ارتباط با قضیه گنجی با ایجاد محدودیتهای بی سابقه ای که تاکنون در برخورد با زندانیان سیاسی بستری در بیمارستانهای عمومی سابقه نداشته است، فیل تبلیغاتی را هوا کردند که مستقیما ً علیه مصالح کشور و نیز بیش از همه به دولت احمدی نژاد ضربه زده است. باید توجه داشت که آقای احمدی نژاد رو در رو با سه موضوع مهم است که برای هر کدام باید انرژی زیادی صرف کند و ایجاد مسائل حاشیه ای در گام نخست حرکت دولتش، بعنوان چوب لای چرخ دولت گذاشتن تعبیر می شود. اگر این کار برای دولت خاتمی اتفاق افتاده بود که از لحاظ مبانی فکری با این جریان درون قوه قضائیه که جریانی خودنگر است، متمایز بود جای تعجب نبود. اما آنها که احساس نزدیکی با دولت جدید می کنند معلوم نیست بر اساس چه تحلیلی چنین غائله ای را ایجاد کرده اند. این سه واقعه مهم که از جنبه داخلی و بین المللی در ترسیم سیمای آن نقش حیاتی دارند. در وهله نخست مراسم تنفیذ و تحلیف آقای احمدی نژاد و معرفی کابینه وی به مجلس . دوم، تصمیم گیری در مورد پیشنهادات نهایی شده اروپاییان در زمینه مسایل هسته ای در ماه آینده و نیز سفر به امریکا و شرکت در اجلاس سازمان ملل و انجام مذاکرات سیاسی بین الدولی می باشددر هر سه این وجوه دولت احمدی نژاد به خوبی واقف است که پاشنه آشیل دولت وی در اغاز کار، رودرویی تبلیغاتی و عملی با قدرتهای بزرگ بین المللی است. زیرا دولت جدید نیاز به ایجاد آرامش و اعتمادسازی چه در سطح داخلی و چه در سطح بین المللی دارد. تا بتواند اقتصاد را از رکود خارج کند و نیروهای برجسته و کار امد تکنوکرات را که در مورد ادامه همکاری با دولت جدید در تردیدند را از دودلی خارج سازد اما وقایع مربوط به بیمارستان میلادو نگرانی از مرگ اکبر گنجی توان دستگاه دیپلماسی کشور را به پاسخگویی در مورد موضوعی معطوف داشته است که بدون پرداخت این هزینه ها قابل حل بود.
دولت احمدی نژاد باید به خوبی توجه داشته باشد که مصالح مربوط به مذاکرات هسته ای و اطمینان بخشی به نظام بین المللی آنقدر با منافع استراتژیک آنها پیوسته است که معالجه آزاد و بدون قرنطینه یک زندانی سیاسی در مقابل آن بسیار کم اهمیت است. فرضا اکر گنجی در چند ماه بستری شدن خود مطالبی را نیز ایراد کند مگر دایره تاثیر ان از گذشته بیشتر خواهد بود. در حال حاضر اکثر دیپلماتهای ایرانی در کشورهای غربی در مقابل مراجعات دیپلماتیک و گفتگوهای خصوصی با شخصیتهای فرهنگی وسیاسی مجبورند مخالفت خود را با روشها و اقدامات این جریان درون قوه قضائیه مطرح سازند و ان را محکوم کنند در عین حال خاطر نشان کنند که رئیس قوه قضائیه منش و روش دیگری را قبول دارد.- در سمینار سال گذشته سفرای ایرانی مقیم خارج اکثرا از تاثیرات مخرب برخی اقدامات قضایی بر دیپلماسی کشور انتقاد کردند-
پیامدها
در این میان حتی برخی از تحلیلگران فکری جریان اصولگرا که از احمدی نژاد حمایت کرده اند توضیح داده اند که این روش برخورد قضائی عملا به سود گنجی شده اس واقعییت ان است که با این اقدامات ازار دهنده و ارعاب امیز همه اهدافی که این جریان جستجو میکرد به ضد ان مبدل شده استاول انکه گنجی از یک شخصیت عادی به یک شخصیت بین المللی تبدیل شده است دوم آنکه دوم آنکه این تبلیغات بر تیراژ کتب وی می افزاید وانتقاد ات و نظرات وی با طنین بیشتری در افکار عمومی جامعه مورد توجه قرار می گیرد،سوم انکه امکان نقد دیدگاههای سیاسی و مبانی فکری گنجی از بسیاری از روشنفکران و نخبگان فکری سلب می گردد زیرا بسیاری از آنها حتی آنهایی که اعلامیه هایی به نفع او منتشر گردانیده اند، و یا برخی از دولتمردان خیر - مانند اقای کروبی- که برای رهایی او به جد به رایزنی و پا درمیانی مشغولند. انتقادات جدی به دیدگاههای فکری وی در مانیفست جمهوریخواهی و نیز تحلیل های سیاسی اخیر او دارند. اما رسم جوانمردی و فتوت را در آن نمی بینند که در چنین وضعی او را مورد نقد قرار دهند. علاوه بر این احساس می کنند که نقد آنها می تواند به نفع جریانی در قوه قضائیه باشد که خودنگر است و مصالح ملی و عالیه نظام را در نظر نمی گیرد.وچهارم انکه بسیاری از شخصییتهاییکه که همواره از منتقدان برجسته حمله امریکا به ایران بوده اند- مانند چامسکی- در مخالفت با اقدام مذکور علیه قوه قضاییه به کوفی عنان نامه داده اند- . طبیعی است در فضای جنگ طلبانه برخی جریانات درون امریکا علیه ایران از دست دادن این شخصییتها یه نفع نظام نخواهد بود.
اگر دولت خاتمی از سر ناتوانی چنان جلوه گر می کرد که با گذشت از این تخلفات قصد حفظ آرامش را دارد، دولت احمدی نژاد که از لحاظ مناسبات قدرت سهم بیشتری از کیک قدرت را داراست ا نباید اجازه دهد جریانات خودنگر درون قوه قضائیه با این اقدامات غیر معمول و متخلفانه مراسم تنفیذ و تحلیف رئیس جمهور جدید و سفر به امریکا و مذاکرات هسته ای را تحت الشعاع قرار دهند و از این بابت به وی ضربه بزنند. شاید این جریانات قصد دارند به دولت جدید نشان دهند که فرمانده مائیم.
چرا بی تدبیری باید به گونه ای باشد که ملتی باید نگران جان فضانوردانشان در شاتل فضایی باشند و مانگران جان نویسندهای بیمار در بیمارستان میلاد. شاید اگرکسانی که به این کارها مبادرت میورزند پوستری از کهکشان در اتاقشان نصب کنند و قبل از هر تصمیم گیری به ان نگاه کنند شاید نگاهشان به ادمها عوض شود.

چهارشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۴

نامه‌ی سرگشاده به اکبر گنجي


رويا نوروزى
۱۱ مرداد ۱۳۸۴
آقای گنجی،

در هفته های اخير منهم مانند هزاران نفر از کسانی که مبارزه‌ی شما را برای دموکراسی، شجاعت و صراحت تان را در بيان افکار و صداقت تان را در قبول بهای آن می ستايند، نگران تحول اين کشاکش و زور آزمايی بودم که در اوين و بيمارستان ميلاد در جريان بود. و نيز شريک نگاه مضطرب و پرسنده‌ی همه‌ی کسانی بودم که سر بر اين صفحه‌ی شطرنج خم کرده بودند و حرکات دو حريف را می پاييدند و در دلشان هزاران آرزوی محال، نيمه محال و ممکن را زير و رو می کردند و اميد وار بودند که ظاهر ماجرا فيصله ای مناسب بيابد.
اما هنگامی که دريافتم آنان که در ميان حاکمان مذاکره پذير بودند، درها را بستند و به خانه رفتند، به ويژه وفتی ديدم دوستان و دوستداران شما بر سکوی خانه‌ی شما شمع افروختند و شعر خواندند و گريستند، قهميدم که نه تنها دشمنان شما مصصمم اند کار شما را يکسره بدانند، بلکه نزديکان شما نيز همبستگی خود را با شما در قالب سوگواری بيان می کنند. به يک باره خود را در برابر صحنه ای ديدم که = درکمال ناهمزماني= يک تراژدی در آن در حال نمايش بود.
تراژدی به معنای تفابل محتوم و بدفرجام دونيرو، دو فرد، دو دورنما که به حکم سرنوشتی مداخله ناپذير در هم می آويزند. و در ميدانی وارد می شوند که نه تفاهم، نه خرد و نه چاره جويی در آن جايی ندارد. تنها منطق حاکم بر اين صحنه، همسان سازی شکست، نيستی و بی آبرويی و نيز مطلق کردن اين سه مقوله است.
آنچه اين تداعی ميان وضعيت شما و يک نمايش تراژيک را آسان می کرد، اشعار و نوشته های ستايشگرانه و مخلصانه ای بود که شما را با سياوش، آرش کمانگير و... همسان می ساخت و بر طبل حماسه می کوبيد.
ذهن ساده‌ی من= که ضمناٌ فرصت مراجعه به متون پايه در باره‌ی اساطير و جايگاه آن در مدرنيته را هم ندارد وچون می خواهد با عجله حرف هايش را با شما در ميان بگذارد= می پرسد اين چه سری است که ما به اين پايه مجذوب اساطير هستيم؟ و انسان های صميمی، انديشه ورز و شجاعی را که امروز، در قرن بيست و يکم و در شرايط ملموس و قابل تعريف و قابل سنجش ما دست به حرکتی سياسی می زنند، به موجودات اساطيری تشبيه می کنيم؟ از ظرف زمان و مکان بيرونشان می کنيم و طبعاٌ محکومشان می کنيم که همان سرنوشت اساطير را بپذيرند. چرا قابليت تفکيک مقوله ها، حوضه ها و زمان ها در ما اين چنين ضعيف است؟ چرا وقتی با يک گره و دشواری روبرو ميشويم به دامن اسطوره و سنت ميگريزيم؟
فکر من به من می گويد ما بايد بتوانيم از فضای تراژدی بيرون بياييم. اساطير را به اعتبار عناصر آبياری کننده‌ی بافت نا خودآگاه وجودمان بپذيريم. برای بن بست های فکری و عملی امروز با وسايل و ابزار امروز چاره جويی کنيم.
آقای گنجی، در اين ميدان، شما آن حريفی هستيد که به گواه تلاش درخشانتان در جذب و درک تفکر مدرن می توانيد از اين بن بست به سوی نور و زندگی بيرون بياييد. از آقای سعيد مرتضوی و تيم شان که گرفتار يک ذلت پيچيده درونی و دچار تورم حقارتی فرهنگی هستند و از تصور به خاک ماليدن دماغ شما از لذت به رعشه می افتند نمی توان انتظار خرد ورزی داشت. پس شماييد که بار اين مهم را بايد به تنهايی به دوش بکشيد.
شما در سال های اخير در يک مبارزه‌ی اشکار و نابرابر با نيروهای استبداد و تحجر فکری قرار گرفتنيد که در آن هر انسان آزادی دوست نه تنها حق را به شما می دهد، بلکه دست آوردهای بزرگی را از آن شما می داند. درک و سنجش اين دست آوردها به برون رفت از بن بست کنونی ياری می رساند.
= شما در اين سال ها نمونه يک زحمت کش فکری بوديد که حاصل کار و انديشه‌ی خود را در قالب نوشته هايی چون مانيفست جمهوری خواهی ۱ و ۲ به آنان که مشغله‌ی اجتماعی و سياسی داشتند، به دانشجويان و جوانان ارائه کرديد. اگر شما انچه را که در اين اسنادِ دگرانديشی بيان کرديد در زمان حکومت پهلوي= در فردای انقلاب= در سال های ۶۷= و پس از جنگ می گفتيد به چندين بار اعدام محکوم می شديد. اين دست آورد شما و جامعه و ملت ماست که امروز شما می توانيد دگرانديشی خود را اين چنين فرياد کنيد.
= صرف اين که هفته ها پس از اعتصاب غذای شما، افرادی از سرای حکومت حاضر می شوند به اندازه‌ی بضاعت خود در پی چاره ای برای نجات شما باشند، يک دست آورد برای شما، برای جامعه و ملت ماست. چرا که کاری کرده ايد که حتی انان نمی توانند به آسانی چنين صراحت و شجاعتی را در فاش گويی ظلم و استبداد ناديده بگيرند.
اينکه کسانی که ديدگاه ها يا شيوه‌ی بيان شما را نمی پذيرند و با اين حال در حمايت از شما به حرکت در می ايند و يا کسانی خطر حمايت از شمايی را که گفته ايد «خامنه ای بايد برود»، در شرايط کنونی بجان می خرند، اين دست آورد شما و ملت ايران است.
= اينکه چنين موجی از حمايت بين المللی در سراسر جهان به وجود آمده است، رسانه ها، محافل ادبی، علمی و دولتمردان جهان خواهان آزادی شما شده اند و بسياری از مهاجران و فعالان سياسی ايرانی در خارج به حرکت در آمده اند، دست آورد شما و مردم و جامعه‌ی ماست.
سی چهل سال پيش ذره ای از هريک از اين دست اوردها کافی بود که يک اعتصاب غذا در خارج از کشور با پيروزی به پايان رسد.
آقای گنجی، اينها موفقيت هايی جدی هستند. ولی از همه‌ی اين دست آوردها بزرگتر و معنا دارتر دست آورديست که اميدوارم شما با برخوردِ مدرن و عقلانی با اعتصاب غذای کنونی تان به مردم ايران هديه کنيد.
نه، شما عفو نخواهيد. آزادی مشروط نخواهيد. چون دشمنان شما خود نيز گفته اند که چندين پرونده‌ی ديگر برايتان تدارک ديده اند.
شما تنها اعلام کنيد که با تکيه بر اين دست آوردها از ميدان اين نبرد بيرون می آييد. چون عقل شما، محاسبه‌ی سياسی شما، برنامه‌ی عمل آينده‌ی شما منطق مرگ تراژيک را رد می کند.
آقای گنجی، تاريخ سرزمين ما انباشته از مرگ های مظلومانه است. امروز نيز هر خانواده‌ی فکری و سياسی در ايران بر طاقچه‌ی خاطراتش عکس های بسياری از عزيزان از دست رفته در تعصب ها وخشونت های کور را نصب کرده است. شما که به راستی نمونه‌ی بارز گسست از باورها و عادات تعبدی گذشته ايد، بياييد و از گفتمان مرگ پذيری و شهادت طلبی فاصله بگيريد.
آفای گنجی،
با تمام وجود اميدوارم و دست های آرزو را به سويتان دراز می کنم. از فضای تراژدی بيرون بياييد. به واقعيت بازگرديد و در دشت زندگی بشکفيد، بباليد و بارور شويد. در فرهنگ ما ارزش مرگ مظلومانه آنچنان بالاست که حق مردن به مرگ طبيعی يک ضد ارزش تلقی می شود. آقای گنجی، زندگی را برگزينيد با افق بازش و هزاران امکان آزمون و خطا. مرگ پايان جستجو، پايان کشف و پايان داد و دهش تجربه هاست. جامعه ما تازه در آغاز اين راه است. قهر و يکدندگی پاسخ طبيعی يک انسان با تن و جانی زخم ديده است. ولی اين واکنش متعلق به حوزه‌ی فردی و خلوت احساس او ست. امر شما، امروز يک امر عمومی است.

چه نقشه شومی کشيده اند؟


گنجی را که دارند می کشند، هدف از اين ترور چيست؟
کوروش گلنام
سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۴ ـ ۲ اوت ۲۰۰۵
هر رويداد جنايتکارانه سياسی که در ايران رخ می دهد، نخست همه نگاه ها به لانه های توطئه در ايران يعنی بيت رهبری، شورای نگهبان، کيهان شريعتمداری (خانه عنکبوت) و..در مجموع دولت پنهان دوخته می شود. امروز بعد از ظهر، قاضی مقدس، مسووليت معاون دادستانی تهران و سرپرست مجتمع ارشاد و دادسرای ناحيه بيست و يک تهران، وسيله يک موتور سوار ترور شد. در آغاز می شد گمان کرد که کسانی خواسته باشند ضرب شستی به رژيم آدمکش "ج" اسلامی نشان داده و به کين خواهی رفتار حيوانی با اکبر گنجی، منوجهر محمدی و ساير زندانيان سياسی با نام و بی نام، و يا ديگرستم گری های دستگاه بيدادگر قضايی رژيم اسلامی، يکی از وابستگان رژيم را به سزای اعمالش رسانده باشند اما با توجه به شناختی که از اين سيستم فاسد وجود دارد و با توجه به واکنش جمعی سخنگويان رژيم که به شکل پرسش برانگيزی، يک زبان بر نقش اين قاضی بر صدور حکم محکوميت گنجی در رابطه با شرکت او در کنفرانس برلين تاکيد داشتند، به سادگی اين گمان نيز ايجاد می شود که کار می تواندکار خود رژيم بوده و نقشه شوم ديگری تدارک ديده شده باشد. بايد هشيار بودو همه جنبه ها را در ديد گرفت. بنابر اين، چنين گمانه زنی و ترديد در سخنان سخنگويان رژيم در باره اين قتل می تواند بر اين زمينه ها باشد:
۱ ـ پيشينه بسيار آلوده و کثيف "ج" اسلامی در آدمکشی و جنايت که با آتش زدن و سوزاندن زنده زنده انسانهای بی گناه در سينما رکس آبادان شروع شد؛
۲ ـ کاربرد شيوه های بسيار شناخته شده مافيايی در از ميان برداشتن خودی هايی که کمترين ترديدی در مورد آنها و نگهداری از اسناد و راز و رمزهای پنهان از سوی آنان ايجاد می شود؛
۳ ـ درگيری های درونی بين خود، و يا تهديدهای بيرونی که نياز به از ميان برداشتن مهره هايی را بدهدکه آگاهی های زيادی دارند اما ديگر کاربرد آنچنانی نداشته و می توانند خطر ساز باشند؛
۴ ـ و يا قربانی کردن مهره ای برای رهايی کل سيستم از هلاک و متلاشی شدن. همآن شيوه ای که در مورد سعيد امامی (اسلامی) اجرا شد. شرايط بسيار حساس آن روز ايجاب کرد که او ديگر مهره ای رو شده، سوخته و خطرناک شود.
اگر اين قتل کار خود رژيم باشد، که هيچ شگفت آور نيست، برای نگارنده هنوز درست روشن نيست که چه نقشه های شومی از آن ميان برای گنجی دارند و چرا نام او را چنين آگاهانه به حکم قاضی مقتول در باره اوپيوند می زنند(کاری که سران مافيايی رژيم در چنين مورد هايی هميشه تلاش می کنند به ميان نيامده و در اجتماع از آن سخنی گفته نشود). چه نيازی داشته اند که پای گنجی را، که آدمکشان هم اکنون دارند او را ذره ذره در برابر چشمان شگفت زده مردم ايران و جهان با سنگدلی و خشونت ويژه "ام القرای اسلام" به قتل می رسانند، به ميان آورند؟ در صورت اجرای نقشه قتل گنجی هم که قاتل شناخته شده است و اکبر گنجی با دليری ويژه خود، او را از هم اکنون به همه جهانيان معرفی نموده است و اين آدمکشی تازه تغيری در ماهيت موضوع نمی دهد! اما همه ما می دانيم که ما با يک رژيم عرفی و قانونی سرو کار نداشته و بايد اين مورد را هميشه در ديد داشت که "ج" اسلامی پيچيدگی های ويژه خود را دارد. آدمکشان شايد ظاهرن می خواهند اين قتل را به نوعی به حکم محکوميت گنجی و در نتيجه انتقام کشی شخصی او از سوی خانواده، وکيل ها و دوستان او ارتباط داده تا از هم اکنون پيش زمينه قتل گنجی و دستگيری های گسترده نزديکان، و کيل ها و دوستان او را توجيه کنند(کاری که هم اکنون با دستگيری غير قانونی، قلدرانه و برنامه ريزی شده وکيل بی گناه گنجی، عبدالفتاح سلطانی، آغاز شده است). کسانی که ماهيت حقيقی اين جنايتکاران را می شناسد، می دانند که اين شيوه "ج" ولايت است که جنايت را انجام داده و با پرونده سازی و زمينه سازی های دروغين آنرا به ديگری که خطری برای موجوديت او ايجاد نموده است، نسبت داده و به خيال خود تلاش می کند که افکار همگانی را فريب دهد. آنگونه که تا امروز نيز بوده است، اين گمان نيز هست که فردا بيچاره ای را که او را يا با تهديدهای وحشتناک ويژه ولايت "سلطانی” ترسانده و يا با هزار وعده دروغين فريفته اند، دستگير و او با آب و تاب از پروژه ای پنهان و دست داشتن اکبر گنجی، بستگان و دوستان او در اجرای اين آدمکشی سخن گفته و خود را فريب خورده بنمايد و از "مقام معظم" تقاضای عفو کند! پس از آن هم فورن دادگاهی نمايشی بر پا، خلاف وعده های دروغينی که باو داده اند، محکوم به اعدام شده، يا حکم به سرعت اجرا شود و يا اينکه نخست او محکوم به اعدام شده، سپس شايد به بهانه اعتراف و همکاری و پشيمانی با يک يا دو درجه تخفيف به حبس ابد يا حبسی دراز مدت محکوم شود اما با هر حکمی که صادر شود، از ترس کمترين افشاگری آن فريب خورده مفلوک و رو شدن گوشه ای از بافته های پشت پرده، چند روزی پس از آن، قاتل ظاهرن از ناراحتی وجدان در زندان دست به خودکشی زده،حلق آويز و يا بهتر "خودکشی اش" کنند!(همآن کاری که با قاتل ساختگی دکتر سامی کردند و پوششی شد برای آدمکشان حقيقی، از آن ميان همين رئيس جمهور انتصابی که متهم به دست داشتن دراين قتل است.)
"نظام سلطانی” (به گفته شجاعانه ودرست آزاديخواه مبارز و گرامی اکبر گنجی) علی خامنه ای که وسيله گماشته بد نام، منفور و متهم به جنايتش، قاضی سعيد مرتضوی، چون لاشخوری چشم انتظار قتل گنجی نشسته است، می خواهد پيچيدگی و انحرافی در موضوع قتل برنامه ريزی شده اکبر گنجی به وجود آورده، هم کسان آگاه ديگر ی از آدمکشی های رژِيم از آن ميان وکيل های گنجی را به بند بکشد، هم اگر بتوانداز حساسيت ها و تکانه های بزرگ احتمالی اثر اين آدمکشی آشکار در جامعه کاسته و با اين توطئه ها زمينه هايی را برای خروج خود از بحران بعدی فراهم سازد.
اگر چنين باشد، کوتوله های فکری اما تنها خود را فريب می دهند. نگارنده يکبار ديگر يادآور می شود که بيشترينه مردم ايران که از اين رژيم متنفرند، اين شيادان و ترفندهای آنها را به خوبی می شناسد و با شيوه های جنايتکارانه وخيانت ها ی آنها آشنا هستند و چنين رفتار هايی چون هميشه سبب افشای بيشتر خود آنها خواهد شد. اگر اين گمان درست باشد بايد گفت که آقايان با اين ترفندها دست خود را بيشتر آلوده به خون و جنايت نموده و هر روز بيشتر در اين مرداب بويناک فرو می روند

سحرخيز: آش چنان شور شده كه خاتمي نيز به ضرورت داشتن كانال‌هاي ارتباطي اشاره مي‌كند


عيسي سحرخيز با بيان اين‌كه اصلاح طلبان جز در مقاطع خاص نتوانستند فضاي رسانه‌اي كشور را بهبود بخشند، توضيح داد: افزايش كمي و كيفي مطبوعات غيرسياسي و روزنامه‌نگاري حرفه‌اي زمان اصلاحات در هيچ دوره‌اي از تاريخ مطبوعات سابقه نداشته و تك ستاره‌هايي مانند اكبر گنجي همواره انگشت‌شمار بودند. به گزارش ايسنا ، اين فعال مطبوعاتي كه روز سه‌شنبه در نشستي كه از سوي حوزه شمال تهران جبهه مشاركت ايراني اسلامي برگزار شد، سخن مي‌گفت با يادكردن از اكبر گنجي اظهار داشت: پيش از دوم خرداد تعداد روزنامه‌ها و نشرياتي كه به گروه‌هاي چپ يا دگرانديش تعلق داشت انگشت‌شمار بود كه اين نشريات را مي‌توان حاصل تيم مطبوعاتي دوران وزارت خاتمي دانست. وي با بيان اين‌كه در اين دوره مجوز نشريات به‌صورت قطره‌چكاني صادر مي‌شد، با بيان اين‌كه سهم اصلاح‌طلبان دگرانديش تك قطره‌اي بيش نبود كه به طور رسمي بازبيني وسيع بر آنها حاكم مي‌شد، ابراز عقيده كرد: اين شرايط به نحوي بود كه مثلا روزنامه‌اي مانند سلام در برهه‌هايي مجبور بود تيتر يك خود را به واردات خر از قبرس اختصاص دهد. سحرخيز هم‌چنين با تشريح وضعيت دادگاه‌هاي مطبوعات پيش از دوم خرداد و برخورد با روزنامه‌نگاران و نويسندگان از طريق برنامه‌هايي مانند هويت و مصاحبه‌هاي تلويزيوني و ...اشاره كرد. وي اظهار داشت: در اين فضا طبيعي بود كه بسياري از افراد حرفه روزنامه‌نگاري را كنار بگذارند. وي به وضعيت مطبوعات در زمان روي كار آمدن دولت خاتمي اشاره كرد و ادامه داد: در دوم خرداد پروژه توسعه سياسي و فرهنگي يكباره وضعيت را متحول كرد و با دادن مجوز به اصلاح‌طلبان و روزنامه‌نگاران مستقل و دگرانديش تحول كيفي در فعاليت‌ مطبوعاتي ايجاد شد، به‌طوري‌كه در تمام زمينه‌ها شاهد رويكرد مثبت بوديم. سحرخيز تصريح كرد: تيراژ روزنامه‌ها به يكباره چند برابر شد و از ‌٢/ ‌١ ميليون نسخه در شهريور ‌٧٦ به ‌٥/٣ ميليون در بهار ‌٧٩ رسيد. وي با اشاره به دوراني كه آن را خزان مطبوعات مي‌ناميد، اظهار داشت كه پس از ترور حجاريان مدير مسوول روزنامه صبح امروز و تعطيلي گسترده مطبوعات، نه تنها بيشتر روزنامه‌ها و نشريات سياسي كه پس از دوم خرداد مجوز گرفتند حكم مرگ را گرفتند بلكه آن را گروه از نشريات كه پيش از دوم خرداد نيز منتشر مي‌شدند، امكان ادامه حيات نيافتند و پديده «جوانمرگي مطبوعات ايران» رقم خورد. اين فعال مطبوعاتي در ادامه اظهار داشت: وضعيت به گونه‌اي شده كه احزاب اصلاح‌طلب روزنامه ندارند و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي هفته‌نامه «عصر ما» را با يك نشريه داخلي به نام «عصر نو» عوض كرده و جبهه مشاركت پس از آنكه از دريافت مجوز به عنوان ارگان حزبي يا افراد شاخص خود نااميد شد، به نشريه «آيين» كه ماههاست منتشر نشده دل بسته است. عضو انجمن دفاع از آزادي مطبوعات در ادامه گفت: به اصلاح‌طلبان توصيه شد كه به سمت تاسيس تلويزيون يا شبكه راديويي ماهواره‌اي بروند و حتي امكان سنجي آن نيز تهيه شد، ولي اراده‌اي وجود نداشت و اكنون آش چنان شور شده كه خاتمي نيز به ضرورت داشتن آن به‌طور مستقيم اشاره مي‌كند. وي از عدم استفاده اصلاح‌طلبان از رسانه‌هاي فارسي زبان انتقاد كرد و گفت: تجارب انقلاب نشان داده كه هيچ توجيه شرعي و اخلاقي براي عدم استفاده از رسانه‌هاي مختلف در جهت منافع اصلاح‌طلبان و ملت وجود ندارد. سحرخيز گفت: اكنون اقتدارگرايان نشان داده‌اند كه با وجود دسترسي به رسانه‌ ملي از تلويزيون‌هاي ماهواره‌اي و شبكه‌هاي راديويي فارسي زبان در شرايط مقتضي بهره مي‌برند.

خاتمی هم تخلف سازمان یافته در انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری را پذیرفت


نوشدارو پس از مرگ سهراب
گروه خبر- سید محمد خاتمی در آخرین روز از دوره ریاست جمهوریش ، طی نامه ای مستندات تخلف های صورت گرفته در روند انتخابات را به رئیس قوه قضائیه تحویل داد تا قوه زیر نظر هاشمی شاهرودی با عوامل این تخلفات برخورد کند.این اقدام در حالی صورت گرفت که انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری یکی از پرچالش ترین و در نوع خود پر ابهام ترین انتخابات برگزار شده در تاریخ جمهوری اسلامی ایران بود. اعتراض گسترده برخی کاندیداها به روند انتخابات و اعمال نفوذ برخی نهادهای حکومتی و نظامی در روند رای گیری و حتی ادعای تقلب گسترده با ورود شناسنامه های مرموز ، کار را به جایی کشاند که برخی جریان ها درخواست تعویق انتخابات را مطرح کنند.اعتراض مهدی کروبی به اعمال نفوذ برخی افراد مرتبط با مقامات عالی نظام از یک سوی و گله های نرم تر هاشمی رفسنجانی به ورود جریانی سازمان یافته از سوی دیگر این انتخابات را همواره در مقابل یک علامت سوال قرار داد. علامت سوالی که برخی به پاک کردن آن پرداختند و برخی دیگر سخن کفتن از آنرا کفر شمردند.از سوی دیگر تخلفات در این انتخابات به حدی بود که برخی از کاندیداها حتی خود را منتخب اول دانسته در اعتراض به آنچه پیش آمده بود از حکومت خارج شدند و راه دیگری را برگزیدند. در این بین انتقادات به سوی محمد خاتمی معطوف شد و وی در مقابل این پرسش قرار گرفت که چرا تن به برگزاری چنین انتخاباتی داده است که برخی "ننگش" نامیدند. از سوی دیگر خاتمی نه تنها اعلام کرد که این انتخابات از سالم ترین ها بوده است بلکه تخلفات را " بد اخلاقی" خواند. این موضع خاتمی حتی واکنش برخی از اعضای دولت و وزارت کشور را به همراه داشت. با تمام این تفاصیل خاتمی دیروز و در پایان دوره ریاست خود در نامه ای به رئیس قوه قضائیه مستندات تخلفات را ارائه کرد. هر چند پیش از این و در پی اعلام تصمیم خاتمی برای این کار مهدی کروبی در اعتراض به وی خواهان ارائه گزارش تخلفات به مردم شده بود. اما خاتمی در آخرین اقدام خود نیز با هم حزبی خود در مجمع روحانیون مبارز همراهی نکرد.رئيس جمهوري در نامه خود به شاهرودی با ذكر مصاديق تخلف‌‏هاي صورت‌‏گرفته، از رئيس قوه قضاييه خواست تا با قاطعيت دستور رسيدگي و برخورد بي‌‏طرفانه با عوامل تخلف را صادر نمايد.دربخش هایی از نامه رئيس‌‏جمهوري به رئيس قوه قضاييه ضمن اشاره به برگزاری انتخابات وتبریک آن به ملت ایران آمده است: لازم است به وقايع ناگوار و نگران‌‏كننده‌‏اي اشاره شود كه پيش از برگزاري انتخابات به خصوص در تخريب نامزدهاي محترم رخ داد. اثر وضعي اين تخريب كه نقض‌‏كننده بديهي‌‏ترين معيارهاي اخلاقي در جامعه اسلامي است، گرچه در كوتاه‌‏مدت ممكن است باعث خارج نمودن رقيب از دور باشد، ولي انتقال اثر آن در حافظه جامعه، آثار ديرپاتري خواهد داشت كه يكي از آنها در مظان اتهام قرار گرفتن كليت نظام است.خاتمی ادامه داد: اين بدعت خطرناك با استفاده از سخنراني‌‏ها و توزيع بولتن‌‏ها, اطلاعيه‌‏ها, CDها و شب‌‏نامه‌‏ها و در اذهان گروه‌‏هاي اجتماعي اثر سوءاي بر جا نهاده است كه زدودن آن مستلزم برخورد قاطع و بي‌‏گذشت با عوامل توليد و توزيع اين كالاهاي غيرفرهنگي و ضداخلاقي است، در غير اين صورت خداي‌‏ناخواسته ممكن است شاهد پايدار شدن رفتار و شيوه‌‏اي ناپسند باشيم كه در انتخابات آتي فضاي رقابت سالم سياسي را مسموم خواهد كرد.وی افزود: در اين دوره علاوه بر سخنراني‌‏هاي بعضي مسوولان منع‌‏شده، شب‌‏نامه‌‏ها و جزوه‌‏ها و اطلاعيه‌‏هايي با سوءاستفاده از اموال و امكانات عمومي چاپ و توزيع گرديد كه عمدتاً به نفي احزاب و گروه‌‏ها و شخصيت‌‏ها و حمايت آشكار جانبدارانه از بعضي جريانات پرداخت.خاتمی افزود: اين نوع دخالت‌‏ها در انتخابات علاوه بر اينكه مغاير نص قانون و نيز تاكيدات حضرت امام (ره) در خصوص عدم دخالت آنها در عرصه سياست به ويژه انتخابات است، دو اثر مخرب بر جاي خواهد گذاشت؛ يكي، ضربه زدن به حيثيت نهادهاي انقلابي و فراجناحي است كه افتخارات بزرگ‌‏شان در عرصه دفاع از امنيت ملي، تماميت ارضي و پاسداري از انقلاب به آنها وجهه‌‏اي ارزشمند بخشيده است و هيچ‌‏كس حق سوءاستفاده سياسي از اين عناوين و امكانات را ندارد.ديگر اينكه، اين رفتارها منجر به زير سوال رفتن مردم‌‏سالاري ديني خواهد بود كه رقابت برابر همه نامزدها و جريان‌‏هاي سياسي و انتخاب آزاد ملت از اصول آن است.وی در پایان هشدار داد: پيوند زدن بدنه نهادهاي انقلابي با افكار افراطي كه از جمله به صورت سازمان‌‏يافته در بعضي از حوزه‌‏هاي علميه وجود دارد يا با جريان‌‏هاي افراطي كه تحت عناوين موسسه‌‏هاي ديني و فكري يا با انتساب به عناوين مقدس فعاليت مي‌‏كنند، زمينه نگران‌‏كننده‌‏اي از انجام فعاليت‌‏هاي خودسرانه را به وجود مي‌‏آورد كه انقلاب اسلامي و جامعه ما صدمات جبران‌‏ناپديري را نظير شهادت عزيزاني چون آيت‌‏الله علامه مطهري(قده ) از اين ناحيه تحمل كرده است.صاحب نظران سیاسی نامه محمد خاتمی را به نوعی تائید ادعاهای برخی کاندیداها در مورد دخالت سازمان یافته نیروهای نظامی در جریان انتخابات می دانند ، اما معتقدند این اقدام خاتمی نوشدارویی پس از مرگ سهراب خواهد بود چون دیگر حقوقی که در جریان این تخلفات ضایع شده است بازگردانده نخواهد شد ، حتی اگر با متخلفان برخورد قاطعی صورت گیرد که خود مورد تردید صاحب نظران است.

ترور وانفجار حكومتی- رايشتاك‌های كوچك


"حسن احمدی مقدس" كه نام امنيتی او "مسعود" بود، روز گذشته در تهران و در برابر مجمع قضائی كه او رياست آن را داشت ترور شد. او شاهد قتل زهرا كاظمی و مطلع به تمام جزئيات شب قتل او در زندان اوين بود و به همين دليل بارها از سوی شيرين عبادی مسئله حضور او در دادگاه برای شهادت مطرح شده بود اما هرگز موافقت نشد.
ترور احمدی مقدس شباهت بسيار به ترور سرلشكر شيرازی و سعيد حجاريان داشت و از همان دقايق اول اعلام خبر آن، انگشت اتهام به سوی خود حكومت برگشت. شتاب سخنگوی قوه قضائيه برای وصل كردن اين ترور به ماجرای اعتصاب غذای گنجی كه بكلی موضوع ديگری است و اظهار نظرافرادی نظير عسگراولادی در اين زمينه نشان داد كه طراحان واقعی اين ترور درحاكميت تمام سناريوی پس از آن را نيز تنظيم كرده بودند.
سخنگوی قوه قضائيه در پاسخ به اين سئوال هدايت شده خبرگزاری امنيتی "فارس" كه "فكر می‌كنيد چرا احمدی مقدس ترور شد؟" نگفت كه "بالاخره او شاهد قتل زهرا كاظمی بود" بلكه فورا گفت: بالاخره قاضی پرونده گنجی بود.
عسگراولادی نيز بلافاصله همين موضع گيری را ادامه داد و تكميل كرد:
نامه گنجی بخشی از پيامها و مطالبات منافقين از انقلاب اسلامی و برخی مطالبات ضد انقلاب به ويژه سلطنت طلبها هست. اگر بخواهيم به لحاظ حقوقی دقيق تر صحبت كنيم همه كسانی كه در تدارك اين توطئه سهيم هستند بايد پاسخگوی اعمال خود باشند. مردم و قانون در برابر اين دسيسه ساكت نخواهند بود. به زودی به سخن خواهند آمد. شايسته است عقلای جناحی كه گنجی به او منسوب است، جلوی سوءاستفاده ضد انقلاب از گنجی را بگيرند.
انگيره ترور
سخنان عسگراولادی و اظهارات سخنگوی قوه قضائيه كه قطعا در سرمقاله‌های كيهان پرورانده خواهد شد، كوچكترين اعتبار تحليلی و خبری ندارد. تمام شواهد نشان ميدهد كه اين ترور با انگيزه‌های زير و توسط همان تيم‌های ترور وابسته به دخمه‌های زير نظر مصباح يزدی، ذوالقدر و جنتی انجام شده است و دلائل آن می‌توان اينها باشد:
يك شاهد و صاحب اطلاع ازجزئيات قتل زهرا كاظمی از بين برده شد تا مبادا روزی دهان باز كند،
احتمالا زمزمه‌هائی برای بركنار مرتضوی و جانشنينی احمدی مقدس مطرح بوده است.( همچنان كه علی رازينی درجريان رقابت
بر سر اشغال پست رياست قوه قضائيه ترورناتمام شد!)
از تمايل او برای شهادت در باره قتل كاظمی مطلع شده بودند و يا گزارشی در اين زمينه دراختيار نهادهای رقيب در حاكميت گذاشته بود.
حسن احمدی مقدس كه در دهه 60 با نام مستعار "مسعود" در زندان اوين و زير دست لاجوردی تربيت شده بود، هر چه باشد، بهره برداری دولت جديد از آن بخش دوم اين سناريوست. فرمان ترور احمدی مقدس را همان محفل حكومتی صادر كرد كه فرمان ترور لاجوردی بعنوان مهره سوخته، قتل احمد خمينی بعنوان صاحب اطلاع ورقيب، ترور صياد شيرازی به جرم همراهی با خاتمی در شورای عالی امنيت ملی، نشانه گرفتن شقيقه سعيد حجاريان به جرم همراهی با خاتمی و اصلاحات و... صادر كرد. جسارت و‌بی‌پروائی ترور در مقابل مجموعه قضائی و در روز روشن، جز از ماموران تحت فرمان همين نهادها بر نمی آيد.
بخش دوم اين سناريو كه با انفجارهای‌بی‌تلفات در پارك و كنار شركت‌های انگليسی همراه شده، يورش است. سياست خارجی هميشه ادامه سياست داخلی است. آن سياست خارجی كه می‌خواهد تهاجم اتمی كند، در داخل نيز می‌خواهد تهاجم سياسی كند. برای اين تهاجم هنوز ممكن است دست به حادثه آفرينی‌های بزرگتری نيز بزنند.

حکومت یکدست و سلطانی خامنه ای و حوزهء عمومی، مجید محمدی


نه خامنه ای صدام است و نه آبادگران حزب بعث و نه بسیج شاخهء نظامی حزب بعث که بی دردسر در صحنه بمانند تا امریکاییها بیایند، گرچه همهء اینها دارند مدل عراق ِ صدام را دنبال می کنند
اول. قبرستان رسانه ای. تا پایان عصر اصلاحات اثری از روزنامه های مستقل یا نیمه مستقل باقی نماند. حتی روزنامهء اقبال نیز که بناچار از خامنه ای با عنوان مقام معظم رهبری یادمی کرد تا ادامهء حیات دهد با تصمیم به انتشار نامهء کروبی به سلطان فقیه در باب تقلاب گسترده در انتخابات نهم ریاست جمهوری به حیات خود پایان داد. تنها روزنامه ای که مثل رسالت یا کیهان نیست روزنامهء شرق است که تقریبا و با اندکی شرمندگی ارگان نیمه رسمی کارگزاران به حساب می آید. کارگزاران گرچه از روی کار آمدن خاتمی حمایت کردند اما هیچ گاه از اکبر شاه ِ پروبال ریخته عبور نکردند و همچنان با تمسک به امتیازات و رانتهای حکومتی دیدگاه توسعهء اقتدارگرایانه را به عنوان ایدئولوژی خود حفظ کردند. در حوزهء مجلات نیز نشریهء ماهانه و هفتگی ای که صدای دیگری را منعکس کند باقی نماند. مجلهء کارنامه که تا حدی دیدگاههای اعضای کانون نویسندگان را منعکس می کرد و صرفا یک مجلهء ادبی بود در همین اواخر عصر دولت شاه سلطان حسینی خاتمی بسته شد. بدین ترتیب اکنون باید همه چیز در حوزهء مطبوعات بر وفق مراد سلطان مستبد فقیه باشد. در حوزهء رادیو و تلویزیون نیز خامنه ای یکی از سردارهای فرهنگی اش را به کار گمارده که کاملا حرف شنوی دارد و بعید است حتی مهمانی به یکی از برنامه ها دعوت شود یا کسی از سردر رادیو تلویزیون رد شود که « آقا » بدان راضی نباشد. دیگر به ساختن برنامه های هویت و چراغ نیز نیازی نیست چون چهره های اصلاح طلب یا در خارج کشورند یا تواب و فاقد اعتماد عمومی یا در زندان. همچنین بازگشت آنان به قدرت در هر انتخاباتی با لشگر سیصد هزار نفری ناظران نظامی- سیاسی غیر ممکن به نظر می آید. صدا و سیمای اقتدار اکنون می توانند با دل راحت به تولید برنامه های کیلویی عمدتا با مدیریت عتاصر نظامی - امنیتی بپردازند. از نگاه مافیای سیاسی حاکم و بالاخص سلطان فقیه، " خبر آنچه افراد بالاخص حاکمان می خواهند پنهان کنند" یا "آنچه برای حفظ آزادی مان باید بدانیم" تلقی نمی شود بلکه همانا تبلیغات سیاسی برای حاکمان و نوعی توجیه گر وضعیت موجود است. کار روزنامه نگاران نیز هرگز برملا کردن دروغهای حاکمان با اتکا به واقعیات و برسی حقایق قابل تحقیق تلقی نمی شود. کار خطرناک خامنه ای و همراهان صرفا جنایاتی نیست که هر روزه انجام می دهند بلکه بدتر از آن تلاش آنان برای نگاه داشتن شهروندان در تاریکی است. مافیای حاکم می داند که آنچه مردم می دانند دقیقا به این امر وابسته است که چه کسانی رسانه ها را در اختیار دارند و از همین جهت همهء رسانه ها در تملک و اختیار مافیا و عناصر آن در سراسر کشور هستند.
دوم. خانهء ویران احزاب. مافیای حاکم که از نوعی سازمان دهی شبه فاشیستی در سراسر کشور برخوردار است از هرگونه قدرت احزاب بیمناک است و به همین دلیل تنها برای خنثی کردن فعالیتهای دیگر احزاب به حزب بازی روی آورده است. آباد گران که مهم ترین تابلوی سیاسی این مافیا پس از نوشیدن جام یکدستی حکومت توسط سلطان فقیه است هنوز در اقدامات حزبی در حال تردید است چون سران آن می دانند که دل کینه جوی رهبری مافیا با این گونه اعمال همراه نیست. وی می خواهد همه چیز با خودش هماهنگ شود و همهء تصمیم گیریها به خودش ارجاع شود و نه کمیتهء رهبری احزاب.واقعیت عینی همهء احزاب و گروههای سیاسی در ایران تنها محفلهایی کوچک متشکل از چند نفر عنصر فعال سیاسی است- عمدهء آنها زیر ده نفر. این محافل تنها با احزاب سیاسی در غرب تشابه اسمی دارند: هیچکدام تریبون عمومی ندارند؛ کسی از مواضع آنها در رویدادهای روز اطلاع پیدا نمی کند؛ عضو گیری ندارند؛ بسیاری از آنها حتی مرامنامه و اساسنامه شان را منتشر نکرده اند؛ و عموم آنها تنها در دوره های انتخابات سر و کله شان پیدا می شود. بدین ترتیب سلطان فقیه و عوامل تواب ساز و نظامی- روحانی- امنیتی اش که قبلا بارها تشکل حزبی را رد کرده اند اکنون باید از این وضعیت بسیار دل خوش داشته باشند. اکنون مافیاییان سرمست از بادهء به دست گرفتن همهء قدرت و تسخیر جامعهء سیاسی اند بدون آنکه متوجه باشند دیگر نمی توانند فراتر از مسئولیت باقی بمانند و برای عدم تحقق شعارهایشان از سوی مردم مواخذه خواهند شد.
سوم. روحانیت دست بوس. سلطان فقیه با سرازیر کردن صد ها میلیاردتومان بودجه های عمومی به حوزه ها و تزریق درآمدهای نفتی به جیبهای آقاها و آقازاده هایشان استقلال روحانیت را از آن ستاند. اکنون مدرسهء علمیه و مسجدی در داخل کشور نیست که صدایی متفاوت و نگاهی متفاوت به دین از بلندگوی آن به گوش مخاطبان برسد، همچنانکه مسجد یا مدرسهء علمیه ای نیست که از بودجهء عمومی برخوردار نباشد. اگر در زمان حکومتهای سلطنتی پادشاهی اقلیتی از روحانیون دست بوس سلطان بودند اکنون اکثرین آنان دست بوس سلطان فقیه هستند و در منابر به جان رهبر قصاب مافیا دعا می کنند. هرجا پاداشهای سلطان فقیه موثر واقع نشود بسیج به عنوان بخش عملیاتی مافیای سیاسی با چماق و فحاشی وارد صحنه شده و صداهای متفاوت را خاموش می کند. سلطان فقیه و عوامل آن با در آمدهای نفتی و تعرض به افراد مستقل روحانیتی را که به قول خودشان هزار سال از حکومت مستقل بود به ثمن بخس خریدند و ساکت کردند. اکنون بخش عمدهء روحانیون از حوزهء عمومی مستقل به دامان گرم در آمدهای نفتی که در اختیار سلطان فقیه است خزیده اند.
چهارم. جامعهء فشل مدنی. سرکوب شدید نیروهای فعال سیاسی در دوران هشت سالهء اخیر از حمله به کوی دانشگاه تا عکاسی از بدن عریان وبلاگ نویسان زیر شکنجه، از حمله به تجمعات دانشجویی در خرم آباد و دیگر شهرها تا بازداشت هیئت مدیرهء خانهء سینما انواع نهادهای مدنی را به وضعیت خواب زمستانی فروبرده است. هنوز فعالان سیاسی و اجتماعی در مواجهه با سبعیت بی سابقهء رژیم خامنه ای و ولایت مطلقه بهتان زده اند و بخوبی نمی دانند با این حیوانات نفتخوار چه کنند.
بدین ترتیب حوزهء عمومی در جامعهء ایران یا به تسخیر اراذل مافیا در آمده یا در بهت و سرگشتگی استراتژیک و تاکتیکی به سر می برد. این شرایط نه برای حکومت ثبات سیاسی به بار می آورد و نه وضعیت انقلابی به شمار می آید. تا انفجار پیش بینی ناشده ممکن است سالها فاصله باشد چون خامنه ای در تمام این سالها مسئولیت فسادها و نابسامانیها را به گردن دیگران می انداخت اما از این پس خامنه ای نمی تواند گناهان را به گردن منصوبان دست به فرمان و دست بوس خود در قوای سه گانه بیندازد چون این بازی آغاز مخدوش شدن وفاداری اراذل و اوباش برخوردار به «آقا» خواهد بود. محمدرضا شاه نیز پس از قبضهء قدرت و بالا رفتن در آمد های نفتی به همین مشکل گرفتار آمد.آن بخش از حوزهء عمومی که خامنه ای و اراذلش به آن راه ندارند، یا مثل عروسیهای مختلط در باغهای تهران و شهرستانها، داخل تاکسیها و دیگر وسایل نقلیهء عمومی، و مهمانیها و پارتیها مبتنی بر جوامع تصادفی و گذراست یا مثل جلسات محافل دیگر اندیش و دیگر باش زیر زمینی است. هر دو شق این حوزهء عمومی مستقل از حکومت در شرایطی قرار ندارند که نتوانند با سازماندهی و امکانات مافیا به رقابت بپردازند. با چنین وضعیتی معلوم نیست که خاتمی و دیگر اصلاح طلبانی که اصلاحات مورد تخیل خود را روندی بازگشت ناپذیر معرفی می کردند چگونه می توانند بر سر حرف سابق خود باشند. خامنه ای و اقلیت سازمان یافته، ثروتمند و قدرتمند همراه وی توانستند با سرکوب و شکنجه، بسیاری از بافته های اصلاح طلبان را پنبه کنند و اکنون در اوج اقتدار و سرمست از بادهء قدرت و فراموشی از نیروی پنهان توده های غیر متشکل ولی زخم خورده باید انتظار بازگشت قصابیهایشان به خود را بکشند. این امر نه در حوزهء عمومی رسمی بلکه در بخش پنهان و زیرزمینی رخ داده و هنگامی که به حکومتیان برسد آنها را بناگاه بیدار خواهد کرد. نه خامنه ای صدام است و نه آبادگران حزب بعث و نه بسیج شاخهء نظامی حزب بعث که بی دردسر در صحنه بمانند تا امریکاییها بیایند، گرچه همهء اینها دارند مدل عراق ِ صدام را دنبال می کنند.

آقای خاتمی، لطفاً ساکت! بهرام حسین‌زاده

جناب آقای خاتمی، اگر حرف زدن بلد نیستید، حرف "نزدن" که بلدید. چرا فکر می‌کنید که باید به هر سوالی جواب بدهید، شمایی که به بسیاری از پرسش‌های بسیار مهم پاسخی ندادید. آیا نمی‌دانید که هر سوالی پاسخی مربوط به خود دارد؟ آیا پرسش:"برای گنجی چه کرده‌اید؟" تناسبی با پاسخ شما دارد:"این آقا خودش مقصر است."مگر سوال این بوده که :"چه کسی مقصر است؟" که شما انگشت اشاره‌تان را به سوی گنجی نشانه می‌روید؟ اولاً اینکه شما در مقام "قضاوت" نیستید. گر چه که در مملکت ما، "قدرت" منشاء قضاوت نیز می‌شود و هر که قدر‌قدرت‌تر، زبان‌گشاده‌تر بر مردمان. شما اگر بر ادعای خود باقی می‌ماندید و صرفاً مدافع حقوق شهروندان بودید، چنین پاسخ نمی‌دادید. و خیلی دلم می‌خواهد که "تقصیر و گناه" گنجی را از زبان شما بشنوم!!! گناه او چه بوده است؟ پایداری در برابر قدرت جنایتکاران؟ که بسیاری از دوستان و نزدیکان شما نیز مزاحم این جماعت بوده‌اند و با این منطق برادرتان و حجاریان و تاج‌زاده و آقاجری و دیگران نیز مقصرند. و اگر گناه او افشای زیر و بم قتل‌های زنجیره‌ای بوده است که در این صورت خود شما از او مقصرترید. اما چرا در این میانه فقط گنجی باید تاوان بدهد؟ آیا شما با اتکا به موقعیت و محبوبیت داخلی و بین‌المللی که داشتید نمی‌توانستید اندکی از بار گنجی را بر دوش بگیرید؟ یا اینکه فکر می‌کنید شما را هم چوب میزدند؟ نه آقای خاتمی من نیز دارد باورم می‌شود که شما سترونید. و از چندی پیش که شما در مسالۀ هسته‌ای، منافع ملت را واگذاشتید و به دستیاری خامنه‌ای شتافتید، تردیدهایم هر چه بیشتر فرو ریخت و حالا این آخرین شاهکار شما. شمشیر کشیدن بروی آدمی مثل گنجی و همراهی با امثال مرتضوی و شریعتمداری و خامنه‌ای!!! بر پیشانی شرم نیز، عرق می‌نشیند ازین گفتۀ شما. اینکه شما نیز نوری بر دخمۀ آدمکشان انداختید و چوب نخوردید و گنجی خورد، آیا بجز این است که شما "ارتباطات" و "سهمی از قدرت" داشتید و دارید و گنجی فاقد اینهاست؟ شما با "رهبری" که "جنایاتش" بر همۀ عالم و آدم، آشکار شده، کنار آمده‌اید و همکاری می‌کنید و گنجی چنین نکرده است. نه اینکه شما را در جنایات خامنه‌ای سهیم بدانم، اما تفاوت "سکوت" شما و "فریاد" گنجی، بسیار بزرگ است.گذشته ازین، مگر نه این است که حتی "مقصرین" نیز حق و حقوقی دارند که باید رعایت شود؟ حق و حقوقی که هر شهروند دارای آن است!!! چرا شما بجای دفاع از حق و حقوقِ قانونی گنجی، صرفا به این اکتفا می‌کنید که:"او مقصر است." گیرم که او مقصر هم باشد، آیا در جامعۀ مدنی و مدینه‌النبیِ شما با مقصرین چنین برخوردی سزاوار است؟ آیا این است محصول آن همه های و هوی شما؟ آنهمه گفتارهای زیبا، باید در عمل به چنین زشتی بیانجامد؟زندگانی انسانی در خطر است و شما بجای اینکه او را نجات بدهید در مقام جستجوی اینکه چه کسی مقصر بوده است بر می‌آیید؟ و آنهم با این نتیجۀ مشعشع که گنجی مقصر است؟ پس حتماً خامنه‌ای و مرتضوی بی تقصیرند!!!
اینکه در موقعیتی بودید که می‌توانستید جان گنجی را نجات بدهید و اینکار را بنا بر "مصلحت" نکردید، بار شما را سبک‌تر نخواهد کرد، حداقل در برابر وجدانتان. امیدوارم گنجی زنده بماند، وگرنه فکر نمی‌کنم که بتوانید دیگر به آرامشی در درونتان دست یابید.خوشحالم که دوران شما به سر میرسد، نمی‌خواستم بیش ازین شاهد فرو غلطیدن کسی مانند شما باشم، شما حامل امیدهایی بودید که به باد رفت و در این میانه اگر بتوان انگشت اشاره‌ای را به سوی کسی نشانه گرفت، میدانید چندین میلیون انگشت اشاره‌شان به شماست؟ دم فرو بندید، اگر توان اعتراض ندارید، لااقل سنگ سر راه معترضین نباشید.

دوشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۴

"خر پشته"


نويسنده : سعید حجاریان
قصه خانم عبادي بر پشت بام بيمارستان ميلاد به همراه فرد ديگري كه مي خواستند با شاه كليد وارد طبقه يازدهم شوند، آنچنان كه كيهان مدعي است به يكي از شوخي‌هاي زننده در ايران بدل شده است. چرا وكيل مدافع كه عمدتاً هر لحظه كه بخواهد بتواند با موكلش تماس بگيرد از طريق غيرمتعارف و دزدكي به اتاق وي در بيمارستان نفوذ كند. اما به هر حال اينجا ايران است و آنچه در فيلم هاي تلويزيوني نشان داده مي شود براي ما جنبه بدآموزي پيدا كرده است. اما قصه مذكور مرا به ياد قصه مشابهي مي انداز كه چند سال پيش اتفاق افتاد. قضيه از اين قرار بود كه بعد از حصر آقاي منتظري عده اي دوستان ايشان از طريق منزل احمد آقا منتظري به پشت بام رفته و بعد از عبور از "خر پشته" از بالاي بام با آيت الله كه در حياط منزل خود مشغول قدم زدن بودند صحبت كردند. مسئولين قضايي به اين نكته پي بردند و خروجي "خر پشته" را با ورق آهن جوش زده و مسدود كردند. با فرا رسيدن فصل زمستان و در اثر بارش برف و باران سخت آن فصل، ناودان پشت بام خانه احمد آقا منتظري مسدود شد و سقف كاه گلي منزل او پر از آب شد و كم كم از داخل اتاق ها با طبله كردن سقف و ديوار از آب به داخل اتاق ها سرازير شد. خب، طبيعتاً لازم بود كه به پشت بام رفته و راه ناودان را باز كنند و آن را اندود نمايند. اما مسأله خيلي جدي تر از اين حرف ها بود، به طوري كه مقامات قضايي قم مي ترسيدند كه "خرپشته" را باز كنند. لذا احمد آقا منتظري نامه اي خطاب به آقاي خاتمي نوشت و تقاضاي رفع مانع كرد. اما قصه تمام نشد. آقاي خاتمي هم موضوع را به شورايعالي امنيت ملي برد تا در جلسه شورايعالي امنيت ملي ( با حضور سران سه قوه،‌ فرماندهان نظامي كشور و ...) درباره فك پلمپ "خر پشته" منزل آقاي احمد منتظري تصميم گيري شود. بالاخره تصميم گرفتند كه چند روزي براي مرمت پشت بام جواز بدهند، البته من نمي دانم اين مصوبه به تنفيذ رهبري هم رسيد يا نه؟ بله، اينجا ايران است و از اين وقايع خيلي اتفاق مي افتد. وقايعي اتفاق مي افتد كه قصه خانم عبادي كه اصل آن دروغ است، حتي اگر راست هم مي‌بود، انگشت كوچك آن هم نمي‌شد.