یکشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۴

عطاءاله مهاجراني و جميله كديور در نوشته هايي جداگانه از "اكبرگنجي" ياد كردند.ت :

عطاءاله مهاجراني و جميله كديور در نوشته هايي جداگانه از "اكبرگنجي" ياد كردند. اين يادداشت ها در وبلاگ هاي شخصي اين دو آمده است : هوا بس ناجوانمردانه سرد است / جميله كديور این روزها نسبت عجیبی بین صدای گنجی و تن رنجور او بر قرار شده .در برابر کینه، قساوت و تحقیر بیشتر ،او هم صدایش بلند تر شده است ؛صدایی که در متن جهان طنین افکنده. یکی از وکلای او را بازداشت کرده اند و برای وکیل دیگرش هم خط و نشان کشیده اند.حتی به همسر رنج کشیده اش هم رحم نمی کنند و با طرح مباحثی واهی واختلاف برانگیز سخن از ممنوعیت ملاقات گنجی با همسرش مطرح می شود. همه این اتفاقات اندک زمانی پس از فضای تصنعی پیش از انتخابات در حال وقوع است وتمام این جریانات در آستانه معرفی دولت جدید است.دولتی که اعلام اسامی برخی اعضای آن در شرایط عادی چالش برانگیز و نگران کننده بود.تردیدی نیست که برای منحرف کردن افکار عمومی از آن چه در شرف وقوع است طی روزهای آینده اتفاقات جدیدی رخ خواهد داد.سیاست حاکمان جدید حکم می کند که فضا غبار آلودتر شود.بازداشت های جدید،احضارهای تازه،طرح مطالب محیرالعقول که از مخیله آقایان سرریز می کند،سرکوب مطالبات اقشار مختلف اجتماعی...از جمله این رخدادهاست. همه سخن این است که گنجی می نویسد و نوشته اش را منتشر می کند. آن هم نه در مطبوعات ایران که اجازه چاپ ندارند، که از طریق سایت های خبری.آیا این همه هزینه نظام در شرایط ویژه ای که ایران با آن رویاروست مدبرانه است؟ دربرابر خانه گنجی / عطاءاله مهاجراني تصویرهای جمعیتی را دیدم که در سعادت آباد دربرابر خانه اکبرگنجی جمع شده،شمع روشن کرده ،سرود خوانده اند و شعر. به اکبر فکر می کنم. به نظرم انسان هایی پیدا می شوند که قاعده و قرار زندگی را خود انتخاب می کنند. و جمعیت عظیمی که مطابق عادت زندگی می کنند ، نسخه زندگی را دیگران برای آنان می نویسند. انسان های انتخاب گر مثل خروسی هستند که با صدای بلند می خوانند و سپیده را اعلام می کنند و گروه دوم که خوابشان سنگین است می گویند این خروس بی محل را باید سر برید مثل خروس کویر شریعتی.مثل شریعتی که خروس آوازه خوان زمانه خود بود...گنجی هم مثل شمع است که می سوزد و آب می شود و از جانش شعله و روشنایی سر می کشد و هم صدایش ،که این روزها به گوش دنیا رسیده است، یاد آور آواز خروس کویر است. میلان کوندرا گفته است :"رمان نویس خانه زندگیش را ویران می کند، تا با سنگ ها خانه رمان خود را بسازد." گنجی خانه تنش را ویران کرده است مثل گنجی که در ویرانه ای نهان است، خانه ای ساخته است برای آیندگان...خانه داستان واقعی یک انسان در روزگار گدایی غرور...

شنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۴

مبارزه غير خشونت آميز، رامين احمدي


«عمل غير خشونت آميز» يک عنوان کلی است که روشهای مختلفی از اعتراض، عدم همکاری با دولت و مداخله در حوزه های ممنوع را شامل می شود. در همه اين موارد کسانی که به مبارزه غيرخشونت آميز دست می زنند با انجام دادن کار ممنوعه يا خودداری از انجام کاری که دولت از آنها انتظار دارد، بدون دست زدن به خشونت فيزيکی حاکمان را به زانو در می آورند
مبارزهء غير خشونت آميز بر اصل ساده ای استوار می شود و آن نافرمانی است. اصلی که به ما می گويد مردم هميشه اوامر حاکمانشان را اجرا نمی کنند و گاه قادرند به کارهايی دست بزنند که بر ايشان ممنوع کرده اند. زيردستان از قوانين زبردستان تخطی می کنند. کارگران با اعتصاب خود اقتصاد را فلج می کنند. بورکراتها از انجام دستورات ساده سرباز می زنند. دانشجويان از خطوط قرمزی که برايشان معين شده عبور می کنند. نيروهای انتظامی از سرکوب خودداری می ورزند و حتی دست به شورش می زنند. وقتی همه ء اين اقدامات با هم رخ می دهند مردی که تا مدتی پيش از آن شاه يا ولی فقيه بوده در اندک زمانی تبديل به شهروندی عادی می شود. قدرت سياسی وقتی مردم حمايت خود را از آن دريغ کنند به سرعت از همان می پاشد. هرچند که تمام ساختارارتش ، وسائل نظامی، تانک ها و هواپيماها دست نخورده باقی بمانند. کارخانه ها، ظرفيت صنعتی و لوازم حمل و نقل ممکن است آسيب نبينند و شهرها حالت عادی خودشان را حفظ کنند. مردمی که بر مبارزهء غير خشونت آميز پايفشاری می کنند از حاکمان و دولت خود همکاری و همياری انسانی اوليه و پايه ای را که هر دولت و سيستمی بدان نيازمند است، دريغ می کنند. اگر اين کار را به دفعات کافی و مدت زمان لازم انجام دهند آن دولت و حکومت خلع يد می شود و فاقد قدرت خواهد بود. اين، اصل اساسی و بنيادين عمل غير خشونت آميز است.
«عمل غير خشونت آميز» يک عنوان کلی است که روشهای مختلفی از اعتراض، عدم همکاری با دولت و مداخله در حوزه های ممنوع را شامل می شود. در همهء اين موارد کسانی که به مبارزهء غيرخشونت آميز دست می زنند با انجام دادن کار ممنوعه يا خودداری از انجام کاری که دولت از آنها انتظار دارد، بدون دست زدن به خشونت فيزيکی حاکمان را به زانو در می آورند.
بايد توجه داشت که عمل غير خشونت آميز در درجهء اول « عمل » است. مبارزهء غير خشونت آميز در وهلهء اول « مبارزه » است و نمی تواند شامل انفعال، پاسيويته، مماشات و سازش باشد. بنابراين مبارزهء غيرخشونت آميز نمی تواند برای پشت کردن بعضی افراد به تضاد و مبارزه ای که جريان دارد بهانهء موجهی باشد. اين مبارزه وسيله، روش، يا تکنيکی است که کسانی که با تسليم شدن به قدرت، سازش يا سکوت مخالفند برای اعمال قدرت خودشان انتخاب می کنند.
دربارهء مبارزهء غيرخشونت آميز اشتباهات و توهمات رايجی وجود دارد. از جمله اينکه رفتار سياسی در جريان يک تضاد را تنها به دونوع خشونت آميز و غيرخشونت آميز تقسيم می کنند. اشتباه ديگر اين است که مردم هر مبارزه يا رفتاری را که خوب است و يا دوست دارند غيرخشونت آميز بنامند و هر چه را که پسندشان نيست خشونت آميز لقب دهند. اشتباه رايج ديگر بخصوص در برخی از محافل سياسی در ايران اين است که انفعال را با مبارزهء غيرخشونت آميز اشتباه می گيرند.
آقای جين شارپ ( Gene Sharp ) از معلمان و محققان معروف مبارزه ء غيرخشونت آميز، رفتار سياسی در جريان يک تضاد را به شش گروه تقسيم می کند : « 1. تلاش برای متقاعد ساختن طرف ديگر با گفتگو و استدلال و در نهايت سازش و آشتی؛ 2. استفاده از روندهای صلح آميز موجود و نهادينه در جامعه و آئين نامه ها و مقررات همراه با تهديد؛ 3. خشونت فيزيکی عليه افراد؛ 4. خشونت فيزيکی عليه افراد همراه با تخريب مادی؛ 5. خشونت همراه با تخريب مادی؛ 6. عمل غير خشونت آميز؛ »
در تضاد بين مردم ايران با هيات حاکمه جمهوری اسلامی ما تا کنون شاهد هر شش گروه اين رفتارها بوده ايم. گروه اول رفتاری بود که در خاتمی و اغلب هوادارانش به چشم می خورد. گروه دوم را هنگامی ديديم که برخی از نمايندگان مجلس اصلاح طلب با به بن بست رسيدن اصلاحات راه تازه و فعال تری پيش گرفتند. گروه سوم و چهارم هميشه از سوی نيروی انتظامی، بسيج و لباس شخصی ها و اوباش اعمال می شود و گروه پنجم و ششم از سوی دانشجويان و مردم. هم مردم و هم هيات حاکمه ممکن است از يک يا چند روش همزمان استفاده کنند. آنچه اهميت دارد درک اين نکته است که اساسا تقسيم اصلی بين خشونت و غير خشونت نيست، بلکه بين « عمل » و « انفعال » است. تفاوت بين مبارزه غيرخشونت آميز و شکلهای ملايم تر رويارويی يک تضاد مانند استدلال و متقاعد ساختن طرف ديگر، سازش، مصالحه و مذاکره بسيار مهم است.
همه اين اشکال ديگر رويارويی ممکن است همراه با مبارزهء غير خشونت آميز به کار گرفته شوند ولی نبايد با آن اشتباه شوند. استدلال و گفتگو و مذاکره همه رفتاری « کلامی » هستند در حاليکه مبارزهء غير خشونت آميز رفتاری « عملی » است. برای مثال کارکنان جايی ممکن است بروند و از صاحب کار خود خواستار اضافه حقوق بشوند ولی عمل غيرخشونت آميز هنگامی است که از کار خودداری کنند تا وقتی که اضافه حقوق پرداخت شود. از همين رو سازش و مصالحه هم بخشی از مبارزهء غير خشونت آميز نيست. مبارزهء غير خشونت آميز ممکن است به سازش يا مصالحه منجر شود يا نشود. اين امر بستگی به روابط قدرت و موضوع مورد بحث دارد. مبارزهء غير خشونت آميز مثل « جنگ » رويارويی و مقابله با دشمن است. مبارزهء غير خشونت آميز به استراتژی دقيق و خردمندانه و تاکتيک های مؤثر و انتخاب نبردهای مؤثر و کليدی محتاج است و از سربازانش شجاعت، انضباط و فداکاری می طلبد.
مشخصهء ديگر عمل غيرخشونت آميز که احتياج به تأکيد دارد خصوصيت « فوق قانون اساسی » بودن آن است. يعنی کسانی که دست به عمل غيرخشونت آميز می زنند خود را به قوانين رايج و بخصوص قانون اساسی حاکم ملزم نمی دانند و به آئين نامه های رايج درون حکومتی تکيه نمی کنند، حالا چه اين حکومت پارلمانی و چه غير پارلمانی باشد. تصادفی نيست که تا زمانی که اميدی به اصلاح طلبان پارلمانی هست مبارزهء غير خشونت آميز اوج و رونق خود را نمی يابد.
انگيزه های مبارزهء غير خشونت آميز متفاوت هستند. برای برخی انگيزه اين انتخاب مذهبی است و برای برخی يک تاکتيک گذرا محسوب می شود. اما در اغلب موارد اين ملاحظات واقع گرايانه هستند که موجب اين انتخاب می شوند. مردمی که سلاحی در اختيار ندارند در برابر هيأت حاکمه ای که ارتش، بسيج، نيروهای پليس ضدشورش و نيروهای شبه نظامی مسلح و بی رحم دارد اگر واقع گرا باشند به مبارزهء غير خشونت آميز دست می زنند. شکست آنها در مبارزهء خشونت آميز با شرايط تسليحاتی اينگونه نابرابر قطعی است، اما در جريان مبارزهء غيرخشونت آميز به موقعيتی از نظر اخلاقی بالاتر دست می يابند و مبارزه را به ميدانی می کشند که در آن از حريف به مراتب نيرومند ترند.
برخی تصور می کنند که هدف مبارزهء غير خشونت آميز آن است که نظر حاکمان را تغيير دهند و آنها را به قبول نظريات مردم وادارند تا آنگاه که نظر حاکمان تغيير کرد اين تحول به تغيير در روابط منجر شود و ساختاری نزديک تر به خواست مردم را جانشين سازد. اما در واقع هميشه هدف مبارزهء غيرخشونت آميز اين نيست. گاهی هدف مبارزه صرفا تغيير حاکمان و نظام است بدون اعتنا به اينکه نظر حاکمان تغيير کند. ازاين ديدگاه مبارزهء غير خشونت آميز می تواند اصلاح طلب يا « برانداز» باشد و اصلاح طلبی يا براندازی مبارزه لزوما تابع خصوصيت « غير خشونت آميز» بودن آن نيست.
از آنجا که مبارزهء غيرخشونت آميز مانند مبارزهء جنگی و رويارويی ارتش ها نياز به استراتژی و تاکتيک خاص خود دارد بررسی اجمالی نکات دربارهء متدها و تاکتيک و استراتژی می تواند برای مبارزان داخل کشود مفيد باشد. عمل غيرخشونت آميز می تواند « منفی » يا « مثبت » باشد. در عمل منفی مردم با خودداری از انجام کاری مبارزه را گسترش می دهند و يا به حاکمان ضربه وارد می کنند. به عنوان مثال شرکت نکردن مردم در انتخابات شوراها ضربه اي كاري بر همه محدوديتهاي انتخاباتي ازجمله نظارت استصوابی بود و در سوق دادن اصلاح طلبان به سوی اصلاح قانون انتخابات تاثير مهمی داشت.
در عمل مثبت مردم دست به کاری می زنند که از آنها انتظار نمی رود. تظاهرات وسيع دانشجويان قبل از موعد 18 تير و غافلگيری حاکمان نمونه ای از عمل مثبت است. عمل غير خشونت آميز نيز می تواند ترکيبی از « مثبت » و « منفی » باشد. متدهای مبارزهء غيرخشونت آميز طيف وسيع و ناهمگونی را تشکيل می دهند. از فيليپين تا لهستان، از دانمارک و مقاومت در برابر نازيسم تا هند و مبارزه با امپراطوری انگليس متدهای مبارزه بستگی به شرايط اقليمی و فرهنگی و ساختار مشخص روابط قدرت و ويژگی های اجتماعی حاکم و محکوم دارد. اما همهء اين متدها، اعتصابات و تحريم ها، تشکيل نهادهای موازی با دولت ونافرمانی باعث می شوند که حريف بهايی برای درگيری پرداخت کند و با پرداخت اين بها تغييری اساسی و اجتناب ناپذير در معادلات قدرت شکل می گيرد.
يکی از اولين نکاتی که بايد دربارهء مبارزهء غيرخشونت آميز و متدهای آن روشن کنيم اين است که مبارزهء غيرخشونت آميز هرگز جدا از خشونت و به تنهايی وجود نداشته است. در واقع اغلب خشونت بخش جدايی ناپذير آن است. حتی زمانی که فعالان مبارزهء غيرخشونت آميز با انضباط از دست زدن به هرگونه خشونتی پرهيز می کنند طرف مقابل آنها اغلب به خشونت دست می يازد و يا به خاطر قدرت خارق العادهء مبارزهء غيرخشونت آميز که ناگهان ظاهر می شود خشونت را افزايش می دهد. حتی وقتی که يکی از طرفين حاضر نيست به خشونت دست بزند اغلب تهديد اينکه امکان درگيری خشونت آميز وجود دارد بخشی از مقابله با قدرت است. حاکمانی که قصد سرکوب مبارزان غير خشونت آميز را دارند هميشه با اين تهديد که مبارزه می تواند به خشونت وسيع و دوجانبه کشيده شود دست به گريبان هستند. در دورهء مبارزهء استقلال هند عليه انگليس، دولت بريتانيا با خشونت های پراکنده ای روبرو بود و بايست محاسبه می کرد که در صورت سرکوب شديد گاندی و طرفدارانش ممکن است با شکلی از يک جنگ داخلی روبرو شود. حتی خود گاندی که اعتقادی عميق و مذهبی و انضباطی آهنين در مراعات مبارزهء غيرخشونت آميز داشت يادآوری اين نکته را که در صورت سرکوب جنبش غيرخشونت آميزاستقلال طلبانه با جنگ و خشونت گسترده روبرو خواهد بود، هرگز دون شان خود نمی دانست.
در مورد خاص ايران هم ما اين واقعيت را به وضوح می بينيم. هيأت حاکمه به خوبی می داند که اگر مبارزهء غيرخشونت آميز مردم ما را سرکوب کند بايد بهای سنگينی بپردازد. اين « تهديد خشونت آميز » يک مؤلفهء خارجی و يک مؤلفهء داخلی دارد. در داخل ايران اين خطر وجود دارد که مردم و بخصوص نسل جوان دير يا زود در برابر سرکوب به خشونت روی بياورند. از سوی ديگر با حضور گستردهء نظامی آمريکا در منطقه تهديد حملهء نظامی آمريکا به ايران در لحظه ای که رژيم جمهوری اسلامی سرکوب مخالفان را کامل کرده باشد بيش از هر زمان ديگر ممکن می نمايد. تا زمانی که مخالفان سياسی رژيم به کار و حيات مشغول هستند و برای بحران ايران هنوز راه حل سياسی وجود دارد صبر و تامل دولت آمريکا با منافع سياسی آن دولت هماهنگ است و منطقی می نمايد. اين دو مؤلفهء خشونت هيچ کدام راه حل های دلخواه و ايده آل نيستند و بخت مردم ما را برای رسيدن به ثبات صلح و دمکراسی کاهش می دهند. اما وجود اين تهديد ها و امکان واقعی تحقق يافتن آنها مبارزهء غيرخشونت آميز را از نيرو و امکانات ويژه ای بهره مند می سازند.
نکتهء مهم ديگر دربارهء متدهای مبارزهء غيرخشونت آميز اين است که اين متدها اغلب فی البداهه و در جريان مبارزه خلق می شوند و نسخه های ازپيش نوشته شده ای برای آنها وجود ندارد. برای امکانات و متدهای اين مبارزه دائره المعارف کامل و جهان شمولی نوشته نشده که با مراجعه به آن بتوان متدهای مورد نياز را استخراج کرد. گاه به نظر می رسد به تعداد اين متدها نمونه های تاريخی استفاده از آنها وجود دارد و صرف متد مبارزه موفقيت يا شکست آن را تخمين نمی زند. اگر روشن کردن چراغ اتومبيل ها و بوق زدن به نشانهء اعتراض به رژيم و حمايت از دانشجويان باعث حملهء نيروهای رژيم به اتومبيل های مردم و صرف انرژی عمده ای از نيروهای سرکوب با حداقل خسارات جانی از سوی اعتراض کنندگان بوده بايد گفت اين روش مبارزه موفقيت آميز بوده است.
يکی از خصوصياتی که باعث بالا رفتن شانس پيروزی مبارزهء غيرخشونت آميز می شود استراتژيک بودن آن است. مبارزهء استراتژيک هميشه بر نقشه و دستاوردهای کوتاه و بلند مدت مشخصی استوار است و با برنامه ريزی مرتب و مداوم بسته به واکنش های نظام و روحيه و مقاومت مبارزان جهت حرکت را تعيين می کند. مبارزهء غير خشونت آميز بدون استراتژی تنها با شانس و اقبال بلند است که به پيروزی می رسد و مانند جنگ و مبارزهء خشونت آميز محتاج تدوين و اجرای استراتژی است. هيچ فرمانده و ژنرال ارتشی سربازان خود را بدون نقشه و استراتژی و نقشه جنگ به ميدان نمی فرستد، حتی اگر به برتری کامل نظامی خود ايمان داشته باشد. استراتژی مبارزهء غير خشونت آميز بر اصول مشخصی بنا می شوند. اين اصول را تجربه و تاريخ شکستها و پيروزيهای جنبشهای غير خشونت آميز به ما می آموزند. تحليل گران، محققان و رهبران مبارزهء غير خشونت آميز همه بر سر تمامی اين اصول به جمعبندی های يکسانی نرسيده اند ولی بطور کلی می توان اصول اين استراتژی را به سه گروه اصلی تقسيم کرد و مهمترين آنها را برشمرد. گروه اول اين اصول ناظر بر« آغاز و توسعه يا گسترش» مبارزهء غير خشونت آميز هستند. دستهء دوم به « درگيری » و « مقابله » می پردازند و دستهء سوم گروهی هستند که« تجزيه و تحليل و بررسی» مبارزه را شکل می دهند.1. اصول گسترش مبارزه
* اصل اول : اهداف عملی مبارزه بايد از آغاز و دقيق و روشن اعلام شود. برای رعايت اين اصل هم توجه به « عملی » بودن هدف و هم دقت و روشنی گفتار اهميت دارد. مثلا اگر مبارزه ای هدف خود را رسيدن به « آزادی » اعلام کند با وجوديکه امروزه کمتر کسی با آزادی مخالفت علنی خود را ابراز می کند و اين هدف می تواند برای گروههای مختلف اجتماعی جذاب باشد، ولی به عنوان يک هدف استراتژيک به اندازهء کافی دقيق و روشن نيست. آزادی با نسبيت و ابهامی همراه است و اشکال متفاوت آن در نقاط مختلف دنيا و اندازه ها و امکاناتش برای مردم هرجا باعث می شود عنوان « آزادی » دست آويز هر گروهی و عذر موجه هر عمل و عکس العملی قرار گيرد. به نظر من بهترين هدف استراتژيک را جوانان و مردم ما امروز يافته اند و آن هدف « رفراندم » است. اين شعار سادهء دانشجويان و مردم : « رفراندوم، رفراندوم، اين است شعار مردم » هدف روشن و استراتژيک را به سادگی در دسترس همه قرار می دهد. « رفراندوم » در مقايسه با « آزادی » از دقت خاصی برخوردار است چون وقتی به « رفراندوم » فکر می کنيم بلافاصله سلسله ای از برنامه های عملی در ذهن ما شکل می گيرد. يعنی مشخص است ما می خواهيم همه مردم ما که در سن رأی دادن هستند طی انتخاباتی به پرسش واحدی پاسخ دهند و بنا به رأی مردم در اين همه پرسی راه حل سياسی مشخصی را بيابيم.
دقت و روشنی شعار « رفراندوم » را در مقايسه با شعار « آزادی » می توان به راحتی در عکس العمل و معاندت استبدادگران در اين مورد تشخيص داد. آنگاه که پای آزادی به ميان می آيد مستبدان طرفدار حکومت می توانند سخن از وجود آزادی برانند و يا حتی مدعی شوند « آزادی واقعی » تنها برای مردم ما وجود دارد و نه در کشورهای غربی و مدعی دمکراسی. ولی در مقابل شعار « رفراندوم » خلع سلاح می شوند و تنها با خشونت فيزيکی سعی در سرکوب کسانی دارند که به مطرح کردن اين شعار پرداخته اند. راه مقابله ديگر حاکمان با مخالفان وقتی سخن از رفراندوم می شود طرح « شبه رفراندوم » است. اصلاح طلبان می خواهند رفراندوم محدود به اختيارات رئيس جمهور، نظارت استصوابی يا مسأله ولی فقيه باشد. حتی آقای رفسنجانی چندی پيش بطور آزمايشی مسألهء رفراندوم برای برقراری رابطه با آمريکا را مطرح کرد. آنچه که می تواند بطور قاطعی شعار رفراندوم را از اين گونه دست اندازيهای حاکمان مصون نگاه دارد طرح شعار « رفراندوم » بصورت رفراندوم برای « تعيين رژيم » است. شعاری که عباس امير انتظام برای اولين بار در جامعهء سياسی ايران مطرح کرد و امروز از اولويت خاصی برخوردارشده می تواند دقيق تر شود . آنچه که مبارزان جنبش در داخل و خارج از کشور بايد دربارهء اين هدف استراتژيک روشن کنند مربوط به وجه « عملی » بودن آن است. سؤالات مطرح اين است که آيا رفراندوم عملی است؟ آيا قبل از سقوط کامل نظام ودر دورهء گذار قابل دسترسی است؟ اگر آن طور که عباس امير انتظام مطرح کرده اين رفراندوم تنها با دخالت سازمان ملل متحد و نظارت آن امکان پذير است بنابراين تدوين و اجرای استراتژی درگير کردن سازمان ملل متحد بايد در اولويت برنامهء مبارزان داخل و خارج از کشور قرار بگيرد.* اصل دوم : قدرت سازمانی و سازماندهی بايد گسترش يابد.مبارزهء غيرخشونت آميز به سازمان نيرومندی احتياج دارد. رهبران مبارزه در داخل ايران هر لحظه در خطر دستگيری، شکنجه يا مرگ قرار دارند. به همين دليل رهبری مبارزه بايد « عمق » کافی را برای مقاومت داشته باشد به اين معنا که در چهارچوب سازمان روشن باشد که در صورت دستگيری ايکس يا ايگرگ چه کسانی عهده دار مسؤوليت آنها خواهند شد.
وقتی مبارزهء غير خشونت آميز با نظامی مقابله می کند که بودجهء هنگفتی را صرف نيروهای اطلاعاتی و امنيتی خود می کند و برای تعليم و تربيت بازجو و شکنجه گر و جاسوس دانشکده و برنامهء منظم تسليحاتی دارد مبارزان نمی توانند با سازمانهای علنی به رويارويی مستقيم با نيروهای سرکوب رژيم بپردازند. چنين رويارويی تلفات را افزايش می دهد و توسعهء قدرت سازمانی و سازماندهی مبارزه را کند می کند. به نظر می رسد که در چنين شرايطی به جای سازمان واحد و علنی، هسته های مستقلی که ارتباطشان با يکديگر سطحی و محدود است ولی نقشهء عمل مشترک دارند، بهترين امکانات را در اختيار مبارزان قرار می دهد. در چنين حالی با گير افتادن يکی از هسته ها، ديگر هسته ها زير ضربه قرار نمی گيرند و تلفات و خشونت مبارزه پخش می شود. حجاريان زمانی گفته بود خرس را در دشت بايد شکار کرد. اين گفته که منظورش اجتناب از رويارويی مستقيم با حريف سنگين و زورمند است کاملا درست است. حريف سنگين مسلح نمی تواند در آن واحد در همه جا حاضر باشد. اگر از « گرامشی » وام بگيريم برای مبارزه با اين حريف بايد جنگ« استراتژيک» به جنگ« تاکتيکی» تبديل شود. يعنی به جای اينکه مانند يک ارتش هواداران را در صفوف يکپارچه و علنی به مقابله با نيروهای سرکوبگر بکشانيم بايد دست به تظاهرات موضعی و همزمان زد. جوانان ما به تجربه آموخته اند که در تظاهرات همزمان و با استفاده از تلفن های دستی و ارتباط مستقيم با يکديگر می توانند با حداقل تلفات از چنگ نيروهای سرکوبگر بگريزند. تلاش رژيم برای قطع اين شبکه ارتباطی با از کار انداختن تلفن ها نيز از همين جا ناشی می شود.
وجه ديگر سازماندهی مبارزهء غير خشونت آميز تشکيل « بدنه » جنبش است. بدنه، شامل فعالانی است که در درگيريهای خيابانی با رژيم تجربهء بيشتری دارند و در واقع حالت چسب و سريشی را دارند که سازمان گسترده جنبش را به هم متصل نگاه می دارد. بدنه حداقل چهار فعاليت اصلی دارد :1) تصميمات مهم و اطلاعات اساسی مبارزه را در طول دوران درگيری به همه مردم در سطوح مختلف می رساند. مثلا تظاهرات و بستن مغازه ها در شيراز به اطلاع بقيه کشور می رسد و يا شرح تظاهرات ناگهانی و غيرمنتظره در کرمان و يا درسهای مقابله با عمال رژيم در تبريز، حتی تعميمات کوچکی مانند انتخاب محل تظاهرات موضعی، توقف ترافيک و روشن کردن چراغ اتومبيل ها در اتوبان يا خيابان مشخصی نيز می تواند برنامه ريزی شده باشد و به اطلاع حاميان آن برسد. درست است که اين تصميمات گاهی بطور خودجوش اتخاذ می شود ولی هرچه که با برنامه ريزی و اطلاع رسانی بيشتر همراه باشد حريف را سريع تر به زانو می آورد.2) بدنه علاوه بر اطلاع رسانی وظيفه دارد تودهء مردم را در راه مبارزهء غيرخشونت آميز متحد نگاه دارد و برای کنترل اعصاب و هيجانات به آنها ياری برساند. مردم حامی مبارزه بايد در طول مبارزه اعتماد به نفس بيابند. اطمينان از پيروزی خود و سقوط حريف باعث گسترش مبارزه می شود. کسانی که برای رژيم کار می کنند بايد اطمينان حاصل کنند که برايشان در صفوف ملت جايی وجود دارد و قربانيان آيندهء هرج و مرج، بی عدالتی و انتقامگير نخواهند بود و هرچه زودتر به صفوف مردم و مبارزهء غير خشونت آميز بپيوندند.3) بدنه در عين حال بازوی جمع آوری اطلاعات برای طراحان و رهبری مبارزهء غير خشونت آميز است و بايد دائما از ميزان قوهء مقاومت و روحيه مردم به آنها خبر بدهد. در جريان مبارزه گاهی نياز به حمله و زمانی نياز به عقب نشينی است. اگر حمله يا عقب نشينی بر اساس روحيه و مقاومت مردم و وضع واقعا موجود در خيابانها اتخاذ شود با يک تصميم به موقع و درست موازنه نيروهای حاکم به هم می خورد و ابتکار عمل را در دست مبارزان قرار می دهد.4) بدنه گاهی مأمور می شود عمليات خطرناکی را انجام دهد که از عهده و توان مردم عادی حامی مبارزه بر نمی آيد. مثلا زندانی کردن عده ای از اوباش و اعضای نيروهای انتظامی که به تظاهرات آرام مردم حمله کرده بودند و گروگان نگاه داشتن آنها و تسليم بعدی به مقامات امنيتی و پليس کار بسيار خطرناکی بود ولی لازم بود که هم به رژيم و هم به اوباش آخرين گوشزدها انجام شود و اسطورهء قدرت لباس شخصی ها شکسته شود. اين حرکت بی سابقه رژيم را غافلگير کرد و به عقب نشينی واداشت.
* اصل سوم : با جلب حمايت افکار عمومی خارجی و دولتهای ديگر نظام حاکم به انزوای سياسی کشيده شود.مبارزهء غير خشونت آميز می تواند با تکيه بر اهداف مشخصی حمايت افکار عمومی و دولتهای خارجی را جلب کند تا نظام حاکم را در مقابل خواسته های ملی وادار به عقب نشينی کند. اين بخش از استراتژی مبارزهء غير خشونت آميز ايران شايد آسان ترين و قابل دسترس ترين آن باشد. چرا که پس از حادثهء يازده سپتامبر با تحولات منطقه و حضور نظامی آمريکا در افغانستان، عراق، خليج فارس و تاجيکستان جلب حمايت امريکا بسيار آسان است. دولت آمريکا از هر تغيير دمکراتيک در ايران حمايت و آنرا در راستای منافع آمريکا در منطقه ارزيابی خواهد کرد چرا که يک حکومت دمکراتيک با اجتناب از ماجراجويی در منطقه و پرداختن به اولويت های اقتصادی و سياسی داخلی کشور به ثبات منطقه کمک می کند. اما برعکس اروپا بخصوص کشور انگلستان منافع بسياری برای از دست دادن دارند. با تغيير دمکراتيک در ايران ارزيابی دوبارهء قراردادهای اقتصادی، احتمال لغو خريدهای کلان تسليحاتی و حضور رقيبان صنعتی و نفتی امريکايی همه تهديدهای جدی برای منافع اروپائيان است. از همين رو مبارزهء غيرخشونت آميز بايد با جلب حمايت افکار عمومی شهروندان اروپا و فشار اين افکار عمومی بر سياستهای دولتهای آنها اروپا و انگلستان را وادار کند دست از حمايت اقتصادی، سياسی ئ نظامی ديکتاتوری بردارند. تظاهرات در برابر سفارتخانه های اروپائی و تظاهرات و فعاليت گسترده ايرانيان در اروپا می تواند در پيشبرد اين استراتژی مثبت باشد.
* اصل چهارم : مبارزهء غير خشونت آميز بايد به توسعهء متدهای مبارزه بپردازد.از تظاهرات موضعی تا شعاردادن از روی پشت بامها، از روشن کردن چراغ اتومبيل ها و بوق زدن تا اعتصابات سراسری، از بستن خيابانها تا برداشتن حجاب متدهای مبارزهء غيرخشونت آميز طيف وسيعی را دربر می گيرد. استراتژی مبارزه بايد دائم متدها و روشهای تازه را کشف کند و به اين طريق مرتب جبههء تازه ای در برابر نظام حاکم بگشايد. هر چه که متدهای مبارزه گوناگون تر و تازه تر باشند احتمال غافلگير کردن حريف و حفظ ابتکارعمل بيشتر است. در چنين شرايطی با کمترين مقدار قربانی می توان بيشترين نيرو و انرژی حريف را در مقابله با روش تازه به کار برد.
2. اصول درگيری و مقابله :
* اصل اول : حمله به استراتژی رژيم برای تحکيم کنترل و قدرتاوج اقتدار رژيم جمهوری اسلامی را بايد در دوران انتخابات رياست جمهوری خرداد 1376 ارزيابی کرد. اين تحليل بر داده های مشخصی استوار است : اول اينکه مخالفان رژيم در برابر اين انتخابات خلع سلاح شده بودند. همهء کسانی که خواستار براندازی رژيم بودند و تحريم انتخابات را تبليغ می کردند با شرکت ميليونی مردم و رئيس جمهوری محبوب روبرو شدند که در واقع شعارهای مخالفان را تحت عناوين جامعهء مدنی، دمکراسی و امنيت اجتماعی در چهارچوب نظام مطرح کرده و از مردم با پيروزی شگفت آور انتخاباتی اش رأی اعتماد گرفته بود. اگر به سخنان رهبران اپوزيسيون در اين دوره نگاه کنيم و گروههای ماجراجو و حاشيه ای را کنار بگذاريم بقيه همه به نوعی خود را در گفتگو يا رقابت با خاتمی می بينند. با آزادی مطبوعات در داخل کشور راديوهای خارجی اهميت خود را از دست دادند و بالاخره اينکه انزوای سياسی ايران خاتمه پيدا می کند. اروپائيانی که برای تبرئه کردن رژيم و دنبال کردن منافع اقتصادی خود به دنبال بهانه می گشتند انتخابات « خاتمی » و شرايط جديد سياسی ايران را مرکز توجه و استدلال خود برای گسترده کردن روابط سياسی و اقتصادی با رژيم قراردادند. حتی در کميسيون حقوق بشر سازمان ملل متحد بازرسی ويژه برای ايران الغا شد و بسياری از طرفداران رژيم و آکادميسين های وابسته به آن در خازج از کشور سخن از يک دمکراسی نوپا و يا « دمکراسی اسلامی » گفتند. تجزيه و تحليل اين دورهء اقتدار و استراتژی رژيم برای تحکيم با استراتژي مبارزهء غيرخشونت آميز پيوندی ناگسستنی دارد چرا که اقتدار هر نظامی از آنجا ناشی می شود که برای حفظ و کنترل قدرت به سرکوب و خشونت نياز نداشته باشد. هر چه که نياز به سرکوب بيشتر می شود پايه های اقتدار يک نظام ضعيف تر می شود. سؤال اساسی اين است که چرا و چگونه در کمتر از شش سال تمام اقتدار نظام جمهوری اسلامی چون برفی در برابر آفتاب تموز ناپديد گشت و اصلاح طلبانی که تمام توجه، علاقه و خلاقيت جوانان داخل کشور را به خود معطوف کرده بودند چنين در نظر مردم خوار و بی اعتبار شدند؟ جواب بدين سؤال در يکی از مهمترين تناقضاتی است که در دل نظام جمهوری اسلامی نهفته است و آن تضاد بين منافع « نظام » با منافع « حاکمان » است. تمامی نظامهايی که به چنين تضاد غير قابل حلی می رسند شکننده می شوند. يعنی آنگاه که شاه بايد بين خود و نظام پادشاهی يکی را انتخاب کند ما به پايان نظام رسيده ايم. زمانی که موفقيت اصلاحات در گرو خلع يد از مافيای حاکم است و تنها بيمه عمر نظام مرگ مافياست اصحاب قدرت بايد بين خود و نظام يکی را برگزينند. اگر به خلع يد از خود و اعمال حاکميت مردم رضايت دهند پس از چندی از « جمهوری اسلامی » تنها نامی باقی می ماند و درونمايه نظام دچار تحول می شود و چنين شيری بی يال و دم و اشکم که ديد؟ جمهوری اسلامی بدون ولايت فقيه، نظارت استصوابی، اعدام و شکنجه، بدون زندانی سياسی و با مطبوعات آزاد و احترام به حقوق بشر و قطع کردن دست مافيا از بيت المال ملت چگونه « جمهوری اسلامی » خواهد بود؟ بنا بر اين اصحاب قدرت تصميم گرفتند با تمام نيرو و امکانات خود در يک دوره ء شش ساله با کودتايی خزنده همهء راههای اصلاح را ببندند و جوانان و مردم حامی آنرا سرکوب کنند. در چنين حالی اپوزيسيون و براندازی دوباره معنا پيدا کرد و جمهوری اسلامی دوباره به جادهء بی بازگشت خود قدم نهاد. در چنين شرايطی که اصلاح طلبان بی اعتبار شده اند، رژيم از طريق نيروهای سرکوب و به طريق فيزيکی يعنی گران ترين راه حل ممکن، به فکر آرام ساختن خيابانها و اعمال کنترل است، ودر ضعيف ترين نقطهء خود قرار دارد ولو اينکه چنين سرکوبی در کوتاه مدت به برقراری سکوت و فضای سياسی ترس و وحشت انجامد. از همين رو استراتژی مبارزه با تحکيم رژيم بايد بدور از شتابزدگی و واقع بينانه باشد. استراتژی کنترل رژيم در حال حاضر بر سه پايهء زير استوار است : 1) خشونت فيزيکی و سرکوب مردم در خيابانها و ايجاد رعب و وحشت بزور زندان و شکنجه 2) شکاف انداختن ميان دانشجويان و مردم با حمايت از خواسته های صنفی دانشجويان، رشوه های سياسی دادن به آنان و همزمان سرکوب فعالان و مردم هوادار آنها و تلاش برای صنفی جلوه دادن کل جنبش دانشجويی 3) تلاش برای شکاف انداختن بين صفوف مخالفان و بهره برداری از فقدان رهبری با تجربه و « کريزماتيک ». جمهوری اسلامی برای سرکوب تظاهرات و کنترل خيابانها از پنج نيروی مختلف استفاده می کند که عبارتند از بسيج، انصار حزب الله و لباس شخصی ها، نيروهای ضد شورش ( لباس پلنگی ها، گردانهای ويژه) و نيروهای انتظامی و وزارت اطلاعات. اگرچه اين گوناگونی نيروهای سرکوب انعطاف پذيری خاصی برای رژيم ايجاد می کند و به آن قدرت مانور بيشتری می دهد ازنقاط ضعف ويژه ای برخوردار است و آن تضاد بين اين نيروها و عدم هماهنگی آنهاست. مبارزان جنبش غير خشونت آميز که تا امروز تجربهء گرانبهايی از مقابله با اين گروهها بدست آورده اند بايد دربارهء آرايش و توان هر يک ، تضادهای درونی و رهبران آنها برآوردهای واقع بينانه ای به دست دهند، برنامهء وسيعی برای تشويش شورش و نافرمانی در اين نهادها ضرورت دارد تا يا به صفوف مردم بپيوندند و يا حداقل از سرکوب خودداری کنند. استراتژی مبارزه بايد برای نافرمانی اين گروهها انگيزه های نيرومندی بسازد و در شبکه های ارتباطی و فرماندهی آنها اخلال کند.
* اصل دوم : پايه های اجتماعی رژيم را بايد از او گرفت. هر چه که از تعداد طرفداران رژيم کمتر می شود استراتژی رژيم برای کنترل و تحکيم قدرت آسيب پذير تر می شود. بر همين روال هر چه که رژيم دايرهء سرکوب را وسيع تر می کند پايه های اجتماعی خود را بيشتر به مخاطره می افکند. وظيفهء مبارزهء غير خشونت آميز جلب اين پايهء اجتماعی هرقدر کوچک به جبههء مبارزه و همراهی با مبارزان است. يکی از نمونه های موفق اين اصل را بايد در حمايت نمايندگان سابق مجلس از حرکت دانشجويان جستجو کرد. نامهء سرگشاده نمايندگان به خامنه ای و فرمان دادن به رهبر برای نوشيدن جام زهر بدون شک حکايت از حرکت يکی از پايه های اجتماعی رژيم ( نمايندگان مجلس، طرفداران و خانواده هايشان ) به سوی مبارزان دارد. اين حرکت به دستگيری فرزندان و افراد خانوادهء آنها، با گسترده تر شدن سياست سرکوب رژيم سريع تر نيز خواهد شد. واکنش آقای شيرزاد نماينده ء مجلس پس از دستگيری پسرش و حس همدردی او با مبارزان با زمان پيش از دستگيری متفاوت خواهد بود. اين دره بين نماينده و حکومت در صورت شکنجه يا کشته شدن شيرزاد جوان عميق تر نيز خواهد شد. دير يا زود اصلاح طلبان به موضع گيريهای آزاديخواهانه تری نزديک می شوند و هرچه که رژيم احساس آسيب پذيری بيشتری بکند احتمال حمله علنی نظامی و يا دستگيری جمعی بيشتر می شود. اين دستگيريها و سرکوب نيز به نوبهء خود پايه های اجتماعی رژيم را ضعيف تر می کنند. در اين نمونه که به دست داريم گرفتن يکی از پايه های رژيم مستلزم دست يازی رژيم به خشونت بيشتر بود که امری محتمل و قابل پيش بينی به نظر می رسد. اما مبارزهء غير خشونت آميز می تواند در اين سربازگيری از پايه های اجتماعی رژيم ابتکار عمل را در دست گيرد و استراتژی معينی برای جذب آن داشته باشد.
* اصل سوم : ضوابط و انضباط مبارزهء غير خشونت آميز را بايد حفظ کردبا حمله های وحشيانه بسيج و لباس شخصی ها رژيم سعی می کند دانشجو را به عکس العمل خشونت آميز تحريک کند. آنگاه که دوطرف درگير مبارزهء خشونت آميز هستند دخالت گردانهای ضد شورش و سرکوب مشروعيت بيشتری می يابد. بخصوص که ضمن آن برای نمايش بی طرفی نيروهای انتظامی در مقابل دستگيری هر دهها نفر از مبارزان يکی دو نفر از لباس شخصی ها و بسيجی ها هم دستگير می شوند. مبارزان غيرخشونت آميز بايد برای حفظ ضوابط مبارزه بخصوص آنگاه که مبارزه وارد دوران دشوار و حاد خود می شود استراتژی و تاکتيکهای معين و از پيش تمرين شده ای داشته باشند. گاه حفظ اين انضباط و پيشبرد همزمان مبارزه اراده و آگاهی مبارزان و زمانی نيازمند تجربهء مبارزاتی است. مبارزان غيرخشونت آميز مانند سربازان جنگی ( مبارزهء خشونت آميز) با تمرين های مبارزاتی، با شرکت در درگيری ها و آزمايش شيوه های مختلف به تجربيات گرانبهايی دست پيدا می کنند. همانطور که سربازی که هشت سال در جبههء جنگ با عراق جنگيده از نظر تجربه و آمادگی معادل سربازی که هشت ماه در جبهه بوده نيست مبارزان غيرخشونت آميز نيز نياز به کسب تجربه از ميدان درگيری دارند. نوشتن و انتشار اين تجارب برای سربازان جوان بس ارزشمند است. از اين رو بايد مبارزان دانشجو را به نوشتن خاطرات روزانهء خود از درگيری ها و توصيف دقيق ميدان درگيری و نقاط ضعف و قدرت دوطرف تشويق کرد.
3. اصول بررسی و تجزيه و تحليل :
* اصل اول : تجزيه و تحليل روزانه و ترسيم حرکت آيندهبررسی و تجزيه و تحليل مبارزهء غير خشونت آميز نياز به کار روزانه و مستمر متفکران جنبش دارد تا در هر مقطعی سطح تعميم استراتژيک جديد را نسبت به وقايع اتفاق افتاده بسنجد و جهت حرکت آينده را واقع بينانه ترسيم کند. يکی از امتيازات مقابلهء غير خشونت آميز با دستگاه سرکوب اين است که حريف مانند مشت زن غول پيکرو سنگين وزنی است که اگر چه ضربه های نيرومند و کشنده دارد اما حرکتش کند است و قابليت چرخش و حرکت سريع را ندارد و از سوی ديگر دستگاه سرکوب فقط برای يک مقصود و آن هم مبارزهء خشونت آميز و مقابلهء فيزيکی تعليم ديده است. تجزيه و تحليل روزانه و تغيير دادن جهت و مقدار ضربه غول را هر لحظه به سمت تازه ای می کشد تا وقتيکه توان مقابله و جنگيدن او را پايين بياورد و يا او را از روی استيصال به ميدان های بيگانه و پرمخاطره بکشد. تجزيه و تحليل روزانه و رساندن آن به دست تمامی مبارزان در سطوح مختلف نيز مانع از آن خواهد شد که مبارزان از وقايع و تحولات سياسی کشور و منطقه عقب بيفتند و يا با شتابزدگی به تدوين استراتژيهايی بپردازند که برای سطح رشد جنبش هنوز زود و خام به نظر می رسد.
* اصل دوم : استراتژی و تاکتيک، هم حمله هم دفاعدر تجزيه و تحليل مبارزهء غير خشونت آميز حمله و دفاع هر دو اهميت دارند و بر تدوين استراتژی تأثير می گذارند. در هيچ دوره از مبارزهء غير خشونت آميز تنها حمله يک پارچه به حريف و استراتژی او اهداف مبارزه را تعيين نمی کند. اگر مبارزان در تاکتيکهای مورد نظر خود تنها عملياتی تهاجمی را منظور کرده اند و يا اگر تنها به دفاع پرداخته اند بايد بار ديگر امکانات و شرايط را مرور کنند و با يکديگر به مشورت دربارهء تاکتيک ها يا استراتژی جديد بپردازند. دفاع از ياران زندانی و تحصن به خاطر آزادی آنها را تنها با گشودن جبهه های اعتراضی تازه و تهاجم به اهداف استراتژيک حريف می توان پيش برد وگرنه پس از مدتی از مبارزه جز گروهی بی دفاع محصور در نقاط مشخص و محاصره شده باقی نمی ماند و شانس پيروزی و گسترش مبارزهء غيرخشونت آميز کاهش می يابد.
* اصل سوم : تداوم در متدها و مبارزهء غير خشونت آميزتداوم مبارزهء غير خشونت آميز موثرترين عامل پيروزی آن است و در واقع پيروزی آن بيش از اينکه به شدت و حدت مبارزه مربوط باشد به استمرار مبارزه ارتباط دارد. رژيم نيز به نحوی از اين امر مطلع است و برای همين تلاش شديدی برای فاصله انداختن بين تظاهرات و اعتراض ها دارد. در بررسی و تجزيه و تحليل و انتخاب جهت آينده تداوم مبارزه بايد از اولويت خاصی برخوردار باشد. اگر استراتژی و تاکتيکی خاص می تواند به رژيم ضربهء موثر و هيجان انگيزی وارد کند اما باعث به خطر انداختن کارهای مهم جنبش و ساکت و آرام شدن موقت آن می گردد بايد از زدن آن ضربه و توقف موقت بعدی آن پرهيز کرد. ضربه های کوچک ولی مستمر برای پيشبرد و گسترش مبارزه به مراتب مفيدترند. با آزمايش متدهای تازه مبارزان غير خشونت آميز به مجموعه ای از روشها دست پيدا می کنند که برای استمرار و گسترش جنبش از بقيه روشها مفيد ترند. اين روشها در ميدان درگيری تجربه و کشف می شوند و برای آنها نسخه از پيش آماده شده ای نمی توان نوشت. آنچه که تجزيه و تحليل مبارزان را غنی می سازد داد و ستد مستمر فکری و نشر انديشه ها و راه يابی ها برای کل جنبش غير خشونت آميز مردم ايران برای رسيدن به دمکراسی و حقوق بشر است.
منابع :
1. Gene Sharp, The Politics of Nonviolent Action - Extending Horizons Books, 19732. Krishnalal Shridharani, War Without Violence : A Study of Gandhi’s Method and its Accomplishments, New York, 19393. Richard Gregg, The Power of Nonviolence, New York 19664. Peter Ackerman and Christopher Kruegler, Strategic Nonviolent Conflict, 19945. Thomas Schelling, Some Questions on Civilian Defense In Civilian Resistance as a National Defense, Penguin Books, 1969

مبارزه غير خشونت آميز، رامين احمدي


«عمل غير خشونت آميز» يک عنوان کلی است که روشهای مختلفی از اعتراض، عدم همکاری با دولت و مداخله در حوزه های ممنوع را شامل می شود. در همه اين موارد کسانی که به مبارزه غيرخشونت آميز دست می زنند با انجام دادن کار ممنوعه يا خودداری از انجام کاری که دولت از آنها انتظار دارد، بدون دست زدن به خشونت فيزيکی حاکمان را به زانو در می آورند
مبارزهء غير خشونت آميز بر اصل ساده ای استوار می شود و آن نافرمانی است. اصلی که به ما می گويد مردم هميشه اوامر حاکمانشان را اجرا نمی کنند و گاه قادرند به کارهايی دست بزنند که بر ايشان ممنوع کرده اند. زيردستان از قوانين زبردستان تخطی می کنند. کارگران با اعتصاب خود اقتصاد را فلج می کنند. بورکراتها از انجام دستورات ساده سرباز می زنند. دانشجويان از خطوط قرمزی که برايشان معين شده عبور می کنند. نيروهای انتظامی از سرکوب خودداری می ورزند و حتی دست به شورش می زنند. وقتی همه ء اين اقدامات با هم رخ می دهند مردی که تا مدتی پيش از آن شاه يا ولی فقيه بوده در اندک زمانی تبديل به شهروندی عادی می شود. قدرت سياسی وقتی مردم حمايت خود را از آن دريغ کنند به سرعت از همان می پاشد. هرچند که تمام ساختارارتش ، وسائل نظامی، تانک ها و هواپيماها دست نخورده باقی بمانند. کارخانه ها، ظرفيت صنعتی و لوازم حمل و نقل ممکن است آسيب نبينند و شهرها حالت عادی خودشان را حفظ کنند. مردمی که بر مبارزهء غير خشونت آميز پايفشاری می کنند از حاکمان و دولت خود همکاری و همياری انسانی اوليه و پايه ای را که هر دولت و سيستمی بدان نيازمند است، دريغ می کنند. اگر اين کار را به دفعات کافی و مدت زمان لازم انجام دهند آن دولت و حکومت خلع يد می شود و فاقد قدرت خواهد بود. اين، اصل اساسی و بنيادين عمل غير خشونت آميز است.
«عمل غير خشونت آميز» يک عنوان کلی است که روشهای مختلفی از اعتراض، عدم همکاری با دولت و مداخله در حوزه های ممنوع را شامل می شود. در همهء اين موارد کسانی که به مبارزهء غيرخشونت آميز دست می زنند با انجام دادن کار ممنوعه يا خودداری از انجام کاری که دولت از آنها انتظار دارد، بدون دست زدن به خشونت فيزيکی حاکمان را به زانو در می آورند.
بايد توجه داشت که عمل غير خشونت آميز در درجهء اول « عمل » است. مبارزهء غير خشونت آميز در وهلهء اول « مبارزه » است و نمی تواند شامل انفعال، پاسيويته، مماشات و سازش باشد. بنابراين مبارزهء غيرخشونت آميز نمی تواند برای پشت کردن بعضی افراد به تضاد و مبارزه ای که جريان دارد بهانهء موجهی باشد. اين مبارزه وسيله، روش، يا تکنيکی است که کسانی که با تسليم شدن به قدرت، سازش يا سکوت مخالفند برای اعمال قدرت خودشان انتخاب می کنند.
دربارهء مبارزهء غيرخشونت آميز اشتباهات و توهمات رايجی وجود دارد. از جمله اينکه رفتار سياسی در جريان يک تضاد را تنها به دونوع خشونت آميز و غيرخشونت آميز تقسيم می کنند. اشتباه ديگر اين است که مردم هر مبارزه يا رفتاری را که خوب است و يا دوست دارند غيرخشونت آميز بنامند و هر چه را که پسندشان نيست خشونت آميز لقب دهند. اشتباه رايج ديگر بخصوص در برخی از محافل سياسی در ايران اين است که انفعال را با مبارزهء غيرخشونت آميز اشتباه می گيرند.
آقای جين شارپ ( Gene Sharp ) از معلمان و محققان معروف مبارزه ء غيرخشونت آميز، رفتار سياسی در جريان يک تضاد را به شش گروه تقسيم می کند : « 1. تلاش برای متقاعد ساختن طرف ديگر با گفتگو و استدلال و در نهايت سازش و آشتی؛ 2. استفاده از روندهای صلح آميز موجود و نهادينه در جامعه و آئين نامه ها و مقررات همراه با تهديد؛ 3. خشونت فيزيکی عليه افراد؛ 4. خشونت فيزيکی عليه افراد همراه با تخريب مادی؛ 5. خشونت همراه با تخريب مادی؛ 6. عمل غير خشونت آميز؛ »
در تضاد بين مردم ايران با هيات حاکمه جمهوری اسلامی ما تا کنون شاهد هر شش گروه اين رفتارها بوده ايم. گروه اول رفتاری بود که در خاتمی و اغلب هوادارانش به چشم می خورد. گروه دوم را هنگامی ديديم که برخی از نمايندگان مجلس اصلاح طلب با به بن بست رسيدن اصلاحات راه تازه و فعال تری پيش گرفتند. گروه سوم و چهارم هميشه از سوی نيروی انتظامی، بسيج و لباس شخصی ها و اوباش اعمال می شود و گروه پنجم و ششم از سوی دانشجويان و مردم. هم مردم و هم هيات حاکمه ممکن است از يک يا چند روش همزمان استفاده کنند. آنچه اهميت دارد درک اين نکته است که اساسا تقسيم اصلی بين خشونت و غير خشونت نيست، بلکه بين « عمل » و « انفعال » است. تفاوت بين مبارزه غيرخشونت آميز و شکلهای ملايم تر رويارويی يک تضاد مانند استدلال و متقاعد ساختن طرف ديگر، سازش، مصالحه و مذاکره بسيار مهم است.
همه اين اشکال ديگر رويارويی ممکن است همراه با مبارزهء غير خشونت آميز به کار گرفته شوند ولی نبايد با آن اشتباه شوند. استدلال و گفتگو و مذاکره همه رفتاری « کلامی » هستند در حاليکه مبارزهء غير خشونت آميز رفتاری « عملی » است. برای مثال کارکنان جايی ممکن است بروند و از صاحب کار خود خواستار اضافه حقوق بشوند ولی عمل غيرخشونت آميز هنگامی است که از کار خودداری کنند تا وقتی که اضافه حقوق پرداخت شود. از همين رو سازش و مصالحه هم بخشی از مبارزهء غير خشونت آميز نيست. مبارزهء غير خشونت آميز ممکن است به سازش يا مصالحه منجر شود يا نشود. اين امر بستگی به روابط قدرت و موضوع مورد بحث دارد. مبارزهء غير خشونت آميز مثل « جنگ » رويارويی و مقابله با دشمن است. مبارزهء غير خشونت آميز به استراتژی دقيق و خردمندانه و تاکتيک های مؤثر و انتخاب نبردهای مؤثر و کليدی محتاج است و از سربازانش شجاعت، انضباط و فداکاری می طلبد.
مشخصهء ديگر عمل غيرخشونت آميز که احتياج به تأکيد دارد خصوصيت « فوق قانون اساسی » بودن آن است. يعنی کسانی که دست به عمل غيرخشونت آميز می زنند خود را به قوانين رايج و بخصوص قانون اساسی حاکم ملزم نمی دانند و به آئين نامه های رايج درون حکومتی تکيه نمی کنند، حالا چه اين حکومت پارلمانی و چه غير پارلمانی باشد. تصادفی نيست که تا زمانی که اميدی به اصلاح طلبان پارلمانی هست مبارزهء غير خشونت آميز اوج و رونق خود را نمی يابد.
انگيزه های مبارزهء غير خشونت آميز متفاوت هستند. برای برخی انگيزه اين انتخاب مذهبی است و برای برخی يک تاکتيک گذرا محسوب می شود. اما در اغلب موارد اين ملاحظات واقع گرايانه هستند که موجب اين انتخاب می شوند. مردمی که سلاحی در اختيار ندارند در برابر هيأت حاکمه ای که ارتش، بسيج، نيروهای پليس ضدشورش و نيروهای شبه نظامی مسلح و بی رحم دارد اگر واقع گرا باشند به مبارزهء غير خشونت آميز دست می زنند. شکست آنها در مبارزهء خشونت آميز با شرايط تسليحاتی اينگونه نابرابر قطعی است، اما در جريان مبارزهء غيرخشونت آميز به موقعيتی از نظر اخلاقی بالاتر دست می يابند و مبارزه را به ميدانی می کشند که در آن از حريف به مراتب نيرومند ترند.
برخی تصور می کنند که هدف مبارزهء غير خشونت آميز آن است که نظر حاکمان را تغيير دهند و آنها را به قبول نظريات مردم وادارند تا آنگاه که نظر حاکمان تغيير کرد اين تحول به تغيير در روابط منجر شود و ساختاری نزديک تر به خواست مردم را جانشين سازد. اما در واقع هميشه هدف مبارزهء غيرخشونت آميز اين نيست. گاهی هدف مبارزه صرفا تغيير حاکمان و نظام است بدون اعتنا به اينکه نظر حاکمان تغيير کند. ازاين ديدگاه مبارزهء غير خشونت آميز می تواند اصلاح طلب يا « برانداز» باشد و اصلاح طلبی يا براندازی مبارزه لزوما تابع خصوصيت « غير خشونت آميز» بودن آن نيست.
از آنجا که مبارزهء غيرخشونت آميز مانند مبارزهء جنگی و رويارويی ارتش ها نياز به استراتژی و تاکتيک خاص خود دارد بررسی اجمالی نکات دربارهء متدها و تاکتيک و استراتژی می تواند برای مبارزان داخل کشود مفيد باشد. عمل غيرخشونت آميز می تواند « منفی » يا « مثبت » باشد. در عمل منفی مردم با خودداری از انجام کاری مبارزه را گسترش می دهند و يا به حاکمان ضربه وارد می کنند. به عنوان مثال شرکت نکردن مردم در انتخابات شوراها ضربه اي كاري بر همه محدوديتهاي انتخاباتي ازجمله نظارت استصوابی بود و در سوق دادن اصلاح طلبان به سوی اصلاح قانون انتخابات تاثير مهمی داشت.
در عمل مثبت مردم دست به کاری می زنند که از آنها انتظار نمی رود. تظاهرات وسيع دانشجويان قبل از موعد 18 تير و غافلگيری حاکمان نمونه ای از عمل مثبت است. عمل غير خشونت آميز نيز می تواند ترکيبی از « مثبت » و « منفی » باشد. متدهای مبارزهء غيرخشونت آميز طيف وسيع و ناهمگونی را تشکيل می دهند. از فيليپين تا لهستان، از دانمارک و مقاومت در برابر نازيسم تا هند و مبارزه با امپراطوری انگليس متدهای مبارزه بستگی به شرايط اقليمی و فرهنگی و ساختار مشخص روابط قدرت و ويژگی های اجتماعی حاکم و محکوم دارد. اما همهء اين متدها، اعتصابات و تحريم ها، تشکيل نهادهای موازی با دولت ونافرمانی باعث می شوند که حريف بهايی برای درگيری پرداخت کند و با پرداخت اين بها تغييری اساسی و اجتناب ناپذير در معادلات قدرت شکل می گيرد.
يکی از اولين نکاتی که بايد دربارهء مبارزهء غيرخشونت آميز و متدهای آن روشن کنيم اين است که مبارزهء غيرخشونت آميز هرگز جدا از خشونت و به تنهايی وجود نداشته است. در واقع اغلب خشونت بخش جدايی ناپذير آن است. حتی زمانی که فعالان مبارزهء غيرخشونت آميز با انضباط از دست زدن به هرگونه خشونتی پرهيز می کنند طرف مقابل آنها اغلب به خشونت دست می يازد و يا به خاطر قدرت خارق العادهء مبارزهء غيرخشونت آميز که ناگهان ظاهر می شود خشونت را افزايش می دهد. حتی وقتی که يکی از طرفين حاضر نيست به خشونت دست بزند اغلب تهديد اينکه امکان درگيری خشونت آميز وجود دارد بخشی از مقابله با قدرت است. حاکمانی که قصد سرکوب مبارزان غير خشونت آميز را دارند هميشه با اين تهديد که مبارزه می تواند به خشونت وسيع و دوجانبه کشيده شود دست به گريبان هستند. در دورهء مبارزهء استقلال هند عليه انگليس، دولت بريتانيا با خشونت های پراکنده ای روبرو بود و بايست محاسبه می کرد که در صورت سرکوب شديد گاندی و طرفدارانش ممکن است با شکلی از يک جنگ داخلی روبرو شود. حتی خود گاندی که اعتقادی عميق و مذهبی و انضباطی آهنين در مراعات مبارزهء غيرخشونت آميز داشت يادآوری اين نکته را که در صورت سرکوب جنبش غيرخشونت آميزاستقلال طلبانه با جنگ و خشونت گسترده روبرو خواهد بود، هرگز دون شان خود نمی دانست.
در مورد خاص ايران هم ما اين واقعيت را به وضوح می بينيم. هيأت حاکمه به خوبی می داند که اگر مبارزهء غيرخشونت آميز مردم ما را سرکوب کند بايد بهای سنگينی بپردازد. اين « تهديد خشونت آميز » يک مؤلفهء خارجی و يک مؤلفهء داخلی دارد. در داخل ايران اين خطر وجود دارد که مردم و بخصوص نسل جوان دير يا زود در برابر سرکوب به خشونت روی بياورند. از سوی ديگر با حضور گستردهء نظامی آمريکا در منطقه تهديد حملهء نظامی آمريکا به ايران در لحظه ای که رژيم جمهوری اسلامی سرکوب مخالفان را کامل کرده باشد بيش از هر زمان ديگر ممکن می نمايد. تا زمانی که مخالفان سياسی رژيم به کار و حيات مشغول هستند و برای بحران ايران هنوز راه حل سياسی وجود دارد صبر و تامل دولت آمريکا با منافع سياسی آن دولت هماهنگ است و منطقی می نمايد. اين دو مؤلفهء خشونت هيچ کدام راه حل های دلخواه و ايده آل نيستند و بخت مردم ما را برای رسيدن به ثبات صلح و دمکراسی کاهش می دهند. اما وجود اين تهديد ها و امکان واقعی تحقق يافتن آنها مبارزهء غيرخشونت آميز را از نيرو و امکانات ويژه ای بهره مند می سازند.
نکتهء مهم ديگر دربارهء متدهای مبارزهء غيرخشونت آميز اين است که اين متدها اغلب فی البداهه و در جريان مبارزه خلق می شوند و نسخه های ازپيش نوشته شده ای برای آنها وجود ندارد. برای امکانات و متدهای اين مبارزه دائره المعارف کامل و جهان شمولی نوشته نشده که با مراجعه به آن بتوان متدهای مورد نياز را استخراج کرد. گاه به نظر می رسد به تعداد اين متدها نمونه های تاريخی استفاده از آنها وجود دارد و صرف متد مبارزه موفقيت يا شکست آن را تخمين نمی زند. اگر روشن کردن چراغ اتومبيل ها و بوق زدن به نشانهء اعتراض به رژيم و حمايت از دانشجويان باعث حملهء نيروهای رژيم به اتومبيل های مردم و صرف انرژی عمده ای از نيروهای سرکوب با حداقل خسارات جانی از سوی اعتراض کنندگان بوده بايد گفت اين روش مبارزه موفقيت آميز بوده است.
يکی از خصوصياتی که باعث بالا رفتن شانس پيروزی مبارزهء غيرخشونت آميز می شود استراتژيک بودن آن است. مبارزهء استراتژيک هميشه بر نقشه و دستاوردهای کوتاه و بلند مدت مشخصی استوار است و با برنامه ريزی مرتب و مداوم بسته به واکنش های نظام و روحيه و مقاومت مبارزان جهت حرکت را تعيين می کند. مبارزهء غير خشونت آميز بدون استراتژی تنها با شانس و اقبال بلند است که به پيروزی می رسد و مانند جنگ و مبارزهء خشونت آميز محتاج تدوين و اجرای استراتژی است. هيچ فرمانده و ژنرال ارتشی سربازان خود را بدون نقشه و استراتژی و نقشه جنگ به ميدان نمی فرستد، حتی اگر به برتری کامل نظامی خود ايمان داشته باشد. استراتژی مبارزهء غير خشونت آميز بر اصول مشخصی بنا می شوند. اين اصول را تجربه و تاريخ شکستها و پيروزيهای جنبشهای غير خشونت آميز به ما می آموزند. تحليل گران، محققان و رهبران مبارزهء غير خشونت آميز همه بر سر تمامی اين اصول به جمعبندی های يکسانی نرسيده اند ولی بطور کلی می توان اصول اين استراتژی را به سه گروه اصلی تقسيم کرد و مهمترين آنها را برشمرد. گروه اول اين اصول ناظر بر« آغاز و توسعه يا گسترش» مبارزهء غير خشونت آميز هستند. دستهء دوم به « درگيری » و « مقابله » می پردازند و دستهء سوم گروهی هستند که« تجزيه و تحليل و بررسی» مبارزه را شکل می دهند.1. اصول گسترش مبارزه
* اصل اول : اهداف عملی مبارزه بايد از آغاز و دقيق و روشن اعلام شود. برای رعايت اين اصل هم توجه به « عملی » بودن هدف و هم دقت و روشنی گفتار اهميت دارد. مثلا اگر مبارزه ای هدف خود را رسيدن به « آزادی » اعلام کند با وجوديکه امروزه کمتر کسی با آزادی مخالفت علنی خود را ابراز می کند و اين هدف می تواند برای گروههای مختلف اجتماعی جذاب باشد، ولی به عنوان يک هدف استراتژيک به اندازهء کافی دقيق و روشن نيست. آزادی با نسبيت و ابهامی همراه است و اشکال متفاوت آن در نقاط مختلف دنيا و اندازه ها و امکاناتش برای مردم هرجا باعث می شود عنوان « آزادی » دست آويز هر گروهی و عذر موجه هر عمل و عکس العملی قرار گيرد. به نظر من بهترين هدف استراتژيک را جوانان و مردم ما امروز يافته اند و آن هدف « رفراندم » است. اين شعار سادهء دانشجويان و مردم : « رفراندوم، رفراندوم، اين است شعار مردم » هدف روشن و استراتژيک را به سادگی در دسترس همه قرار می دهد. « رفراندوم » در مقايسه با « آزادی » از دقت خاصی برخوردار است چون وقتی به « رفراندوم » فکر می کنيم بلافاصله سلسله ای از برنامه های عملی در ذهن ما شکل می گيرد. يعنی مشخص است ما می خواهيم همه مردم ما که در سن رأی دادن هستند طی انتخاباتی به پرسش واحدی پاسخ دهند و بنا به رأی مردم در اين همه پرسی راه حل سياسی مشخصی را بيابيم.
دقت و روشنی شعار « رفراندوم » را در مقايسه با شعار « آزادی » می توان به راحتی در عکس العمل و معاندت استبدادگران در اين مورد تشخيص داد. آنگاه که پای آزادی به ميان می آيد مستبدان طرفدار حکومت می توانند سخن از وجود آزادی برانند و يا حتی مدعی شوند « آزادی واقعی » تنها برای مردم ما وجود دارد و نه در کشورهای غربی و مدعی دمکراسی. ولی در مقابل شعار « رفراندوم » خلع سلاح می شوند و تنها با خشونت فيزيکی سعی در سرکوب کسانی دارند که به مطرح کردن اين شعار پرداخته اند. راه مقابله ديگر حاکمان با مخالفان وقتی سخن از رفراندوم می شود طرح « شبه رفراندوم » است. اصلاح طلبان می خواهند رفراندوم محدود به اختيارات رئيس جمهور، نظارت استصوابی يا مسأله ولی فقيه باشد. حتی آقای رفسنجانی چندی پيش بطور آزمايشی مسألهء رفراندوم برای برقراری رابطه با آمريکا را مطرح کرد. آنچه که می تواند بطور قاطعی شعار رفراندوم را از اين گونه دست اندازيهای حاکمان مصون نگاه دارد طرح شعار « رفراندوم » بصورت رفراندوم برای « تعيين رژيم » است. شعاری که عباس امير انتظام برای اولين بار در جامعهء سياسی ايران مطرح کرد و امروز از اولويت خاصی برخوردارشده می تواند دقيق تر شود . آنچه که مبارزان جنبش در داخل و خارج از کشور بايد دربارهء اين هدف استراتژيک روشن کنند مربوط به وجه « عملی » بودن آن است. سؤالات مطرح اين است که آيا رفراندوم عملی است؟ آيا قبل از سقوط کامل نظام ودر دورهء گذار قابل دسترسی است؟ اگر آن طور که عباس امير انتظام مطرح کرده اين رفراندوم تنها با دخالت سازمان ملل متحد و نظارت آن امکان پذير است بنابراين تدوين و اجرای استراتژی درگير کردن سازمان ملل متحد بايد در اولويت برنامهء مبارزان داخل و خارج از کشور قرار بگيرد.* اصل دوم : قدرت سازمانی و سازماندهی بايد گسترش يابد.مبارزهء غيرخشونت آميز به سازمان نيرومندی احتياج دارد. رهبران مبارزه در داخل ايران هر لحظه در خطر دستگيری، شکنجه يا مرگ قرار دارند. به همين دليل رهبری مبارزه بايد « عمق » کافی را برای مقاومت داشته باشد به اين معنا که در چهارچوب سازمان روشن باشد که در صورت دستگيری ايکس يا ايگرگ چه کسانی عهده دار مسؤوليت آنها خواهند شد.
وقتی مبارزهء غير خشونت آميز با نظامی مقابله می کند که بودجهء هنگفتی را صرف نيروهای اطلاعاتی و امنيتی خود می کند و برای تعليم و تربيت بازجو و شکنجه گر و جاسوس دانشکده و برنامهء منظم تسليحاتی دارد مبارزان نمی توانند با سازمانهای علنی به رويارويی مستقيم با نيروهای سرکوب رژيم بپردازند. چنين رويارويی تلفات را افزايش می دهد و توسعهء قدرت سازمانی و سازماندهی مبارزه را کند می کند. به نظر می رسد که در چنين شرايطی به جای سازمان واحد و علنی، هسته های مستقلی که ارتباطشان با يکديگر سطحی و محدود است ولی نقشهء عمل مشترک دارند، بهترين امکانات را در اختيار مبارزان قرار می دهد. در چنين حالی با گير افتادن يکی از هسته ها، ديگر هسته ها زير ضربه قرار نمی گيرند و تلفات و خشونت مبارزه پخش می شود. حجاريان زمانی گفته بود خرس را در دشت بايد شکار کرد. اين گفته که منظورش اجتناب از رويارويی مستقيم با حريف سنگين و زورمند است کاملا درست است. حريف سنگين مسلح نمی تواند در آن واحد در همه جا حاضر باشد. اگر از « گرامشی » وام بگيريم برای مبارزه با اين حريف بايد جنگ« استراتژيک» به جنگ« تاکتيکی» تبديل شود. يعنی به جای اينکه مانند يک ارتش هواداران را در صفوف يکپارچه و علنی به مقابله با نيروهای سرکوبگر بکشانيم بايد دست به تظاهرات موضعی و همزمان زد. جوانان ما به تجربه آموخته اند که در تظاهرات همزمان و با استفاده از تلفن های دستی و ارتباط مستقيم با يکديگر می توانند با حداقل تلفات از چنگ نيروهای سرکوبگر بگريزند. تلاش رژيم برای قطع اين شبکه ارتباطی با از کار انداختن تلفن ها نيز از همين جا ناشی می شود.
وجه ديگر سازماندهی مبارزهء غير خشونت آميز تشکيل « بدنه » جنبش است. بدنه، شامل فعالانی است که در درگيريهای خيابانی با رژيم تجربهء بيشتری دارند و در واقع حالت چسب و سريشی را دارند که سازمان گسترده جنبش را به هم متصل نگاه می دارد. بدنه حداقل چهار فعاليت اصلی دارد :1) تصميمات مهم و اطلاعات اساسی مبارزه را در طول دوران درگيری به همه مردم در سطوح مختلف می رساند. مثلا تظاهرات و بستن مغازه ها در شيراز به اطلاع بقيه کشور می رسد و يا شرح تظاهرات ناگهانی و غيرمنتظره در کرمان و يا درسهای مقابله با عمال رژيم در تبريز، حتی تعميمات کوچکی مانند انتخاب محل تظاهرات موضعی، توقف ترافيک و روشن کردن چراغ اتومبيل ها در اتوبان يا خيابان مشخصی نيز می تواند برنامه ريزی شده باشد و به اطلاع حاميان آن برسد. درست است که اين تصميمات گاهی بطور خودجوش اتخاذ می شود ولی هرچه که با برنامه ريزی و اطلاع رسانی بيشتر همراه باشد حريف را سريع تر به زانو می آورد.2) بدنه علاوه بر اطلاع رسانی وظيفه دارد تودهء مردم را در راه مبارزهء غيرخشونت آميز متحد نگاه دارد و برای کنترل اعصاب و هيجانات به آنها ياری برساند. مردم حامی مبارزه بايد در طول مبارزه اعتماد به نفس بيابند. اطمينان از پيروزی خود و سقوط حريف باعث گسترش مبارزه می شود. کسانی که برای رژيم کار می کنند بايد اطمينان حاصل کنند که برايشان در صفوف ملت جايی وجود دارد و قربانيان آيندهء هرج و مرج، بی عدالتی و انتقامگير نخواهند بود و هرچه زودتر به صفوف مردم و مبارزهء غير خشونت آميز بپيوندند.3) بدنه در عين حال بازوی جمع آوری اطلاعات برای طراحان و رهبری مبارزهء غير خشونت آميز است و بايد دائما از ميزان قوهء مقاومت و روحيه مردم به آنها خبر بدهد. در جريان مبارزه گاهی نياز به حمله و زمانی نياز به عقب نشينی است. اگر حمله يا عقب نشينی بر اساس روحيه و مقاومت مردم و وضع واقعا موجود در خيابانها اتخاذ شود با يک تصميم به موقع و درست موازنه نيروهای حاکم به هم می خورد و ابتکار عمل را در دست مبارزان قرار می دهد.4) بدنه گاهی مأمور می شود عمليات خطرناکی را انجام دهد که از عهده و توان مردم عادی حامی مبارزه بر نمی آيد. مثلا زندانی کردن عده ای از اوباش و اعضای نيروهای انتظامی که به تظاهرات آرام مردم حمله کرده بودند و گروگان نگاه داشتن آنها و تسليم بعدی به مقامات امنيتی و پليس کار بسيار خطرناکی بود ولی لازم بود که هم به رژيم و هم به اوباش آخرين گوشزدها انجام شود و اسطورهء قدرت لباس شخصی ها شکسته شود. اين حرکت بی سابقه رژيم را غافلگير کرد و به عقب نشينی واداشت.
* اصل سوم : با جلب حمايت افکار عمومی خارجی و دولتهای ديگر نظام حاکم به انزوای سياسی کشيده شود.مبارزهء غير خشونت آميز می تواند با تکيه بر اهداف مشخصی حمايت افکار عمومی و دولتهای خارجی را جلب کند تا نظام حاکم را در مقابل خواسته های ملی وادار به عقب نشينی کند. اين بخش از استراتژی مبارزهء غير خشونت آميز ايران شايد آسان ترين و قابل دسترس ترين آن باشد. چرا که پس از حادثهء يازده سپتامبر با تحولات منطقه و حضور نظامی آمريکا در افغانستان، عراق، خليج فارس و تاجيکستان جلب حمايت امريکا بسيار آسان است. دولت آمريکا از هر تغيير دمکراتيک در ايران حمايت و آنرا در راستای منافع آمريکا در منطقه ارزيابی خواهد کرد چرا که يک حکومت دمکراتيک با اجتناب از ماجراجويی در منطقه و پرداختن به اولويت های اقتصادی و سياسی داخلی کشور به ثبات منطقه کمک می کند. اما برعکس اروپا بخصوص کشور انگلستان منافع بسياری برای از دست دادن دارند. با تغيير دمکراتيک در ايران ارزيابی دوبارهء قراردادهای اقتصادی، احتمال لغو خريدهای کلان تسليحاتی و حضور رقيبان صنعتی و نفتی امريکايی همه تهديدهای جدی برای منافع اروپائيان است. از همين رو مبارزهء غيرخشونت آميز بايد با جلب حمايت افکار عمومی شهروندان اروپا و فشار اين افکار عمومی بر سياستهای دولتهای آنها اروپا و انگلستان را وادار کند دست از حمايت اقتصادی، سياسی ئ نظامی ديکتاتوری بردارند. تظاهرات در برابر سفارتخانه های اروپائی و تظاهرات و فعاليت گسترده ايرانيان در اروپا می تواند در پيشبرد اين استراتژی مثبت باشد.
* اصل چهارم : مبارزهء غير خشونت آميز بايد به توسعهء متدهای مبارزه بپردازد.از تظاهرات موضعی تا شعاردادن از روی پشت بامها، از روشن کردن چراغ اتومبيل ها و بوق زدن تا اعتصابات سراسری، از بستن خيابانها تا برداشتن حجاب متدهای مبارزهء غيرخشونت آميز طيف وسيعی را دربر می گيرد. استراتژی مبارزه بايد دائم متدها و روشهای تازه را کشف کند و به اين طريق مرتب جبههء تازه ای در برابر نظام حاکم بگشايد. هر چه که متدهای مبارزه گوناگون تر و تازه تر باشند احتمال غافلگير کردن حريف و حفظ ابتکارعمل بيشتر است. در چنين شرايطی با کمترين مقدار قربانی می توان بيشترين نيرو و انرژی حريف را در مقابله با روش تازه به کار برد.
2. اصول درگيری و مقابله :
* اصل اول : حمله به استراتژی رژيم برای تحکيم کنترل و قدرتاوج اقتدار رژيم جمهوری اسلامی را بايد در دوران انتخابات رياست جمهوری خرداد 1376 ارزيابی کرد. اين تحليل بر داده های مشخصی استوار است : اول اينکه مخالفان رژيم در برابر اين انتخابات خلع سلاح شده بودند. همهء کسانی که خواستار براندازی رژيم بودند و تحريم انتخابات را تبليغ می کردند با شرکت ميليونی مردم و رئيس جمهوری محبوب روبرو شدند که در واقع شعارهای مخالفان را تحت عناوين جامعهء مدنی، دمکراسی و امنيت اجتماعی در چهارچوب نظام مطرح کرده و از مردم با پيروزی شگفت آور انتخاباتی اش رأی اعتماد گرفته بود. اگر به سخنان رهبران اپوزيسيون در اين دوره نگاه کنيم و گروههای ماجراجو و حاشيه ای را کنار بگذاريم بقيه همه به نوعی خود را در گفتگو يا رقابت با خاتمی می بينند. با آزادی مطبوعات در داخل کشور راديوهای خارجی اهميت خود را از دست دادند و بالاخره اينکه انزوای سياسی ايران خاتمه پيدا می کند. اروپائيانی که برای تبرئه کردن رژيم و دنبال کردن منافع اقتصادی خود به دنبال بهانه می گشتند انتخابات « خاتمی » و شرايط جديد سياسی ايران را مرکز توجه و استدلال خود برای گسترده کردن روابط سياسی و اقتصادی با رژيم قراردادند. حتی در کميسيون حقوق بشر سازمان ملل متحد بازرسی ويژه برای ايران الغا شد و بسياری از طرفداران رژيم و آکادميسين های وابسته به آن در خازج از کشور سخن از يک دمکراسی نوپا و يا « دمکراسی اسلامی » گفتند. تجزيه و تحليل اين دورهء اقتدار و استراتژی رژيم برای تحکيم با استراتژي مبارزهء غيرخشونت آميز پيوندی ناگسستنی دارد چرا که اقتدار هر نظامی از آنجا ناشی می شود که برای حفظ و کنترل قدرت به سرکوب و خشونت نياز نداشته باشد. هر چه که نياز به سرکوب بيشتر می شود پايه های اقتدار يک نظام ضعيف تر می شود. سؤال اساسی اين است که چرا و چگونه در کمتر از شش سال تمام اقتدار نظام جمهوری اسلامی چون برفی در برابر آفتاب تموز ناپديد گشت و اصلاح طلبانی که تمام توجه، علاقه و خلاقيت جوانان داخل کشور را به خود معطوف کرده بودند چنين در نظر مردم خوار و بی اعتبار شدند؟ جواب بدين سؤال در يکی از مهمترين تناقضاتی است که در دل نظام جمهوری اسلامی نهفته است و آن تضاد بين منافع « نظام » با منافع « حاکمان » است. تمامی نظامهايی که به چنين تضاد غير قابل حلی می رسند شکننده می شوند. يعنی آنگاه که شاه بايد بين خود و نظام پادشاهی يکی را انتخاب کند ما به پايان نظام رسيده ايم. زمانی که موفقيت اصلاحات در گرو خلع يد از مافيای حاکم است و تنها بيمه عمر نظام مرگ مافياست اصحاب قدرت بايد بين خود و نظام يکی را برگزينند. اگر به خلع يد از خود و اعمال حاکميت مردم رضايت دهند پس از چندی از « جمهوری اسلامی » تنها نامی باقی می ماند و درونمايه نظام دچار تحول می شود و چنين شيری بی يال و دم و اشکم که ديد؟ جمهوری اسلامی بدون ولايت فقيه، نظارت استصوابی، اعدام و شکنجه، بدون زندانی سياسی و با مطبوعات آزاد و احترام به حقوق بشر و قطع کردن دست مافيا از بيت المال ملت چگونه « جمهوری اسلامی » خواهد بود؟ بنا بر اين اصحاب قدرت تصميم گرفتند با تمام نيرو و امکانات خود در يک دوره ء شش ساله با کودتايی خزنده همهء راههای اصلاح را ببندند و جوانان و مردم حامی آنرا سرکوب کنند. در چنين حالی اپوزيسيون و براندازی دوباره معنا پيدا کرد و جمهوری اسلامی دوباره به جادهء بی بازگشت خود قدم نهاد. در چنين شرايطی که اصلاح طلبان بی اعتبار شده اند، رژيم از طريق نيروهای سرکوب و به طريق فيزيکی يعنی گران ترين راه حل ممکن، به فکر آرام ساختن خيابانها و اعمال کنترل است، ودر ضعيف ترين نقطهء خود قرار دارد ولو اينکه چنين سرکوبی در کوتاه مدت به برقراری سکوت و فضای سياسی ترس و وحشت انجامد. از همين رو استراتژی مبارزه با تحکيم رژيم بايد بدور از شتابزدگی و واقع بينانه باشد. استراتژی کنترل رژيم در حال حاضر بر سه پايهء زير استوار است : 1) خشونت فيزيکی و سرکوب مردم در خيابانها و ايجاد رعب و وحشت بزور زندان و شکنجه 2) شکاف انداختن ميان دانشجويان و مردم با حمايت از خواسته های صنفی دانشجويان، رشوه های سياسی دادن به آنان و همزمان سرکوب فعالان و مردم هوادار آنها و تلاش برای صنفی جلوه دادن کل جنبش دانشجويی 3) تلاش برای شکاف انداختن بين صفوف مخالفان و بهره برداری از فقدان رهبری با تجربه و « کريزماتيک ». جمهوری اسلامی برای سرکوب تظاهرات و کنترل خيابانها از پنج نيروی مختلف استفاده می کند که عبارتند از بسيج، انصار حزب الله و لباس شخصی ها، نيروهای ضد شورش ( لباس پلنگی ها، گردانهای ويژه) و نيروهای انتظامی و وزارت اطلاعات. اگرچه اين گوناگونی نيروهای سرکوب انعطاف پذيری خاصی برای رژيم ايجاد می کند و به آن قدرت مانور بيشتری می دهد ازنقاط ضعف ويژه ای برخوردار است و آن تضاد بين اين نيروها و عدم هماهنگی آنهاست. مبارزان جنبش غير خشونت آميز که تا امروز تجربهء گرانبهايی از مقابله با اين گروهها بدست آورده اند بايد دربارهء آرايش و توان هر يک ، تضادهای درونی و رهبران آنها برآوردهای واقع بينانه ای به دست دهند، برنامهء وسيعی برای تشويش شورش و نافرمانی در اين نهادها ضرورت دارد تا يا به صفوف مردم بپيوندند و يا حداقل از سرکوب خودداری کنند. استراتژی مبارزه بايد برای نافرمانی اين گروهها انگيزه های نيرومندی بسازد و در شبکه های ارتباطی و فرماندهی آنها اخلال کند.
* اصل دوم : پايه های اجتماعی رژيم را بايد از او گرفت. هر چه که از تعداد طرفداران رژيم کمتر می شود استراتژی رژيم برای کنترل و تحکيم قدرت آسيب پذير تر می شود. بر همين روال هر چه که رژيم دايرهء سرکوب را وسيع تر می کند پايه های اجتماعی خود را بيشتر به مخاطره می افکند. وظيفهء مبارزهء غير خشونت آميز جلب اين پايهء اجتماعی هرقدر کوچک به جبههء مبارزه و همراهی با مبارزان است. يکی از نمونه های موفق اين اصل را بايد در حمايت نمايندگان سابق مجلس از حرکت دانشجويان جستجو کرد. نامهء سرگشاده نمايندگان به خامنه ای و فرمان دادن به رهبر برای نوشيدن جام زهر بدون شک حکايت از حرکت يکی از پايه های اجتماعی رژيم ( نمايندگان مجلس، طرفداران و خانواده هايشان ) به سوی مبارزان دارد. اين حرکت به دستگيری فرزندان و افراد خانوادهء آنها، با گسترده تر شدن سياست سرکوب رژيم سريع تر نيز خواهد شد. واکنش آقای شيرزاد نماينده ء مجلس پس از دستگيری پسرش و حس همدردی او با مبارزان با زمان پيش از دستگيری متفاوت خواهد بود. اين دره بين نماينده و حکومت در صورت شکنجه يا کشته شدن شيرزاد جوان عميق تر نيز خواهد شد. دير يا زود اصلاح طلبان به موضع گيريهای آزاديخواهانه تری نزديک می شوند و هرچه که رژيم احساس آسيب پذيری بيشتری بکند احتمال حمله علنی نظامی و يا دستگيری جمعی بيشتر می شود. اين دستگيريها و سرکوب نيز به نوبهء خود پايه های اجتماعی رژيم را ضعيف تر می کنند. در اين نمونه که به دست داريم گرفتن يکی از پايه های رژيم مستلزم دست يازی رژيم به خشونت بيشتر بود که امری محتمل و قابل پيش بينی به نظر می رسد. اما مبارزهء غير خشونت آميز می تواند در اين سربازگيری از پايه های اجتماعی رژيم ابتکار عمل را در دست گيرد و استراتژی معينی برای جذب آن داشته باشد.
* اصل سوم : ضوابط و انضباط مبارزهء غير خشونت آميز را بايد حفظ کردبا حمله های وحشيانه بسيج و لباس شخصی ها رژيم سعی می کند دانشجو را به عکس العمل خشونت آميز تحريک کند. آنگاه که دوطرف درگير مبارزهء خشونت آميز هستند دخالت گردانهای ضد شورش و سرکوب مشروعيت بيشتری می يابد. بخصوص که ضمن آن برای نمايش بی طرفی نيروهای انتظامی در مقابل دستگيری هر دهها نفر از مبارزان يکی دو نفر از لباس شخصی ها و بسيجی ها هم دستگير می شوند. مبارزان غيرخشونت آميز بايد برای حفظ ضوابط مبارزه بخصوص آنگاه که مبارزه وارد دوران دشوار و حاد خود می شود استراتژی و تاکتيکهای معين و از پيش تمرين شده ای داشته باشند. گاه حفظ اين انضباط و پيشبرد همزمان مبارزه اراده و آگاهی مبارزان و زمانی نيازمند تجربهء مبارزاتی است. مبارزان غيرخشونت آميز مانند سربازان جنگی ( مبارزهء خشونت آميز) با تمرين های مبارزاتی، با شرکت در درگيری ها و آزمايش شيوه های مختلف به تجربيات گرانبهايی دست پيدا می کنند. همانطور که سربازی که هشت سال در جبههء جنگ با عراق جنگيده از نظر تجربه و آمادگی معادل سربازی که هشت ماه در جبهه بوده نيست مبارزان غيرخشونت آميز نيز نياز به کسب تجربه از ميدان درگيری دارند. نوشتن و انتشار اين تجارب برای سربازان جوان بس ارزشمند است. از اين رو بايد مبارزان دانشجو را به نوشتن خاطرات روزانهء خود از درگيری ها و توصيف دقيق ميدان درگيری و نقاط ضعف و قدرت دوطرف تشويق کرد.
3. اصول بررسی و تجزيه و تحليل :
* اصل اول : تجزيه و تحليل روزانه و ترسيم حرکت آيندهبررسی و تجزيه و تحليل مبارزهء غير خشونت آميز نياز به کار روزانه و مستمر متفکران جنبش دارد تا در هر مقطعی سطح تعميم استراتژيک جديد را نسبت به وقايع اتفاق افتاده بسنجد و جهت حرکت آينده را واقع بينانه ترسيم کند. يکی از امتيازات مقابلهء غير خشونت آميز با دستگاه سرکوب اين است که حريف مانند مشت زن غول پيکرو سنگين وزنی است که اگر چه ضربه های نيرومند و کشنده دارد اما حرکتش کند است و قابليت چرخش و حرکت سريع را ندارد و از سوی ديگر دستگاه سرکوب فقط برای يک مقصود و آن هم مبارزهء خشونت آميز و مقابلهء فيزيکی تعليم ديده است. تجزيه و تحليل روزانه و تغيير دادن جهت و مقدار ضربه غول را هر لحظه به سمت تازه ای می کشد تا وقتيکه توان مقابله و جنگيدن او را پايين بياورد و يا او را از روی استيصال به ميدان های بيگانه و پرمخاطره بکشد. تجزيه و تحليل روزانه و رساندن آن به دست تمامی مبارزان در سطوح مختلف نيز مانع از آن خواهد شد که مبارزان از وقايع و تحولات سياسی کشور و منطقه عقب بيفتند و يا با شتابزدگی به تدوين استراتژيهايی بپردازند که برای سطح رشد جنبش هنوز زود و خام به نظر می رسد.
* اصل دوم : استراتژی و تاکتيک، هم حمله هم دفاعدر تجزيه و تحليل مبارزهء غير خشونت آميز حمله و دفاع هر دو اهميت دارند و بر تدوين استراتژی تأثير می گذارند. در هيچ دوره از مبارزهء غير خشونت آميز تنها حمله يک پارچه به حريف و استراتژی او اهداف مبارزه را تعيين نمی کند. اگر مبارزان در تاکتيکهای مورد نظر خود تنها عملياتی تهاجمی را منظور کرده اند و يا اگر تنها به دفاع پرداخته اند بايد بار ديگر امکانات و شرايط را مرور کنند و با يکديگر به مشورت دربارهء تاکتيک ها يا استراتژی جديد بپردازند. دفاع از ياران زندانی و تحصن به خاطر آزادی آنها را تنها با گشودن جبهه های اعتراضی تازه و تهاجم به اهداف استراتژيک حريف می توان پيش برد وگرنه پس از مدتی از مبارزه جز گروهی بی دفاع محصور در نقاط مشخص و محاصره شده باقی نمی ماند و شانس پيروزی و گسترش مبارزهء غيرخشونت آميز کاهش می يابد.
* اصل سوم : تداوم در متدها و مبارزهء غير خشونت آميزتداوم مبارزهء غير خشونت آميز موثرترين عامل پيروزی آن است و در واقع پيروزی آن بيش از اينکه به شدت و حدت مبارزه مربوط باشد به استمرار مبارزه ارتباط دارد. رژيم نيز به نحوی از اين امر مطلع است و برای همين تلاش شديدی برای فاصله انداختن بين تظاهرات و اعتراض ها دارد. در بررسی و تجزيه و تحليل و انتخاب جهت آينده تداوم مبارزه بايد از اولويت خاصی برخوردار باشد. اگر استراتژی و تاکتيکی خاص می تواند به رژيم ضربهء موثر و هيجان انگيزی وارد کند اما باعث به خطر انداختن کارهای مهم جنبش و ساکت و آرام شدن موقت آن می گردد بايد از زدن آن ضربه و توقف موقت بعدی آن پرهيز کرد. ضربه های کوچک ولی مستمر برای پيشبرد و گسترش مبارزه به مراتب مفيدترند. با آزمايش متدهای تازه مبارزان غير خشونت آميز به مجموعه ای از روشها دست پيدا می کنند که برای استمرار و گسترش جنبش از بقيه روشها مفيد ترند. اين روشها در ميدان درگيری تجربه و کشف می شوند و برای آنها نسخه از پيش آماده شده ای نمی توان نوشت. آنچه که تجزيه و تحليل مبارزان را غنی می سازد داد و ستد مستمر فکری و نشر انديشه ها و راه يابی ها برای کل جنبش غير خشونت آميز مردم ايران برای رسيدن به دمکراسی و حقوق بشر است.
منابع :
1. Gene Sharp, The Politics of Nonviolent Action - Extending Horizons Books, 19732. Krishnalal Shridharani, War Without Violence : A Study of Gandhi’s Method and its Accomplishments, New York, 19393. Richard Gregg, The Power of Nonviolence, New York 19664. Peter Ackerman and Christopher Kruegler, Strategic Nonviolent Conflict, 19945. Thomas Schelling, Some Questions on Civilian Defense In Civilian Resistance as a National Defense, Penguin Books, 1969

جمعه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۴

اکبر گنجي اشتباه نمي کند، ما اشتباه مي کنيم؛ در نقد نوشته ي آقاي جامي


آقاي مهدي جامي در سايت وزين "سيبستان" مطلبي نوشته اند تحت عنوان "در باره ناکامي محتوم اکبر گنجي" که چون از دل بر مي آيد لاجرم بر دل مي نشيند، اما اين همه ي داستان نيست. بر کار بزرگ و قهرمانانه ي گنجي نقدهاي ديگري هم نوشته شده که برخي از آنها کاريکاتور مفتضح ِ حرف هاي شريعتمداري و سناريونويسان مرتضوي است که از شدت ابتذال حتي ارزش فکر کردن هم ندارد اما بر نوشته ي آقاي جامي مي توان و مي بايد پاسخ نوشت.
اکبر گنجي عقب تر از زمان خود نيست بلکه بسيار جلوتر است و به قول آن فيلسوف، بيچاره کسي که جلوتر از جامعه و زمان خود باشد. دليل عدم همراهي و عقب ماندگي ما نيز حفظ منافع شخصي مان است و نه عقل راهنما. مارکسيست ها مي گويند که ما نمي توانيم انقلابي باشيم چون خرده بورژوا هستيم و منافعي داريم که حاضر به از دست دادن آن ها نيستيم. جان ما، مال ما، خانه و کاشانه ي ما، موقعيت اجتماعي و شغلي ما چيزي نيست که حاضر باشيم آن را به راحتي از دست بدهيم. اين است که نمي توانيم انقلاب کنيم. مارکسيست ها راست مي گويند. ما نمي توانيم بگوييم چيزي نداريم از دست بدهيم. ما خيلي چيزها داريم که حاضر نيستيم آن ها را از دست بدهيم. بايد اين واقعيت را قبول کنيم.
بر خلاف گفته ي آقاي جامي عصر انقلاب ها به پايان نرسيده است. اگر حکومت هاي موجود عقل به خرج ندهند و داوطلبانه کنار نروند، انقلاب هاي رنگارنگ باز تبديل به انقلاب سرخ خواهد شد. در غرب دمکرات و پيشرفته هم اگر حکومت ها هماهنگ با مردم عقب ننشينند، امکان وقوع شورش و درگيري هست؛ کشورهاي جهان سوم و جنوب و هر چه که مي خواهيم اسم بگذاريم جاي خود دارند.
اکبر گنجي آيت الله خميني نيست؛ نه آيت الله خميني سال 42 و نه 57. اکبر گنجي يک مرد شجاع و دلاور است که حق مسلم و شخصي اش را از حکومت مي خواهد. حقي که اگر به آن دست يافته شود نه فقط گنجي که يک ملت از آن بهره خواهد برد.
ما در سرزميني زندگي مي کنيم که که اگر بخواهيم حقوق ابتدايي يک ملت را که به دست عده اي معدود سلب مي شود بر شماريم يک جزوه ي مفصل خواهد شد. سوال اين است در مقابل اين همه ظلم چه بايد کرد؟ وقتي جان به لب رسيد چه بايد کرد؟ يکي خود را به خاطر پنجاه هزار تومان پول به آتش مي کشد، ديگري به خاطر نجات جان و انديشه اش در خارج از کشور رحل اقامت مي افکند، يکي ديگر براي آزادي خود و ملت دست به اعتصاب غذا مي زند. همه ي اينها حق خود را مي خواهند.
آقاي جامي به قرآن استناد مي کند و اين که هدايت با خودکشي ممکن نمي شود. از ايشان سوال مي کنم با اين حساب واقعه ي عاشورا را چگونه بايد تفسير کرد؟ اگر بخواهيم عمل امام حسين و يارانش را در ترازوي عقل بسنجيم مگر نامي جز خودکشي خواهد داشت؟
کلمات گنجي "از آتشگه جان بيرون نيامده" نمي افسرند، بلکه در زير خاکستر پنهان مي مانند تا به روز حساب آتش بر کاخ ظالمان زنند. اقدام اجتماعي ِ مورد نظر آقاي جامي اگر هزار سال هم بدين قِسم بنشينيم و دست روي دست بگذاريم هرگز تحقق نخواهد يافت.
من دعا مي کنم، گنجي که گوشت و خونش را ذره ذره و با آگاهي در راه عقيده اش داده، به هدفي که به دنبال آن است دست يابد. من مطمئن هستم که اگر گنجي به اعتصاب خود ادامه مي دهد از ترس ملامت اين و آن نيست بلکه براي رسيدن به هدفي است که باور او مي گويد ارزش سر باختن دارد. بالاخره روزي تاريخ به ما نشان خواهد داد که گنجي ناکام نمانده است و محتوم، سنت تاريخ است که همواره به نفع مظلوم راي مي دهد. اين راي محتوم را فراموش نبايد کرد

در باره ناکامی محتوم اکبر گنجی

ما برای اکبر گنجی دل می سوزانيم. برای او شعر می نويسيم. بسيجگری می کنيم. می خواهيم از زندان آزاد شود. می خواهيم سلامت خود را بازيابد. ما به اکبر گنجی زياد فکر می کنيم. اما به او گوش نمی کنيم. حرفهای او در ما تاثيری که او می خواهد ندارد. ما در بازی مرگ او تماشاگريم. ما می خواهيم او پيروز شود. اما نمی خواهيم خود وارد بازی شويم.همه چيز حاکی از آن است که اکبر تنهاست. منظورم شکايت رمانتيک از تنهايی او نيست. توصيف است. او تنهاست چون در راهی قدم بر می دارد که گرچه حس همدردی ما را بشدت جلب می کند اما عقل و اقدام ما را نمی تواند بر انگيزد. او از ما يا بسيار عقب افتاده است که حرفش شنيدن ندارد يا بسيار جلو رفته است که ما توان رسيدن به او نداريم.گنجی حرفهای درستی می زند اما فراموش کرده است که حرف درست زدن برای اقدام سياسی کافی نيست. بايد حرف درست را با جمع زد. وگرنه مثل رمانی می شود که نويسنده در تنهايی می نويسد و هر کس در تنهايی هم آن را خواهد خواند. سياست ورزی رمان نوشتن نيست. رهبری اجتماعی نمی تواند بالاتر و تندتر و زودتر از توان اجتماعی حرکت کند. مهم نيست که چقدر حرفهايش مهم اند. مهم است که چقدر حرفهايش هضم می شود و ترجمه به عمل می شود.گنجی نشان داده است که از الگويی شبيه الگوی آيت الله خمينی پيروی می کند. همان حرفها و همان نوع استدلالها و همان شعار اصلی همان قاطعيت و يکدندگی. اما اگر اين شباهت را اصل بگيريم موقعيت او بيشتر شبيه آيت الله خمينی در سال 42 است تا 57. تفاوت 15 ساله ای که مردم در آن دوره توانستند به پای آقای خمينی برسند و حرف او حرف آنها هم بشود. گرچه من همين اتفاق را در باره همدلی با گنجی در ديدرس نمی بينم.قرآن می گويد لعلک باخع نفسک به پيامبر. هدايت با خودکشی ممکن نمی شود. هدايت با نامه های تند و صريح و افشاگر به دست نمی آيد. رابطه فهميدن و اقدام کردن هرگز در همه جا و همه احوال مستقيم نيست. بعلاوه حرفهای گنجی را بسياری می دانند اگر نگوييم همه. اين "بسياری" کسانی اند که دست در کار سياست و رسانه و نوشتن و اقدام اند. همه آنها که به گنجی نامه نوشته اند همه آنها که برای گنجی به ديگران نامه نوشته اند از اين "بسياری" اند اما از راه گنجی نمی روند. گنجی می خواهد انتحار کند تا به ما چيزی را بگويد که از پيش می دانسته ايم؟ ممکن است البته که او توانسته باشد برخی خطوط قرمز را که همه در پنهان در می نوردند آشکار درنوردد و سطح مباحث را بالاتر آورد و روشن تر کند. اما اين چيزی است که به جان او بيارزد؟گنجی چيزی را می خواهد که "وقت"ش نرسيده است. باغ سيب با سرخ شدن يک سيب نمی رسد. با سرخ شدن همه سيب ها می رسد. او درخت آتش است و سيب هاش در حال سوختن. او درختی بالغ تر است و زودرس تر. اما او باغ نيست. همه می خواهند گنجی بيرون بيايد از آن زندان و سرحال شود تا بتوانند با او بحث کنند و به چالش در او و آرايش بياويزند. اما او می خواهد راه درازی را يک شبه برود. اين در دنيای فرد ممکن است اما در دنيای جمع ناممکن.گنجی از نسلی است که زياده به ارزش کلمه بها می دهند. اما می بينيم که کلمات او از آتشگاه جان بيرون نيامده می افسرند. کلمات او بازتابی ندارد. اگر داشت بر می انگيخت بسيج می کرد قدرت بود. او اشتباه می کند که در قدرت سياسی با قدرت کلمه می آويزد. او همه حجاب ها را فروريخته است اما هنوز حجاب اکبر بر جاست.جهان امروز و نسل امروز ايران جهان و نسل انقلاب نيست. هيچ انقلابی ديگر اتفاق نخواهد افتاد. راه حل مشکلی که او از آن سخن می گويد جای ديگری است که هنوز بايد کشف اش کرد. انقلاب نه بلکه همان اقدام جمعی و هدفمند که او می خواهد قوانينی دارد که کلمه تنها بخشی از آن است. کلمات او با همه قدرتی که در آن هست سوگمندانه نمی تواند جای خالی همه لوازم يک حرکت و اقدام اجتماعی را پر کند. اين آرزويی محال است. شايد گنجی همه اينها را می داند. شايد رندانه می خواهد کاری کند که تاريخ ساعت خود را جلو بکشد. اما نيروی فرد از اين هنر بی بهره است هر قدر که آن فرد بزرگ باشد و ايثارگر.روندی که روزی بابی ساندز آغاز کرد 24 سال طول کشيد تا از پيچ و خم درازی عبور کند و به 28 جولای 2005 برسد. بابی ساندز می توانست تنها نماد باشد. او حتی بختيارتر از گنجی بود چه هم عصر او هنوز عصر انقلاب بود و هم دهها هزار نفر به حمايت از او دست به تظاهرات زدند و به نوعی اقدام سياسی گراييدند. اما حتی اين هم به او کمک نکرد. گنجی به آن حداقلی که می خواسته رسيده است. حداکثر آنچه می خواهد فراتر از نيروی فردی اوست. من صميمانه آرزو می کنم و دست به دعا بر می دارم که گنجی تا هنوز دير نشده از انقلاب تک نفره خود دست بردارد. هيچکس او را ملامت نخواهد کرد که به ميان ما برگشته است. با جمع بايد بود و با جمع نبود. کن مع الناس ولا تکن مع الناس. اين راهی نيست که او بتواند تنها برود. حتی اگر درست می رود خطا با جمع بهتر است از رفتن به راه درست بدون جمع.او آخرين فردی از ميان ماست که تجربه تمام و کمال دوره ای را از سر می گذراند تا به خود و همه ما نشان دهد که ديگر آن دوره به سر آمده است و آن راه بن بست است. اين کشف اين شهود به اندازه کافی بزرگ است. اما به ترک سر نمی ارزد

دم خروس روشنفكران، رضاشاه و دموكراسي! دادامن


نسخه مكتوب سخنراني دادامن در اتاق عدالت ايرانيان پالتاك در باب خدمت و خيانت رضاشاه پهلوي
بنده گرچه با بسياري از موازين حكومتي شاهان پهلوي كه آنان را به مقام ديكتاتوري بي ضابطه تنزل مي داد به شدت مخالفم ، اما بي انصافي رايج نسبت به برخي از خدمات ايشان را كه اينك مد روشنفكري برخي از حضرات به اصطلاح جمهوري خواه شده است را به صلاح ميهن نمي دانم و صريحا و بدون ترس از تكفير به عنوان يك جمهوري خواه چپ مي توانم ادعا كنم كه هيچ حكومتي به اندازه سيستم پهلوي در طول 2500 سال اخير به جريان دگرديسي پيشرو فرهنگي ايران در عرصه مدرنيسم ياري نرسانده است . بي انصافي است اگر بگوييم كه رضا شاه تنها در مقام پلشت يك ديكتاتور سنگدل و بي رحم بود ، بي انصافي است اگر كشف حجاب مدرن او را با حجاب گذاري اجباري خميني هم تراز كنيم . اينها زمين تا آسمان با هم توفير دارند . روشنفكراني كه دائما بر طبل اين بي انصافي عيان مي كوبند همواره از تحليل واقع گراي تاريخ آن برحه سرباز مي زنند ، هيچكس نمي گويد كه رضا خان مير پنج در شرايطي در ايران تاج بر سر نهاد كه چهارسوي اين سرزمين در ننگ و نكبت تجزيه و فقر و سنت مابي كور آخوندي مي لوليد ، آنها هرگز به روي خود نمي آورند كه در ايران قاجار ديده شخصيت زن حتي از شخصيت سگ ولگرد خانه ي مردان عبا پوش و خرقه دار متشرع پايين تر بود و زن را چون كالاي استهلاكي مرد با ايمان محك مي زدند . روشنفكران امروز درست مانند روشنفكران 57 و حقيقتا بر خلاف روشنفكران ناب و مدرن مشروطه راه همان ملاياني را مي روند كه با تحريك عامه مردم بر سر مسائل ابلهانه ي شرعيه ، ديكتاتوري سياسي را بهانه كردند و ايران را بعد از 50 سال پشروي در عرصه مدرنيسم فرهنگي به چاه قاجار انداختند . جالب اينجاست كه حضرات منورالفكر براي دعاوي پوچ خود استدلالات محير العقولي نيز مي آورند ، مثلا از رضا خان دموكراسي مي طلبند ، واژه اي كه در آن برحه ي تاريخي تنها در چند كشور مدرن و متمكن اروپايي قابل تعريف و بازشناسي بود ، در اين سو در كنار سرزمين سابقا عثماني ترك ، دو ملت بودند كه در نا آگاهي و نافهمي خود از روند رو به گسترش مدرنيسم ، هنوز شب و روز خود را در سقاخانه به راز و نياز و زيارت مشغول بودند يا ساعات فراغت خود را پاي وعظ فلان طلبه و فلان شيخك احمق به حذر از آتش جهنم و ترس از روز قيامت مي گذراندند ، براي چنين مردمي آيا آزادي سياسي عنان گسيخته گوهري ماندگار و ابدي بود ؟ بدون شك نه . آنان از سردار سپه حكومت مشروعه مي طلبيدند . آنها حتي آن معدود مردان دموكرات وغرب طلب مشروطه را به فراموشي سپرده بودند ، آنها رهبري از جنس شيخ فضل الله مي خواستند . در سراسر ايران آن زمان باج بگيران و لوطي هاي داش مشتي معركه گير ، غلام حلقه به گوش آخوندكان و مالكان متنفذ بودند . صدها دولت سايه و حكومت مخفي و شرور در دل روستاها و شهرهاي ايران پرچم خويش را برافراشته بودند ، در روستاها كدخدا و فئودال به خودي خود رهبر معظم قبيله ي چندين هزار نفري آن كومه محسوب مي شد ، آن وقت روشنفكران شكم سير و دل پر امروزي توقع دارند كه رضا خان به ميدان منازعه بيايد و از آن آشغالداني متعفن يك دموكراسي خوش راحيه بسازد . رضا خان اين كار را نكرد و نبايد مي كرد . غايت ارزشمندي سردار سپه در آن زمان اين بود كه به يك انقلاب فرهنگي شكوهمند دست بزند و تفاله هاي سنت جن و پري آخوندي را از اين ملغمه هزار مليت به دور بريزد ، اين كار به زورمندي و سخت كوشي نياز داشت و الحق كه رضا شاه زورمند موثر و خوش نيتي بود . " قانون استعمال البسه وطني "" متحد الشكل كردن لباس مردان و عبا كندن از آنان تا به جاي خرقه و كلاه نمدي قجري مانند انسان متمدن لباس بپوشند "" كشف حجاب از زنان "
اينها سه راس مثلث انقلاب فرهنگي شكوهمند رضا خان مير پنج بود و براي عملي كردن اين اصول انقلابي راهي جز ديكتاتوري و خشونت خوش يمن وجود نداشت . اكثريت ايرانيان آن برحه بسان كودكان صغير و نا آگاه دنبالچه ي مراجع عظام خود بودند ، بايد پدري مستبد در برابرشان جلوه مي كرد تا به آنان بگويد كه در آن ينگه ي دنيا كسي دنبالچه و صغير ديگري نيست . بايد به اين كودكان گفته مي شد كه در دنياي متمدن ديگر زنان را مانند (بول داگها) در پستوي خانه نهان نمي كنند ، آن پدر بايد خطاب به فرزندان كودن خود فرياد بر مي آورد كه از سگ منشي و گداپوشي دست برداريد ، جهان امروز جهان زيبايي و شيك پوشي است ، او بايد مي گفت كه در ينگه ي دنيا زنان بي حجاب و خوش بويند ، در ينگه ي دنيا زنان آزادند ، نگاه آزاد است ، معاشقه آزاد است ، بوسه آزاد است . و اين پدر بدون كوچكترين شك و تعصب كسي نبود جز رضا شاه پهلويي . اما آيا اين پدر ديكتاتوري سنگدل نبود ؟ بنده مي گويم بود ، حتي گهگاه بي رحم و سفاك هم مي شد ، گاهي آن قدر بي ضابطه عمل مي كرد كه حتي نزديكانش هم از او نفرت به دل مي گرفتند ، اما با در نظر گرفتن همه اينها ، اگر روشنفكران امروز اندكي انصاف داشته باشند و ميزان قضاوت خود را بر مبناي عدل و وجدان انساني تنظيم كنند به نتايجي مي رسند كه با دعاوي كنونيشان زمين تا آسمان فرق دارد . درست است ، رضا شاه لب مي دوخت ، اما لبهاي بسياري را به برون مرز فرستاد تا به قيمت كسب دانش عاليه مجاني ، به او و خاندانش دشنام بگويند . رضا شاه روزنامه ها را به محاق توقيف مي كشاند اما هزاران مكتب خانه را كه در دام ترهات آخوندي گرفتار بودند به دانشگاه بدل كرد تا شاگردان و استادان دست پرورده اش بعدها به بزرگترين دشمنان قسم خورده اش بدل شوند و هوس حكومت مكتبي به سرشان بزند . رضا شاه بازرگانها را به بلوك غرب فرستاد تا بعد بيايند و با اتيكت مهندسي به عباي خميني آويزان شوند و كتاب اصول آب كر بنويسند . رضا خان همه چيز بود ، يك بي سواد ، يك ديكتاتور ، يك سازنده ، يك تخريب گر ، يك اصلاح طلب ، يك انقلابي و در نهايت يك ميهن پرست حقيقي بدون كوچكترين ريا و سالوس . ***در پايان با عرض پوزش از تمامي روشنفكران بعضا سبيل كلفت و عينك كائوچويي بايد صريحا بگويم كه بنده ي حقير او و دودمانش را به اكثريت منورالفكرهاي وطني ( دودوزه باز ) ترجيح مي دهم ، گرچه بنده خود را يك جمهوري خواه مي دانم و بدون شك گزينه ي انتخابي ام براي حكومت آينده هرگز چيزي از جنس سلطنت نخواهد بود ، اما آن تاريخ را همواره ستايش خواهم كرد و آن را به عنوان برگ زريني از افتخارات ميهن در دل خود مي نگارم . زنده باد ايران زنده باد حقيقت زنده باد آزادي

با رياست جمهوری محمود احمدی نژاد چه بايد کرد؟ جمشید اسدی


آزادی خواهان می بایستی از اهرم جهانروايی در چالش سیاسی خود با ارتجاع و برای پیشرفت دموکراسی در ایران، استفاده کنند. جهانروايی ترفند و توطئه سرمایه داران خونخوار نیست. پیامد ناگزیر رشد تکنولوژی های اطلاعاتی و آزادی سازی های سیاسی و اقتصادی است.
در مورد تخلف و تقلب در انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری در ایران جای شک و شبهه ای نیست. آن روز که شورای نگهبان شش و بعد تحت شرایطی تنها هشت نفر از 1014 نامزد ریاست جمهوری را تایید صلاحیت کرد، حتی از قوانین خود نظام تخلف کرد و آن گاه که نیروهای نظامی و بسیج بر مبنای طرح بصیر، نظارت بر انتخابات را به عهده گرفتند و مردم را به رای دادن "تشویق" کردند، عملا راه بر تقلب گشودند و حتی آن را سازمان دادند. این تخلف و تقلب آشکار حتی از چشم و قلم و زبان بلند مرتبگان رژیم چون دکتر مصطفی معین 1، کروبی 2 و رفسنجانی 3 پوشیده نماندند. نتیجه تخلف و تقلب که هیچ کدام در نظام جمهوری اسلامی امر تازه ای نبود و نیز تحرک فوق العاده اقتدارطلبان و قهر و گوشه نشینی برخی از آزادی خواهان به عنوان تحریم، سر در آوردن احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهور ایران بود 4. تحلیل ما از انتخابات هر چه باشد، منکر این نتیجه عینی نمی توان شد. اما در مورد همین نتیجه عینی، می توان پرسشی به حق مطرح کرد: آیا می بایستی برگزاری انتخابات در چنین شرایطی را پذیرفت و ریاست جمهوری احمدی نژاد در درون نظام اسلامی را به رسمیت شناخت، یا بر عکس می بایستی با نفی و تحریم هر دو، خواستار دگرگونی بنیادی و ساختاری، پیش از هرگونه فعالیت سیاسی در درون نظام شد؟پاسخ بدین پرسش اساسی را نمی توان به تحلیل چندی و چونی روند برگزاری انتخابات فروکاهید و به جاست که رویکرد اصلی استراتژی سیاسی مبارزه را نیز لحاظ کرد. همچنان که بارها آورده اند و آورده ایم این استراتژی جز یکی از دو رویکرد رفرمیستی و انقلابی نتواند بود. انقلابی هیچ گونه فعالیتی در درون نظام را بر نمی تابد و در پی آن است که پیش از هر چیز آن را براندازد. حالا با قهر و خشونت مثل کمونیست های انقلابی یا با مسالمت مثل شاهزاده رضا پهلوی و دیگر پیروان رفراندم و در عین حال بسیاری از گروندگان به سیاست تحریم. پرهیختن از فعالیت در درون نظام جمهوری و نپذیرفتن هیچ یک از نهادها و فرآیندهای سیاسی آن، عملا به معنی گزینش رویکرد انقلابی و براندازی است. حالا چه اسم این رویکرد گفته شود یا نشود.استراتژی رفرمیستی اما، فعالیت در چارچوب نظام را می پذیرد و در عین حال در پی واگردانی آن از سرتا پا و جایگزینی نهاد ها و فرایند های انتصابی توسط انتخابات و حاکمیت مردمی است. از همین رو اگر اصلاح طلبان کماکان به مشی رفرمیستی معتقد باشند، می بایستی ریاست جمهوری احمدی نژاد را به رسمیت بشناسند و صد البته این هرگز به معنی گرویدن به ارزش ها یا استراتژی مدیریتی او نیست. نگارنده این سطور، با توجه با گفته ها و مصاحبه های رئیس جمهور جدید شدیدا معتقد است که دوران زمامداری وی دوران زایش و تشدید بحران ها خواهد بود. با وجود این رفرمیسم را کماکان مناسب ترین شیوه مبارزاتی می دانم و بدیهی است که رفرمیسم مستلزم به رسمیت شناختن ریاست جمهوری اوست. به رسمیت نشناختن احمدی نژاد به عنوان رییس جمهور، نه تنها خواه ناخواه به معنی کنار گذاردن استراتژی رفرمیستی و روی آوردن به انقلاب و براندازی است، بلکه برگ برنده فشار بین المللی و کمک اذهان عمومی جهانی را نیز از آزادیخواهان می گیرد. به عنوان مثال در راستای مبارزه برای دموکراسی در ایران، می توان از مقامات رسمی کشورهای جهان و بویژه اروپایی ها خواست که در هر تماس و مذاکره بر سر مسئله حقوق بشر برطرف ایرانی فشار آورند، اما از ایشان نمی توان خواست و ایشان نخواهند پذیرفت که مناصب و مقامات جمهوری اسلامی را به رسمیت نشناسند و مثلا برای مذاکره در مورد انرژی اتمی، نفت و تروریسم، خواهان جایگزینی مقامات کشوری و لشکری نظام توسط نیروهای آزادیخواه باشند. به عبارت دیگر خواست از مقامات و نهادهای بین المللی برای واداشتن مقامات جمهوری اسلامی به رعایت حقوق بشر در ایران، خواه نا حواه مستلزم به رسمیت شناختن مسئولیت و موقعیت ایشان است. اما به رسمیت شناختن ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد، به معنی بی عملی در مقابل وی و دست روی دست گذاردن نمی تواند بود. می بایستی از همان آغاز ریاست جمهوری وی، اکثریت خاموش آزادیخواه را به تحرک واداشت و با نگرشی رفرمیستی، بازگشت به دوران حکومت بر مبنای ارزش های انقلابی را برای محافظه کاران پرهزینه کرد. به نظر نگارنده این سطور، برای این مهم چند راه کار شدنی در پیش روی مایند:
1. تشکیل جبهه آزادی خواهی. امروز جنبش اصلاحات پیگیر هیچ توهمی در مورد امکان سازگاری میان نظارت استصوابی و مشارکت انتخابی و به عبارت دیگر میان ولایت فقیه و مجلس مردم ندارد (و نداشت؟). این جنبش در عین حال مرز شوم و غیر عملی "خودی و غیر خودی" را پشت سر گذاشته و اگر نگذاشته کشتی در خشکی می راند. بدون گزافه، گفتمان دموکراسی نيز گفتمان پذیرفته شده اين جنبش است. اما برای آن که این گفتمان به نیرویی درخور و به طریق اولی به نیرویی فرادست تبدلیل شود، می بایستی سازمان یابد و سازمان دهد. نبود سازمان، یعنی فعالیت در خلا یا هرح و مرج و هیچ یک از این دو به نفع دموکراسی نیست.متاسفانه یکی از مهم ترین دلایل عدم موفقیت جنبش آزادی خواهی در ایران آن است که این جنبش عمدتا متکی بر روشنفکری است و نه سازماندهی نیروهای اجتماعی. روشنفکری در بهترین حالت، گفتمانی تازه می سازد. اما هیچ گفتمانی بدون سازماندهی قدرت ندارد و نمی تواند طرح و برنامه خود را در جامعه فرادست سازد. به ویژه اگر قدرت حاکم مستبد سازمان یافته باشد و نیروی بسیج گسترده داشته باشد. اما سازمان يابی و سازمان دهی جبهه اپوزيسيون آزادی خواه ايران در گرو عوامل زيرند:- توافق بر سر حکومت سياسی مورد نظر. ويژگی مرحله کنونی مبارزه در ايران کوشش برای استقرار دموکراسی در کشور است و ناچار هدف پيش رو حکومتی است بر مبنای حقوق بشر و دموکراسی. به بيان ديگر، تضاد اصلی مبارزه در ايران، ميان آزادی خواهی و استبداد است و هر خواست سياسی ديگر نيز می بايستی تحت تاثير آن قرار گيرد. اپوزيسيون آزادی خواه ايران می بايستی در مورد حکومت مورد نظر خود به توافق برسد و آن را آشکار بگويد. - پذيرش مشی رفرميستی مسالمت آميز. اپوزيسيون آزادی خواه در عين حال می بايستی در مورد جان مايه رفرميستی و مسالمت آميز مبارزه نيز پيمان بندد و جزييات آن را مشخص کند. ويژگی رفرميستی مبارزه هم چنان که شرحش رفت به معنی قبول فعالیت در چارچوب نظام جمهوری اسلامی و در عین حال کوشش برای واگردانی آن از سرتا پا و جایگزینی نهادهای انتصابی توسط نهادهای انتخابی است. ويژگی مسالمت به معنی دوری از هر گونه خشونت در فرايند مبارزه است. در همين مورد، اپوزيسيون می بايستی تماس با نيروهای مسلح را جدی بگيرد و از راه های رسمی و نيمه رسمی و مثلا از طريق دوستی يا خويشاوندی ايشان را متقاعد کند که حتی در شرايط بحرانی خود را "مامور و معذور" نپندارند و بلکه به عنوان افراد آزاد مسايل را تحليل کنند و تصميم گيرند. از سوی ديگر اگر اپوزيسيون سازمان دهی منسجم و رهبری واحد نداشته باشد، امکان عمليات خشونت آميز از سوی عناصری از اپوزيسيون می رود و همين می تواند يورش استبداد حاکم را به دنبال داشته باشد.
بر مبنای دو اصل بالا، آزادی خواهان می توانند برای مقابله با ارتجاع و فرادستی آزادی خواهان جبهه گسترده مردمی تشکيل دهند. بدون آن به هیچ تحولی نمی بایستی امید بست. چنين جبهه ای امروز بالقوه وجود دارد، آن را بايد بالفعل کرد. دموکراسی و حقوق بشر انگیزه های اصلی اکثريت ۴ میلیونی بودند که به دکتر مصطفی معین در انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم رأی دادند و بسیاری از تحریم کنندگان که بر همان مبنا رأی ندادند (در اين جا از بحث تخلف و تقلب می گذريم). اين و آن تشکیل دهنده نیروی بالقوه ارزشمندی هستند برای تشکیل جبهه دموکراسی خواهی و حقوق بشر که خواست همیشگی آزادی خواهان بوده است. با وجود اين قوام جبهه دموکراسی نمی تواند به ویژگی های این مرز و بوم چون فرهنگ اسلامی بی اعتنا باشد. در اکثر کشورهای اسلامی و بویژه کشور ما نیروهای خداباور از مهم ترین نیروهای هوادار دموکراسی و آزادی خواهی هستند. این نیرو را نمی بایستی نادیده گرفت. این ها از پشتیبانی گسترده ای برخوردارند. به دیگر بیان، تضاد اصلی سیاست در ایران میان مذهب و سکولاریسم نیست. این تضاد نه به لحلظ علمی درست است و نه به لحاظ عملی کارآ. تضاد میان دموکراسی و استبداد است. نیروهای خداباور در گذار کشورهای اروپای شرقی و به ویزه لهستان به دموکراسی نقش عمده ای ایفا کردند، چرا نه در ایران؟اگر اپوزيسيون آزادی خواه ايران به طور منسجم سازمانی به خود نگيرد، تماميت خواهان مستبد که بسيار کمتر از ناراضييان اند، کماکان بر سرير قدرت باقی خواهند ماند. دست کم به دو دليل. يکی از طريق کنار آمدن با برخی از جناح ها و منهزم کردن اپوزيسيون. ديگر با سرکوب اپوزيسيون بدون هراس از واکنش در خور.
2. کوشش برای تعامل و گفتگو با محافظه کاران و بازشناحت جایگاه جامعه شناختی ایشان.واقعیت را می بایستی دید و پذیرفت. در ایران محافظه کاران نیرویی هستند با خاستگاهی اجتماعی. از همین رو رویکرد آزادیخواهان به ایشان نمی بایستی برمبنای ستیز و میل به حذف باشد. بلکه برعکس می بایستی راه تعامل با ایشان را بگشاید و بویژه جناح معتدل تر ایشان را به پذیرش بازی دموکراتیک تشویق کند. این بر عهده دموکرات های رفرمیست است که محافظه کاران را به قبول رقابت دموکراتیک و انتخابات هر بار سالم تر از دور پیش، وادارند. اگر اپوزیسیون درون و برون مرز، در داخل یا خارج دستگاه دیوانی جمهوری اسلامی، موفق شود که ترس و بیم دست کم بخشی از محافظه کاران از دموکراسی را بزداید و آن ها را به قبول بازی دموکراتیک وادارد، بی شک پیروزی بی سابقه ای نصیب جنبش آزادی خواهی ایران خواهد شد. این واقعیت که امروز برخی از محافظه کاران گفتمان انتخابات و مشروعیت مبتنی بر رای گیری را به جای ولایت اسلامی و نصر بالرعب برگزیده اند، باید مورد توجه و تشویق اصلاح طلبان قرار گیرد. باید به یاد داشت که هرگز نمی توان با زور و فشار نیرویی با پایگاه اجتماعی را از میان برد. به همین لحاظ نه اصلاح طلبان را می توان از صحنه اجتماعی زدود و نه محافظه کاران، این دو در هرحال در جامعه حضور خواهند داشت. حالا یا با احکام استبدادی یا با قواعد دموکراسی. نکته این جاست که جز آزادی خواهان رفرمیست کس دیگری مبتکر دموکراسی در ایران نخواهد بود و برای آن که گذار به دموکراسی در ایران موفق شود، می بایستی که آزادی خواهان رفرمیست تبدیل به نیروی فرادست جامعه شوند و این جز با جلب و جذب نیروهای گسترده اجتماعی ممکن نیست.
3. جلب نیروهای بسیجی و توده ای به صفوف اصلاح طلبان. استراتژی اصلاح طلبی یا رفرمیستی سلاحی جز پشتیبانی مردمی در اختیار ندارد. از همین رو هر چه بر صفوف پشتیبانان رفرم و اصلاحات افزوده شود، امکان فرادستی و انجام اصلاحات و رفرم در کشور افزایش خواهد یافت. ازهمین رو جلب و جذب نیروهای گسترده اجتماعی از مهم ترین شروط پیروزی اصلاحات و رفرم در ایران است. به طور مثال چرا باید نیروهای بسیجی به طور یک دست و مطلق در اختیار اقتدارطلبان باشند و این به عنوان داده غیر قابل تغییر سیاست در ایران پذیرفته شود. این به جای خود که مدیریت سر تا سر اشتباه جنگ با عراق هزینه های جانی، مالی و معنوی بسیار برای ایران به دنبال داشت. اما زمانی که به هر حال جنگ ادامه یافت، تمامیت ارضی و حاکمیت کشور به خطر افتادند و در چنین شرایطی استقلال ایران از جمله به دليل سلحشوری و پایمردی بسیجی ها پايدار ماند. ایشان را می توان و بلکه می بایست برای برقراری دموکراسی جذب و در ثمرات آن سهیم کرد.بسیجی ها و سربازان جنگ باید بدانند و قانع شوند که حق و بزرگداشت ایشان تنها در دموکراسی ممکن است و گرنه تنها ابزاری خواهند بود در دست ارتجاع در ازای مزدوری. اگر آزادی خواهان در این مهم موفق شوند، نه تنها از نیروی سرکوب اقتدارطلبان خواهند کاست، بلکه بر نیروی اجتماعی خود نیز به طور قابل ملاحظه ای خواهند افزود. نمی توان به فرزندان این مرز و بوم به چشم تفرعن نگاه کرد و باز امید قوام دموکراسی در کشور داشت.
4. اهرم قدرت جهانروایی. آزادی خواهان می بایستی از اهرم جهانروايی در چالش سیاسی خود با ارتجاع و برای پیشرفت دموکراسی در ایران، استفاده کنند. جهانروايی ترفند و توطئه سرمایه داران خونخوار نیست. پیامد ناگزیر رشد تکنولوژی های اطلاعاتی و آزادی سازی های سیاسی و اقتصادی است. زین پس، مدیران سیاسی ایالات متحده چه در زیر پرچم محافظه کاران نوین و چه در صفوف دموکرات ها، بیش از پیش برای دفاع از امنیت ملی خود درگیر مسایلی فراملی خواهند بود. اتحادیه اروپا نیز بیشتر از آنچه تا به کنون کرده است به سراغ کشورهایی چون ایران خواهد رفت و مثلا در مورد انرژی هسته ای شان پرس و جو خواهد کرد. اما جهانروایی، تنها مربوط به کشورهای پیشرفته آمریکایی و اروپایی نیست. کشورهای در حال توسعه نیز نیازمند تماس با متروپل های جهانروایی هستند. دست کم این که، این کشورها، برای تامین امنیت و توسعه ملی خود، محتاج تکنولوژی، بازار و سرمایه گذاری خارجی هستند. جهانروایی دیگر یک انتخاب نیست، پاره ای از زندگی روزمره است.حقیقت آن است که هیچگاه صحنه جهانی اینچنین بر زندگی سیاسی کشورها موثر نبوده است و هیچگاه همچون امروز، ایرانیان آزادیخواه این چنین در دل متروپل های جهان حضور نداشته اند. از این مهم می بایست استفاده کرد و بر سرنوشت سیاسی وطن تاثیر گذارد. از این موقعيت استثنایی که جهانروایی در اختیار ما گذاشته باید استفاده کرد. جهان روایی همچون اهرمی است که به کمک آن خواهیم توانست موانع بسیار سنگین تر و مهیب تر از نیروی محدود خود را جابجا کنیم. می بایستی با تشکل آزادیخواهان ایرانی برون مرز اجازه نداد که ارتجاع در وطن سرکوب کند و در فرنگ دادوستد. این جبهه با آگاه کردن نخبگان و اذهان عمومی در غرب، دولت های متکی به رای مردم را واخواهند داشت که در مورد حقوق بشر و آزادی هیچ امتیازی به جناح ارتجاع در ایران ندهند. با تشکیل این جبهه ارتجاع خواهد دانست که اگر آزادیخواهان را در بند کشد، اگر مردم را از آزادی و حق حاکمیت خویش محروم کند، اگر انتصاب را بجای انتخاب بنشاند، جبهه دموکراسی و حقوق بشر ايرانيان برون مرز بر سر هر مذاکره، هر معامله، هر رفع نیاز از فرنگ، هزار و یک مانع ایجاد خواهد کرد. دموکراسی برای ایران در دسترس ماست، کافی است دیگر تماشاچی نباشیم و وارد صحنه شویم.
پاورقي:
1- در نهمین انتخابات ریاست جمهوری در ايران، دکتر مصطفی معین در دور اول نفر پنجم شد. وی در همین مورد بیانیه ای منتشر کرد و از جمله نوشت: در روزهای پایانی انتخابات به ناگاه اراده ای قاهر برای پیروزی یک کاندیدای خاص و حذف کاندیدهای دیگر به میدان آمد و باب سازمان دهی برخی نهادهای نظامی و حمایت دستگاه نظارتی انتخابات را گشود تا حقوح مسلم نامزدهای دیگز را در انتخابات مورد هدف قرار دهد (به نقل لز کیهان چاپ لندن، شماره 1061، پنج شنبه 2 تا چهارشنبه 8 تیرماه 1384) . 2- کروبی پس از آن که در دور اول نهمین انتخابات ریاست جمهوری در ايران سوم شد و به دور دوم راه نیافت، در طی مصاحبه ای مطبوعاتی گفت: این انتخابات یکی از تاریک ترین و سیاه ترین پرونده هایی است که برای خاتمی ماند (به نقل لز کیهان چاپ لندن، شماره 1062، پنخ شنبه 9 تا چهارشنبه 15 تیرماه 1384). کروبی در عین حال نامه اعتراضی نیز خطاب به رهبری نوشت. 3- رفسنجانی پس از دور دوم انتخابات و شکست در برابر احمدی نژاد طی نامه سرگشاده ای نوشت: به مردم شریف و بزرگوار ایران اسلامی ... بنا ندارم که در مورد انتخابات، شکایت به داورانی که نشان دادند نمی خواهند یا نمی توانند کاری بکنند ببرم ... آن ها با استفاده زیاد از امکانات نظام به صورت سامان دهی شده و نامشروع در انتخابات دخالت کردند ... 4- به گزارش و براساس اعلام ستاد انتخابات در مرحله اول نهمین انتخابات ریاست جمهوری، اكبر هاشمی بهرمانی با 6 میلیون ‌و 159 هزار و 435 رای و محمود احمدی نژاد با 5 میلیون و 710 هزار و 354 رای به مرحله دوم انتخابات راه یافتند. براساس همین گزارش وضعیت سایر كاندیداها بدین شرح بود:مهدی كروبی 5 میلیون و 66 هزار و 316 رای،محمد باقر قالیباف 4 میلیون و 75 هزار و 189 رای،معین 4 میلیون و 54هزار و 304 رای، لاریجانی یك میلیون و 740 هزار و 163 رای،محسن مهرعلیزاده با یك میلیون و 289 هزار و 323 رای.همچنین بر اساس اعلام ستاد انتخابات كشور جمع كل آرای مأخوذه 29 میلیون و 317 هزار و 42 رای و تعداد برگهای باطله مأخوذه یك میلیون و 221 هزار و 940برگ رای ‌بود. براین اساس میزان مشاركت مردم در انتخابات 63 درصد می‌باشد. در دور دوم احمدی نژاد با حدود 62 درصد آرا در برابر رفسنجانی با حدود36 آرا پیروز شد. براساس گزارش ایسنا، از این تعداد، محمود احمدی نژاد در مجموع تعداد 17 میلیون و 248 هزار و782 رأی و اكبر هاشمی رفسنجانی بهرمانی 10 میلیون و46 هزار و 701 رأی را به خود اختصاص دادند. تعداد 663 هزار و770 رأی نیز به عنوان آرای باطله شمارش شد.این گزارش آمار نهایی ریخته شده در صندوق های خارج از كشور به شرح زیر اعلام کرد: كل آراء اخذ شده 76 هزار و 245 رای. اكبر هاشمی بهرمانی 43 هزار و 489 رأی، محمود احمدی نژاد 30 هزار و 473 رأی، آراء باطله 2 هزار و 283 رأی

پنجشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۴

كاميكازه‌ي گنجي و ابرهاي باران زا، فرهاد جعفري


نگارنده درباره‌ي اين كه آيا «كاميكازه‌ي گنجي» بزرگترين اين بحران‌ها و جامع همه‌ي ريز و درشت آن هاست اندكي مردد است اما ترديدي ندارد كه چنانچه به نحوي خردمندانه پايان نيابد و چون همه‌ي ديگر بحران‌ها "حل ناشده" رها شود، مقدمه‌ي بلافصل بحران نهايي خواهد بود
اكنون نام‌اش را به خاطر نمي‌آورم اما چندي پيش، يك ديپلمات برجسته‌ي آمريكايي در توصيف ساخت سياسي حاكم بر ايران ، آنرا نظامي «خود تخريب» خوانده بود كه به اين لحاظ نيازي به اپوزيسيون ندارد.
در حاليكه اين از عمده تكاليف اپوزيسيون هر نظام حكومتي است كه با توليد بحران‌هاي متعدد آنرا تضعيف و پايه‌هاي مقبوليت و مشروعيت آنرا سست كند، جمهوري اسلامي ايران به راستي از جمله‌ي معدود نظام‌هايي است كه به نيابت از مخالفين‌اش ، خود به طراحي، توليد و دامن زدن به بحران‌هايي مي‌پردازد كه در بيشتر موارد هر ناظري را درباره‌ي معدل دورانديشي و عقلانيت حاكم بر آن به ترديد مي‌اندازد.
به ويژه در هشت سال گذشته، كه ذيل يك رويداد شگفت‌انگيز از حيث ميزان مشاركت ملي، پاره‌ي «دموكرات‌نماي» ساخت سياسي، نخست زمام قدرت اجرايي و سپس با فاصله‌اي كوتاه قوه‌ي قانونگزاري كشور را به تصرف درآورد ، (صرف‌نظر از بحران‌هاي طبيعي) بحران‌هاي مصنوعي متعددي توليد و سپس دامن زده شد‌ند تا كفايت رييس جمهور برگزيده را به چالش كشند و او را در تحقق وعده‌هاي دموكراتيك‌اش ناكام سازند.
نه تنها چنين شد؛ بلكه در پس كاركردي چنين كوته‌نظرانه، اعتماد افكار عمومي به حسن نيت ريس جمهور برگزيده از دست رفت و سطح ناكارآمدي ساخت سياسي در اداره‌ي شهروندان‌اش و پاسخگويي به مطالبات آنها، بيش از پيش وضوح يافت.
آن چنانكه در رأي‌گيري سوم تيرماه، آن بخش از افكار عمومي كه روال راي دادن را برگزيد،يكسره از او و همكاران‌اش رو برتافت و سهم بيشتر كيك را به رقيب نادموكرات او تقديم كرد.
اكنون چنين به نظر مي‌رسد (و تحليل مي شود) كه با يكدست شدن ساخت سياسي و پس از سالها التهاب و اضطراب، جامعه‌ي ايراني دوران نسبتاً آرام و كم كشاكشي را دست كم در صحنه‌ي عمل سياسي تجربه كند اما آنچه اين رويا را به كابوسي بدل مي‌كند آن است كه تقريباً تمامي بحران‌هاي كوچك و بزرگ توليد شده در دوران رييس جمهور پيشين، حل نشده به حال خود رها شده‌اند. پس دوباره چون «دملي درمان نشده» سرباز خواهند كرد و طرفين منازعه را از دردناكي خود متأثر خواهند ساخت.
همچنانكه بررسي صحنه ي تحولات سياسي جامعه ي ايراني در سال هاي اخير، هنگامي كه از بالا به آنها نگاهي انداخته شود، نشان مي‌دهد كه :
ـ بحران‌هاي كوچك رفته‌رفته بزرگ و بزرگتر شده‌اند.(اندازه)
ـ فاصله‌ي بروز و ظهور بحران‌ها هر چه كمتر و كمتر شده است .(دامنه)
ـ همزمان بر شمار بحران‌ها هر چه بيشتر افزوده شده است.(تعداد)
- بحران ها تعداد ، صبقات اجتماعي و اصناف هرچه بيشتري از ايرانيان را در بر گرفته و متاثر ساخته اند.(فراگيري)
ـ به اين سيستم، بحران‌هاي خارجي كوچك وبزرگ نيز اضافه شده يا در حال اضافه شدن هستند.(اندازه،دامنه،تعداد،فراگيري،نوع)
پس چندان دور از انتظار نخواهد بود كه روزي دايره‌ي بحران‌هاي مورد بحث (كه از فرط كثرت اشاره به آنها ملال‌انگيز است و اين مختصر را بسيار مطول مي‌كند) نخست درهم پيچيده و سطحي از يكديگر را بپوشانند. سپس برخي در دل برخي ديگر جاخوش كنند و آنگاه در دل بزرگترين‌شان، كانون همه‌ي آنها بر يكديگر منطبق شود.
در قياسي كه چندان مع‌الفارق نيست، مي‌توان وضعيت مزبور را به انرژي توليد شده در «راكتورهاي هسته‌اي مبتني برگسست» و رقيب تازه‌ي آنها يعني «راكتورهاي هسته‌اي مبتني بر پيوست» مقايسه كرد كه در مورد اخير 450 برابر مورد نخست انرژي توليد مي‌شود(كنسرسيومي مركب از ايالات متحده، ژاپن و چند كشور اروپايي هم اكنون مشغول تأسيس چنين راكتوري در شمال فرانسه است).
نگارنده درباره‌ي اينكه آيا «كاميكازه‌ي گنجي» بزرگترين اين بحران‌ها و جامع همه‌ي ريز و درشت آنهاست اندكي مردد است اما ترديدي ندارد كه چنانچه به نحوي خردمندانه پايان نيابد و چون همه‌ي ديگر بحران‌ها «حل ناشده» رها شود، مقدمه‌ي بلافصل بحران نهايي خواهد بود.
بحراني كه به مثابه «حاصل جمع بحران هاي پيشين» همه به يك نسبت بهاي گزاف آنرا خواهيم پرداخت و براي مدت‌ها تمامي مناسبات انساني، عاطفي، اقتصادي، سياسي و اجتماعي جامعه را تحت‌الشعاع قرار داده و از خود متاثر خواهد ساخت.
توصيه‌ي مشفقانه‌ي نگارنده به عنوان منتقدي مسالمت جو، به ساخت سياسي (كه نگارنده به خاطر آينده‌ي فرزندش نمي‌خواهد «تحت روالي غيردموكراتيك» جاي خود را به ساخت ديگري بدهد و او آنرا شاهد باشد، بلكه مايل است با اقدام به اصلاح و ترميم خود آنچنان تغيير يابد كه هر چه معاصرتر و به نمونه‌هاي امروزين هر چه نزديكتر شود) آن است كه :
ـ نخست به حل مدبرانه‌ي بحران پيش رو (كاميكازه‌ي گنجي) به گونه‌اي مدني اقدام كند.آنچنانكه نه هيمنه و اقتدار ش آسيب ببيند و نه گنجي ناچار به پذيرش آن چيزي شود كه همه گاه از قبول آن سر باز زده و خواهد زد.
ـ سپس «يك به يك» بحران‌هاي حل ناشده‌ي پيشين را، به همان نحو از پيش پا بردارد.آنچنانكه دو سوي منازعه نه احساس بردن و نه احساس باختن كنند.بلكه به معامله «برد – برد» منتهي شود.
ـ و آنگاه به بازنگري قانون اساسي پر مناقشه‌ي خود كه همه‌ي بحران‌ها به طريقي از آن ريشه مي‌گيرند بپردازد.
اگر به جانب افق نگاهي انداخته شود، ابرهاي سياه بارانزا به وضوح ديده مي‌شوند كه پيش مي آيند و سر باريدن دارند. و اگر به سرشاخه ها نگريسته شود وزيدن باد حس خواهد شد

بابا ما داریم خفه میشیم آیا کسی هست به داد ما برسه؟ علي حق جو


بعد از نماز صبح و مختصر دعا و نیایش با معبود یکتا رفتم سراغ اینترنت. بهترین موقع است هم برای خودم که در سکوت وآرامش منزل بتوانم ساعتی را وبگردی کنم و آنچه را در پوشه favorite گذاشته ام ببینم وهم از ترافیک ساعات روز اینترنت در ایران راحت باشم. ولی انگار که offline هستم هر جه صفحات را refresh میکردم باز هم صفحات روزهای قبل میامد. (این نوع جدید سانسوراست که بجای جمله معروف "دسترسی به این سایت امکانپذیر نمیباشد" بعضا اعمال میشود تا مخاطبین که لابد از دید آقایان کند ذهن هستند متوجه filtering نشوند) از سایت گویا صفحه 31 تیر میامد (امروز 4 مرداد است) بی بی سی فارسی، یکم مرداد، صبحانه 2 مرداد، وب نوشت (ابطحی) مال دو روز پیش بود و خلاصه هر چه کردم نتیجه ای نگرفتم. ظاهرا از دیروز تا حالا فیلتر ها قوی تر شده! و بهیچوجه راه نمیدهد. سراغ yahoo mail box رفتم password را وارد کردم error میداد، دوباره وارد کردم فایده نداشت. یادم افتاد چند روز پیش یک سایت اینترنتی خبر داده بود که اخیرا سایت yahoo طوری فیلتر شده که هر چه password را درست هم وارد کنی قبول نمیکند. جل الخالق!! رفتم سراغ gmail آنهم همینجور بود. خدایا چه میکنند اینها؟ مگر صندوق نامه های شخصی چه ضرری به حکومت وارد میکند؟ هیجوقت به این شدت دچار سانسور نشده بودم. دیگر اعصابم به هم ریخت. به خودم نهیب زدم اول صبحی اوقاتت تلخ نشود و اینکه مهم نیست و باید منتظر بدتر از اینها هم بود ولی این فکر از سرم بیرون نمیرفت؛ چرا؟ چرا حالا؟ چرا در این روزهای پایان دولت خاتمی که دارد سعی میکند همه چیز را با خوبی و خوشی و در آرامش تحویل دولت جدید بدهد؟ این کار چه معنی دارد؟ آیا فشار قوه قضاییه است به دولت برای جلوگیری از انشار اخبار مربوط به اعتصاب غذای گنجی؟ آیا خود شیرینی وزیر ارتباطات دولت خاتمی است (آقای معتمدی) که شایعه ابقای ایشان در دولت آقای احمدی نژاد بسیار شنیده میشود و ایشان خواسته اند سر سپردگی خود را به قدرت اثبات کنند تا حکم ایشان هم تنفیذ شود!آیا خبر مهمی قرار است اتفاق بیفتد که قبل از آن پیش بینی بستن کانال های خبر رسانی آزاد هم شده است تا سر و صدای زیاد ایجاد نشود؟ و انقریب حادثه ناگواری قرار است اتفاق بیفتد؟ خدایا خودت به فریاد ما برس!!یاد صحبتهای دیشب جناب احمدی نژاد افتادم (دیدار با هنرمندان که از صدا و سیما پخش شد): "ما چون فرهنگ انتظار را داریم (انتظار ظهور ولی عصر صاحب الزمان ع) مایوس نیستیم چون به یک جایی وصل هستیم ولی بقیه قدرتهای دنیا که در ظاهر در راس حکومت های دنیا هم هستند مایوس و ناامید هستند چون به جایی وصل نیستند". (نقل به مضمون)به خودم گفتم اگر سانسور و فیلتر کردن اینترنت نشانه یاس و ناامیدی حکومت نیست پس نشانه چیست؟ لابد قدرت!! اگر بستن یک صد روزنامه و نشریه نشانه یاس و ناامیدی نیست پس لابد آزادی نشریات و رسانه ها در غرب نشانه یاس و ناامیدی آنها ست!ایکاش ایشان این را هم از مردم میشنیدند: بابا ما از امیدواری زیاد داریم خفه میشیم آیا کسی هست به داد ما برسه؟در بخش دیگر از این دیدار ایشان فرمودند: "این فقر و فساد که چیزی نیست( با تکاندادن دستشان که حاکی از بی اهمیتی موضوع است) ما این ها را سریع برطرف میکنیم. هدف اصلی ما صعود بر قله اداره جهان است ما ظرفیت های بالقوه زیادی داریم، در فرهنگ ما چیز هایی هست که اگر درست ارایه شود همه مردم دنیا را جذب میکند" (نقل به مضمون)من نمیدانم چرا هر کس در این کشور ریس جمهور میشود اول میخواهد بقیه دنیا را درست کند؟ و با حرفهای دهن پر کن و ادعای زیاد وانمود میکند که مردم خودمان هیچ مشکلی ندارند و وظیفه اصلی ایشان اصلاح بقیه حکومت های دنیاست.آیا کسی هست این جرات را داشته باشد و به ایشان بگوید اگر فرهنگ ما ،مردم ما ،سرزمین ما و همه چیز ما اینقدر خوب است پس لابد سیستم اداره مملکت ما ایراد دارد که روز به روز ما وضعمان بدتر میشود پس لطفا اول از خودمان شروع کنید آنوقت اگر اوضاع داخلی خودمان درست شد دیگر لازم نیست برای تحمیل خودمان به غرب زحمت زیادی بکشیم آنها خودشان ما را (یعنی شما را) سر دست میبرند!
آقای ریس جمهور از سانسور و نبود آزادی دیگر چیزی نمیگویم از همین مشکلات فقر و فساد که جنابعالی به پیروی از رهبر مرتبا آنرا تکرار مکنید و آنها را پیش پاافتاده قلمداد مینمایید میگویم، مردم فریاد میزنند: بابا ما ازهمین فقر و فساد داریم خفه میشیم آیا کسی هست به داد ما برسه؟ الان حدود یکماه است که اغلب مایحتاج روزانه مردم بین 20-30 درصد گران شده است آنهم در این موقع از سال که هیچ توجیهی ندارد (در سالیان گذشته معمولا در دو نوبت گرانی فراگیر کالاها و خدمات بوجود میامد یکی در ماههای پایانی سال و دیگری در اوایل سال جدید، آنهم به دلیل گران شدن سوخت، خدمات عمومی دولتی و افزایش ابتدای سال حقوق و دستمزد ها بود، که هیچکدام در حال حاضر بوقوع نپیوسته) و جالب است که هیچکدام از نهادهای مسئول هم در این مورد توضیحی ندارند اصلا انگار در این مورد مسئولیتی ندارند.به نظر میرسد دولت اصلاح طلب از همان یکماه پیش(سوم تیر) گوی و میدان را تحویل داده و فقط مشغول خداحافظی و گودبای پارتی وماچ و بوسه و اشک هجران است و در باقی اوقات هم مشغول افتتاح پشت سر هم پروژه های عمرانی است که یادآور روزهای پایانی دولت آفای رفسنجانی است که با هلیکوپتردر یک روز چندین پروژه آنهم در چند نقطه از کشور به بهره برداری میرسید و از فردای شروع دولت خاتمی همه یکی یکی خوابید( بعنوان نمونه پروژه آلومینیم المهدی بندر عباس که بعد از افتتاح آقای رفسنجانی در سال 76 بعد از 8 سال در همین اواخر، آنهم نه بصورت کامل، دوباره توسط آقای خاتمی افتتاح گردید.) آیا اعتقادی به فهم و شعور این مردم نداریم که بالاخره درآینده نسبت به عملکرد واقعی ما قضاوت خواهند کرد و واقعا تفاوتی در اینکه پروژه توسط کدام رئیس جمهور افتتاح شده نیست، اگر بجای افتتاح شتابزده این پروژه ها وظایف محوله وزارتخانه های ذیربط در این روزهای پایانی جدی گرفته میشد آیا این مشکلات ایجاد میشد؟ آیا آقای خاتمی به خودشان این زحمت را دادند که از وزرای مربوطه در این مورد توضیح بخواهند؟. از این جالب تر دلایل مختلفی است که بطور غیر رسمی در محافل اقتصادی و سیاسی برای این گرانی عنوان میشود و بعضی معتقدند لج و لجبازی دولت قبلی با دولت جدید است چرا که مجلس از افزایش قیمت کالاها وخدمات عمومی در ابتدای سال جلوگیری کرد و حالا دولت در این روزهای پایانی دارد به تلافی این اقدام مجلس گرانی را ترغیب میکند تا سر و صدای مردم را درآورده و شروع بکار دولت جدید با بحران همراه شود. والبته بعضی هم میگویند این اعمال توسط لابی دولت جدید بوجود آمده تا قبل از شروع بکار دولت، یک گرانی کاذب ایجاد شود و بعد از اعتراض مردم همزمان با آغاز بکار دولت، با یک مانور تبلیغاتی اوضاع را کنترل کرده و به حالت قبل برگرداند تا بقول معروف گربه را دم حجله کشته باشد و به رای دهندگان به رئیس جمهور مردمی هم قوت قلبی داده باشد که انتخاب درستی کرده اند ، ولی چه فرقی میکند هر کدام که درست باشد کمر مردم دارد خرد میشود و میگویند : بابا ما داریم از گرانی خفه میشیم آیا کسی هست به داد ما برسه؟
بگذریم صحبت ها از این دست زیاد است و گوش شنوا کم . ولی بنده حقیر معتقدم فریادرسی نیست مگر خداوند متعال، و البته هموست که به ما یاد داده:"اوضاع و احوال هیچ قومی تغییر نمیکند مگر اینکه خود آن قوم تغییر کنند"ولی آیا این مردم در صدد هستند که در خودشان تحولی ایجاد کنند یا اینکه نشسته اند امثال احمدی نژاد ها اوضاع و احوال آنها را متحول کنند؟بنظرم اکنون بعد از گذشت یکصد سال از مبارزات آزادیخواهانه ،این مردم میباید به این نتیجه رسیده باشند که راه رهایی از استبداد بریدن از خصلت قهرمان جویی و قهرمان پروریست و آنچه این مرز و بوم نیازمند آنست تا به جایگاه اصلی و واقعی خویش در عرصه تمدن بشری دست یابد ، نه امثال رفسنجانی ها، خاتمی ها ویا احمدی نژادها که تنها اراده و خواست اصلاح همه جانبه خویشتن خویش تک تک آحاد این ملت است از همه آلودگی های فردی و اجتماعی و سپس در صدد ایجاد سیستم حکومتی مردم سالاری بر آمدن، و گرنه در باطن استبداد طلبی ودر ظاهر آزادیخواهی ره به ترکستان بردن است که هست. تا این زمین کویر خشک و تفدیده که در طی سالیان متمادی فقط پذیرای گذر چکمه های استبداد بر روی خود بوده است، شخم زده و زیر و رو نشود وآنگاه از درون مهیای پذیرش بذر آزادی و عدالت نگردد هیج ثمری نخواهد داد و با صرف کود و بذر وارداتی و یا تعویض باغبان های مختلف محصولی عاید ما نخواهد شد.رو سینه را چون سینه ها هفت آب شو از کینه ها وانگه شراب عشق را پبمانه شو پیمانه شوجنانچه توفیقی حاصل شد باز هم در اینمورد خواهیم گفت