پنجشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۴

بهنود:شانزده شهريور

شانزده شهريور
امشب ناگهان چشمم به تقويم افتاد، شانزده شهريور. مرغ دلم به بيست و هفت سال پيش رفت. در چنين شبی آخرين برنامه من در تلويزيون ملی ايران پخش شد، بعد از آن ديگر هرگز به آن جا راه نيافتم جز يک بار که حکايتی دارد.
آن شب، شب غريبی بود و ما که مشغول کار بوديم و من که به همه جا سرک می کشيدم به جهت حرفه ام، می دانستم که فردا چه خواهد شد. قرار بود حکومت نظامی که تا آن زمان تنها در اصفهان برقرار بود سراسری شود و به تهران هم بکشد. پيدا بود که نظاميان کارشان به راديو و تلويزيون خواهد افتاد. من کارمند راديو و تلويزيون نبودم مطابق قراردادی يک برنامه هفتگی تلويزيونی و يک برنامه سه ساعت هفتگی راديوئی می ساختم و خود اجرايش می کردم، اما با کارکنان سازمان نزديک بودم و خبر داشتم که بعد از رفتن آقای رضا قطبی شيرازه سازمانی که او خشتش را گذاشته بود، در حال از هم پاشيدن است و می دانستم که آن چه نظاميان خواهند خواست برای کارکنان اين سازمان تحمل پذير نيست. از همين رو حدس اين که ديگر راهی نخواهم داشت به آن رسانه دشوار نبود. از مدت ها قبل در صدد بوديم فضای باز سياسی اعلام شده را به نوعی راه دهيم و کارهائی هم کرده بوديم اما سيستم مقاومت می کرد و باز نمی شد. ما از سانسور به ستوه آمده و دنبال راه چاره ای می گشتيم. از جمله آن چه در اين رسانه منعکس نمی شد حوادث داخلی کشور بود. چنان که بعد هم که يکی در نوفل لوشاتو زير درخت سيب نشس همه دنيا از او خبر می دادند جز خود ما. در آن زمان فيلم های خبری توسط ماهواره روزی سه بار می رسيد و ضبط می شد برای استفاده در بخش های خبری. مدتی بود که هر روز فيلم هائی از نوفل لوشاتو ، بزرگ ترين ماجرای خبری جان بود. اما وقت رسيدنش معاون وقت سازمان با حضور خود در محل ضبط فيلم های ماهواره ای، آن فيلم ها را پاک می کرد تا به دست کسی نيفتد. همه راديو و تلويزيون های جهان از آقای خمينی خبر داشتند و در ايران هم مردم هر شب پای راديوها صدا و ييام های وی را می شنيدند که روزانه ده ها مصاحبه و سخنرانی می کرد، در سراسر کشور هم نمايندگان وی به کار ابلاغ اين پيام ها مشغول بودند اما تلويزيون در سکوتی مرگبار همان ترتيب هميشگی را ادامه می داد. همان خبرهای از پيش آماده بی خاصيت. اين ما را به عنوان کسانی که حرفه مان اطلاع رسانی است و با سانسور مخالفيم آزار می داد.
آن شب شانزده شهريور وقتی برايم يقين شد شب آخرست. موضوع را با همکاران و دوستان نزديکم در ميان گذاشتم عظيم جوانروح آماده تر بود برای خطر کردن. فرستاديم اعلاميه هائی را که در شهر پر بود جمع کردند. عکس هائی را که فراوان شده بود آوردند و در دفتری که برای انتشار يک مجله مخصوص محيط زيست [ سبز] داشتم همه را مرخص کرديم و عظيم عکس ها را به ديوار گذاشت، نور انداخت و فيلم گرفت و دارای سه چهار دقيقه فيلم از تصاوير کسی شديم که عکسش در همه نشريات عالم چاپ می شد و فيلم هايش همه جا پخش.
همچو شبی ، پنحشنبه شب بود، وقتی اين فيلم که پنهانی آماده شده بود در اول برنامه ای که آخرين بود پخش شد، در لحظه صدای فرياد کارکنان مراکز مختلف راديو وتلويزيون را که انگار مدت ها منتظر بودند تا به وظيفه حرفه ای خود عمل کنند می شنيدم از پشت شيشه اتاق فرمان. روی آن فيلم گفتم تصوير کسی را ببينيد که عکسش و پيامش همه جا هست. بدين گونه برای نخستين بار تصوير رهبر انقلاب از تلويزيون ايران پخش شد.. بقيه فيلم هائی که در برنامه گذاشته بودم هم همه از جنسی بود که ممنوع می نمود. از جمله اخباری از انقلاب نيکارگوئه. وقتی کارم تمام شد و از استاديو به در آمدم، نگهبانان دم در هم صلاح در آن دانستند که از در اصلی بيرون نروم و از همين رو با کمک دوستانم از سرازيری پارک شاهنشاهی آن زمان [ پارک ملت فعلی ] سرازير شدم و به خانه نرفتم که دست کسی به من نرسد فعلا. تدارک خروج از کشور را هم ديده بودم. خبر اين ماجرا به سرعت توسط پرويز رائین نماينده آسوشيتدپرس به جهان مخابره شد. شب را در فکر سفری به خارج گذارندم. چنان که در روزهای بعد هم قصدم رفتن بود و مقصدم نوفل لوشاتو، می خواستم در جائی که خبرنگاران همه عالم جمع بودند حاضر باشم. اما صبحش ديدم خبری نشد. چنين بود که نوارها را بار زديم با علی فرهادی و محمد رضا و همکاران هميشگی دوباره راهی سازمان شديم و برنامه راديوئی ظهر روز هفتم را شروع کرديم به پخش. هنوز خبری نبود. در وسط برنامه خانم تاج نيا رسيد که خبر بخواند و خبر اولش اعلام حکومت نظامی بود، به اسم ارتشبد عبدالعلی اويسی فرماندار نظامی که رسيد تپق زد. ما در زير زمين پخش راديو بوديم و خبر از بيرون نداشتيم که تلفنی شد از دوستی که حالا نيست . اول او خبر داد و بعد سياوش کسرائی شاعر، زنده يادش. سياوش هيجان زده بود و صدايش می لرزيد از آن چه می گفت " هزاران تن کشته شده اند در ميدان ژاله". در آن زمان ارقام چند برابر می شد مدام. ما موسيقی حکومت نظامی پخش کرديم وجمعه خونين فرهاد را که پخشش ممنوع بود. از صمد بهرنگی گفتم و از شاملو شعری خواندم. که اين ها همه از ممنوعيات بودند. ساعت سه شد که از استاديو بيرون آمدم اولين تانک به جلو جام جم رسيده بود و ما خم شده در صندلی عقب ماشين در حال گريز. اين آخرين بار بود. که در مقابل صفحه اين جادو و آن ميکروفن ظاهر شدم در ايران.
حالا که فکرش را می کنم برای همه آن کاری که برای بهتر شدن آن برنامه ها می کرديم دلم تنگ است. برای گريز از پرداختن به اخبار داخلی که بدون سانسور نمی شد "تيتراول" را با اجازه آقای قطبی به مسائل خارجی اختصاص داده بودم. تا آن زمان تنها دو يا سه بار از اخبار ايران گفته بودم. برای تدارک اين برنامه گاه در طول هفته ناگزير برای يک يا دو روز به جائی از دنيا می رفتم فيلمی می گرفتم مصاحبه ای می کردم و به سرعت برمی گشتم و جز دوباری که گير افتادم و به پرواز نرسيدم و گوينده خوش صدا و با سواد فريدون فرح اندوز به جايم برنامه را اجرا کرد در تمام آن چهار سال، هر جا که بودم خود را رسانده بودم. گاهی کشنده می شد کار. اما تصورمان اين بود که داريم سطح کارحرفه ای را به استانداردهای جهانی نزديک می کنيم. که چنين هم شده بود اگر مزاحمت سانسور نبود چيزی از رسانه های جهانی کم نداشتيم. چنان که فيلمی که سال قبلش با چه خون دلی از مناسک حج گرفته بودم با دوربين پنهانی، هنوز در اذان پخش می شود و بعد بيست و هفت سال بهتر از آن تصوير ندارند. که بر سر آن فيلم من و نبوی فيلمبردار خبری خوب و آگاه نزديک بود سرمان را به شرطه سعودی بسپاريم در مسجدالحرام که می گفت لاکامرا، يعنی دوربين نه.
در آن زمان چون روزهای خبری داغ انقلاب بود و مدام خبرنگاران معتبر بين المللی در تهران و گزارش های ما را هم جهان با ميل می خريد، گرم بوديم. اين کمبود را حس نکردم. تا سال بعد که به مجله تهرانمصور هم که به راه انداخته بودم، بعد سی شماره ديگر اجازه چاپ ندادند. اين سلسله قطع شد برای پانزده سال. يادش به خير کاوه گلستان که همه جا با من بود. وقتی معلوم شد که ديگر هيچ کاری نمی گذارند بکنيم، مانند مرغ سرکنده شده بود. من رفتم به آپارتمانی دربرج لاله و در بستم که برای چندمين بار دستگير نشوم و در آن جا نشستم به نوشتن کتاب. هزار صفحه از سيد ضيا تا بختيار در همان عزلت نوشته شد. و هم اسکلت 275 روز بازرگان و کشته گان بر سر قدرت. حتی اين سه زن را هم در همان زمان شروع کردم. با فضای مانوسی که صبيره ساخته بود و صفائی که داشت. حالا هم کار نمی توانستم کرد، مانند همه همکارانم و هم ممنوع الخروج شده بودم. همه دوستان و همکاران باذوق تر و کاری تر از من از کشور آمده بودند بيرون. اما من به خود گفته بودم می مانم. و عهد کرده بودم تنها زمانی که بيم جان باشد ترک کنم ديارم را. به مادرم قول داده بودم که او را تنها نگذارم.
هر چه روزگار گذشت از اين که نهراسيده بودم و در شهر زير بمباران و در شهر جنگ و زندان مانده بودم شادمان تر شدم. بايد سال ها صبر می کردم تا محمد خاتمی در وزارت ارشاد باشد و با بودنش انتشار مجله آدينه ميسر شود. و بعد مدتی صنعت حمل و نقل، و ... کتاب هايم اجازه پخش گيرند. و پانزده سال بعد که خودم هم اجازه خروج گرفتم. اول بار که از کشور خارج شدم يکراست به خانه مهدی خانبابا تهرانی برادر عزيز رفتم که خانه اش مامن ما در وطن غريب ها بود وقتی به خارج می آمديم. همو اول کسی بود که مرا گفت چه خوب که نيامدی به خارج. چهل و هم پنجاه سالگی ام گذشت. و چون چند سال قبل ناگزير به ماندن شدم در خارج. باز اين آقامهدی بود که می گفت برو. زندان را هم تحمل کن، اما از آن خاک دور نشو.
اما اينک که دارم اين خاطرات را به ياد می آورم ديگر سه سال شده است – مانند برق و باد گذشت – که زير آن آسمان آبی نخفته ام. چيزی به شصت سالگی نمانده است. ما را به سخت جانی خود اين گمان نبود.
بايد به مادرم تلفنی بکنم. انگار امروز بود روز هفدهم شهريور، نگران شده بود که مبادا در ميدان ژاله بوده باشم. نه مادر می شنوی که در راديو هستم. نکند شما هم برنامه مرا نمی شنويد. پاسخم داد: چرا اما اين حرفا چيه می زنی خطر نداره. می ترسيد مبادا مثل همان روزها که به ملاقات پدرم به فلک الافلاک می رفت مجبور شود مرا هم در لباس زندان ببيند. دلگرمی اش دادم: نه بابا کی به من کاری داره . من کاری نمی کنم . می نويسم بابام سياسی بود. مرا چکار به سياست . من فقط می نويسم.. تا جان دارم و تا توانی هست. می نويسم،يا چنان که در ابتدای کتاب يادداشت های زندان [ در بند اما سبز] نوشتم :
تا زمان دارم تا زمين پيداستتا صنوبر هست – يا به قول شاعر کاشان شقايق هست –تا صدايت می توانم زدتا يکی در کوچه می خواند.تا کسی ياد مرا – در آينه کوچک و محو خاطرش محفوظ می داردتا ترا دارم – ای هميشه در دلم بيدار

جنایت قانونی، محمد محسن سازگارا


ایران سیستم قانون اساسی و یا قوانین موضوعه ای دارد که اگر خوب دقت شود، قانون نیست. چون به هر شکل قابل تفسیر و توجیه و استفاده به نفع حکومت گران هستند. حکومت گران می توانند هر حرکت خلافی علیه حقوق شهروندی و اعلامیه جهانی حقوق بشر را تنها با یک "آرایش قانونی" و یا شرعی به اجرا درآورند
مرگ زهرا کاظمی، روزنامه نگار 54 ساله ایرانی- کانادایی در تابستان 2003 و اطلاعات تکان دهنده ای که دکتر شهرام اعظم از مرگ او اخیراً در آوریل 2005 مطرح کرده، بار دیگر سؤال جدی را متوجه دستگاه قضایی جمهوری اسلامی کرده است. این دستگاه که به راحتی آدم می کشد، شکنجه می کند، روزنامه می بندد، سیاستمدار و روزنامه نگار را در زندان می اندازد و دهها جنایت دیگر، به چه کسی پاسخگو است؟ چرا می تواند به چنین کارهایی ادامه دهد؟ در همین ماجرای زهرا کاظمی، که اکنون مطرح شده است، این روزنامه نگار شکنجه شده، ناخن هایش کشیده شده، انگشتانش شکسته، به او تجاوز شده و بعد هم با ضربه مغزی کشته شده است. در این مورد نه فقط از رسیدگی و محاکمه عاملین اصلی خبری نیست بلکه حتی جنازه او راهم تحویل خانواده اش نداده و دو سال پیش مخفیانه دفن کردند. متهم اصلی این پرونده یعنی آقای مرتضوی دادستان تهران هم پس از آن به عنوان مدیر نمونه قوه قضائیه انتخاب شد.برای این که روشن شود این اتفاقات چگونه می تواند در ایران بیفتد، باید در نظر گرفت که تمام آن ها در پوشش قانون و با محمل قانون عملی می شود. کاری که پارادوکسیکال به نظر می رسد ولی متأسفانه اتفاق می افتد. چگونه؟ باید مختصری در قانون اساسی و پاره ای از قوانین موضوعه ایران دقت کنیم.در اصل یکصد و پنجاه و هفتم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران آمده است که: " به منظور انجام مسئولیت های قوه قضائیه در کلیه امور قضائی و اداری و اجرایی مقام رهبری یک نفر مجتهد عادل و آگاه به امور قضائی و مدیر و مدبر را برای مدت پنج سال به عنوان رئیس قوه قضائیه تعیین می نماید که عالی ترین مقام قوه قضائیه است."حتی وزیر دادگستری نیز که عضو هیئت وزیران است و مسئولیت رابطه میان دو فوه قضائیه و مجریه را برعهده دارد توسط همین رئیس قوه قضائیه پیشنهاد می شود و اختیارات مالی و اداری و استخدامی او محدود به غیر قضات است. آن هم به شرطی که رئیس قوه قضائیه به او تفویض نماید،( اصل یکصد و شصتم) بنابر این دیده می شود که اختیار کامل قوه قضائیه به خصوص عزل و نصب قضات در دست یک نفر به عنوان رئیس قوه قضائیه است که خود منصوب رهبری است. سؤال بعدی که به ذهن می رسد این است که رهبری به چه کسی پاسخگو است ؟ خیر، رهبری به هیچ کس پاسخگو نیست. مجلس خبرگان رهبری به موجب اصل یکصد و یازده قانون اساسی تنها می تواند رهبری را عزل نماید و وظیفه انتقاد یا رسیدگی به عملکرد رهبری و نهادهای زیر نظر او( مثل قوه قضائیه) در این قانون اساسی تعریف نشده است. اما نکته جاب تر این است که این عزل هم نمی تواند اتفاق بیفتد. چرا؟ در اصل نود و نهم آمده است که " شورای نگهبان نظارت بر انتخابات مجلس خبرگان رهبری، ریاست جمهوری ، مجلس شورای اسلامی و مراجعه به آرای عمومی و همه پرسی را بر عهده دارد."شورای نگهبان این نظارت را استصوابی تعریف کرده است. چون مرجع تفسیر قانون اساسی نیز خود شورای نگهبان است( اصل نود و هشتم). بنابر این، این شورا تمام کاندیداهای این انتخابات را قبل از معرفی به مردم بررسی و تأئید صلاحیت می کند. بنابر این هیج یک ازاعضای مجلس خبرگان رهبری بدون نظر شورای نگهبان به این مجلس راه نیافته اند. و جالب تر آنکه دوازده نفر اعضای شورای نگهبان دو بخش هستند؛ بخش اصلی شش نفر فقیه هستند که مستقیماً توسط رهبری منصوب می شوند و 6 نفر نیز حقوقدان هستند که به پیشنهاد رئیس قوه قضائیه( منصوب رهبری) و تصویب مجلس تعیین می شوند.یعنی در واقع اعضای شورای نگهبان همگی با دستور و یا زیر نظر رهبری منصوب می شوند و تابع او هستند. این همان دور باطل معروف قانون اساسی فعلی ایران است که رهبری توسط خبرگانی باید عزل و نصب شود که خودشان از فیلتر شورای نگهبانی عبور می کنند که منصوب رهبری هستند. به همین دلیل هم تاکنون حتی یک مورد مشاهده نشده است که اعضای مجلس خبرگان رهبری در جلسات علنی این مجلس انتقاد یا سخنی را علیه رهبری مطرح کرده باشند. بنابراین پاسخ این سؤال که رهبری به چه کسی پاسخگو است، این است که به هیچ کس. مکانیزم این قانون اساسی به گونه ای است که هیچ کنترلی بر قدرت بیکران رهبری نیست. به این دلیل قوه قضائیه زیرنظر او هم جز به رهبری به کسی پاسخگو نیست و به این دلیل است که می تواند هر عملی را انجام دهد و مردم امکان بازخواست از آن را نداشته باشند.اما سؤال دوم این است که این دستگاه قضایی غیر پاسخگو چگونه کارهای خلاف حقوق بشر و حقوق شهروندی ملت را در پوشش قانون انجام می دهد؟ برای پاسخ باز هم به قانون اساسی باید مراجعه کنیم. در اصول نوزده تا سی و سوم قانون اساسی ذیل سر فصل" حقوق ملت" برای ملت ایران حقوقی تعریف شده است که در یک نگاه گذرا به نظر شبیه اعلامیه جهانی حقوق بشر می رسد. اما وقتی به آنها دقت کنید می بینید که تمام این اصول ( جز اصل بیست و سوم) مقید هستند و قید" مگر به حکم قانون" یا " مخل به مبانی اسلام" در آنها آورده شده است. در حالی که در تمام اصول سی گانه اعلامیه جهانی حقوق بشر، حقوق مطرح شده برای انسان مطلق هستند. در واقع در اعلامیه جهانی حقوق بشر این اصول سی گانه بر اساس تعریفی از انسان مختار و آزاد با خردی نقاد و خود بنیاد تعریف شده اند و مبتنی بر این حقوق پایه، سایر قوانین باید تعریف شوند. در حالی که در قانون اساسی جمهوری اسلامی تمام حقوق تعریف شده برای ملت مقید هستند به قوانینی که خودشان باید مطابق شرع باشند(اصل چهارم قانون اساسی). در واقع از جای دیگری بیرون از عقل و اراده انسان ها، مبانی تعریف شده است که با آن ها حقوق ملت سنجیده و تعریف می شود. در واقع این دو ساختمان درست برعکس یکدیگر هستند. در یکی انسان و کرامت او پایه است و در دیگری دین و یا دقیق تر بگوئیم فهم شش نفر فقهای شورای نگبان از دین پایه است و حقوق انسان هم بر آن بنا می شود. برای روشن شدن موضوع به ذکر چند مثال می پردازیم. در اصل نوزدهم قانون اساسی آمده است:" مردم ایران از هر قوم و قبیله که باشند از حقوق مساوی برخوردارند و رنگ، نژاد، زبان و مانند این ها سبب امتیاز نخواهد بود."این اصل به نظر بسیار درست می آید و انسان تصور می کند که با این اصل حقوق مساوی برای تمام ایرانیان تعریف شده است. اما بلافاصله در اصل بعدی (اصل بیستم) می آید که: "همه افراد اعم از زن و مرد یکسان در حمایت قانون قرار دارند و از همه حقوق انسانی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با رعایت موازین اسلام برخوردارند."این قید با" رعایت موازین اسلام " بلافاصله به تمام نابرابریهایی که میان زن و مرد، مسلمان و غیر مسلمان، و حتی شیعه و سنی در آراء فقهای شیعه که به عنوان" موازین اسلام" تعریف شده است قانونیت می بخشد و راه ورود آنها را باز می کند و در واقع اصل قبلی را بلا اثر می سازد. در اصل بیست و دوم آمده است: " حیثیت، جان، مال، حقوق، مسکن و شغل اشخاص از تعرض مصون است مگر در مواردی که قانون تجویز کند."و در اصل بیست و چهارم آمده است:" نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند مگر آن که مخل به مبانی اسلام یا حقوق عمومی باشد. تفصیل آن را قانون معین می کند."در اصل بیست و پنجم تجسس و سانسور و استراق سمع و ... ممنوع شده مگر به حکم قانون در اصل بیست و ششم حزب و جمعیت و انجمن و تشکل آزاد اعلام شده به شرط آن که اصول استقلال و آزادی و وحدت ملی و موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکند! و در اصل بعدی هم تشکیل اجتماعات و راه پیمایی آزاد است به شرط آنکه مخل به مبانی اسلام نباشد. تمام این قیود و شرط هایی که روی حقوق ملت به عنوان " حکم قانون" یا" مخل به مبانی اسلام" آمده است در قوانین جمهوری اسلامی مثل قانون احزاب و قانون مطبوعات و بخصوص قانون تعزیرات اسلامی و پاره ای قوانین دیگر تعریف شده است. در این قوانین به قدری قید و بند و محدودیت پیش بینی شده و یا به قدری حرف های کلی و قابل تفسیر و توجیه آورده شده است که عملاً می توان جلوی آزادی هر فردی را در هر حوزه ای گرفت و به راحتی با استناد به این قوانین می توان هر کسی را دستگیر و زندانی و یا هر نشریه ای را توقیف کرد. کاری که در واقع برابر قانون اساسی فعلی، با بحثی که در بالا کردیم، جواز آن هم پیشاپیش صادر شده است. برای این که موضوع خیلی طولانی نشود تنها چند نمونه از قانون تعزیرات اسلامی" و " قانون مطبوعات" را نقل می کنیم تا معلوم شود چگونه این قیود بر دست و پای " حقوق ملت" بسته شده است. در مواد 498 و 499 قانون "تعزیرات اسلامی" تصریح شده که هرکسی که به گروه یا انجمنی " مخل امنیت کشور" در داخل یا خارج از کشور داخل شود به دو تا ده سال زندان محکوم می شود. اما هیچ تعریفی از"اختلال" و یا "امنیت کشور" ارائه نشده است. در مواد 500 و 610 همین قانون مجدداً حرف های کلی مثل "امنیت ملی" و لغات مشابه تکرار شده است. در ماده 500 گفته می شود که هرکس به هرشکل علیه نظام تبلیغ نماید به از سه ماه تا یک سال زندان محکوم می شود. در حالی که مرز میان تبلیغ علیه نظام و یا حتی یک انتقاد ساده از مدیران کشور روشن نیست. در مورد خود من از میان شش اتهام وارده، یکی از آنها به صدور حکم منجر شده و به یک سال جبس قطعی محکوم شده ام. آن اتهام تیلیغ علیه نظام یعنی موضوع همین ماده 500 قانون تعزیرات است. اما جالب است مصداق این محکومیت تنها و تنها مصاحبه هایی است که من با رادیوها و مطبوعات کرده ام و انتقاداتی را متوجه مسئولین کشور و یا قانون اساسی فعلی نموده ام. در ماده 610 تأکید می شودکه هرگاه دو نفر یا بیشتر توطئه ای برای تشکیل یا تسهیل اقدامی علیه امنیت داخلی یا خارجی کشور ترتیب دهند به 2 تا 5 سال زندان محکوم می شوند. به دلیل ابهام در متن این ماده عملاً می توان هر تجمع و تشکلی را به استناد این ماده برهم زد و نفراتش را هم دستگیر کرد. کما این که بسیاری از فعالین سیاسی و مطبوعاتی با استناد به تنها همین دو ماده به زندان محکوم شده اند. در ماده 513 همین قانون، مجازات توهین به مقدسات دینی، ا ز یک سال تا 5 سال زندان و یا حتی اعدام تعیین شده است. همین طور در مواد 6 و 26 قانون مطلوعات هم این جرم به طریق دیگری تکرار شده و نوشتن علیه موازین اسلامی جرم تلقی شده است. اما مصادیق این "موازین اسلامی" و یا "مقدسات اسلامی" تعریف نشده و یا به قدری قابل تفسیر است که می توان هر فردی را به موجب آن مجکوم کرد. کما این که آقای دکتر آغاجری براساس یک سخنرانی در همدان، به جرم توهین به مقدسات اسلامی و ارکان دین و پیامبر اسلام به اعدام محکوم شد. تنها پس از تظاهرات گسترده دانشجویان این حکم به پنج سال زندان تبدیل شد و سرانجام هم ایشان بیش از 5/2 سال زندان راتحمل کرد و اکنون آزاد شده است. از همه جالب تر ماده 698 قانون تعزیرات است که در ماده 6 قانون مطبوعات هم به آن ارجاع داده می شود. به موجب این ماده اشاعه شایعات و خلاف واقعی که منجر به "تشویش افکار عمومی" شود مستحق از دو ماه تا دوسال حبس و 74 ضربه شلاق است. واژه بسیار مبهم تشویش افکار عمومی در این مواد باعث شده که عملاً دهها روزنامه یا روزنامه نگار و فعال سیاسی تعطیل و یا توقیف شوند. واژه تعریف نشده "توهین" در ماده 27 قانون مطبوعات استفاده شده وهر کس که به "رهبر"یا اعضای "شورای رهبری" توهین کند، امتیاز انتشار نشریه اش بلافاصله لغو شده و خودش نیز در دادگاه احتمالاً براساس قانون تعزیرات محکوم می شود. همین واژه نامفهوم "توهین" در ماده 514 قانون تعزیرات هم تکرار شده است. در این ماده "توهین به رهبر انقلاب اسلامی، آیت الله خمینی جرم قلمداد شده است." و در ماده 609 همین قانون، انتقاد از جمع مسئولین کشور که نشان دهنده نفی فعالیت های آنها باشد هم مستوجب 74 ضربه شلاق و از سه ماه تا 6 ماه حبس است. بنابر این واژه های کشدار و تعریف نشده "توهین" و "انتقاد" در این مواد هم مثال دیگری است از آنچه که قبلاً بحث شد. خارج از این قوانین نیز با فتوای فقها می تواند اتفاقاتی بیفتد و مطابق موازین اسلامی توجیه شود. فی المثل بسیار معروف است که آیت الله قدوسی دادستان انقلاب که در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی در یک ا نفجار بمب ترور شده است، طی نامه ای از آیت الله خمینی، استسفار کرده که اگر قاضی ( یا بازجو به نمایندگی از قاضی) علم اجمالی داشته باشد یعنی در واقع احتمال بدهد که متهمی دروغ می گوید، آیا می تواند او راتا به 80 ضربه شلاق (که در احکام فقهی، فقهای شیعه جزای دروغ گفتن به قاضی است.) محکوم کند و یا به زبان فقهی تعزیر نماید. پاسخ ایشان هم مثبت بوده است، صرف نظر از این که این نامه نگاری صحت داشته یا نداشته ودر واقع اینکار با اجازه آیت آلله خمینی و یا بدون اجازه ایشان اتفاق افتاده است، در عمل با همین استدلال و با همین فتوا، هرگاه که بازجو فکر کرده متهمی دروغ می گوید، یعنی احتمال داده است که دروغ می گوید؛ با اجازه ی که قبلاً از قاضی شرع داشته، مجاز بوده است که متهم را به شلاق ببندد. و البته به لحاظ فقهی هم لزومی ندارد که هر 80 ضربه را یکجا وارد کند و یا به متهم بگوید که چند ضربه شلاق در چه مرحله ای خواهد زد. لذا به این ترتیب شکنجه متهم برای گرفتن اقرار هم بعنوان "تعزیر" و اجرای یک حکم فقهی مجاز شده است. لذا اگر در اصل سی و هشتم قانون اساسی تصریح شده که "هر گونه شکنجه برای گرفتن اقرار و یاکسب اطلاع ممنوع است." با این ترفند ساده، شما می توانید شکنجه را تعزیر نامگذاری کنید و چون مأخذ تفسیر قانون اساسی هم شورای نگهبان است و فقهای این شورا هم این فتوا را قبول دارند بنابراین هیچ عملی خلاف این اصل فانون اساسی هم اتفاق نمی افتد! از این قبیل مثال ها دهها مورد می توان ذکر کرد و مثال های مطرح شده تنها"مشت نمونه خروار" است.در واقع ایران سیستم قانون اساسی و یا قوانین موضوعه ای دارد که اگر خوب دقت شود، قانون نیست. چون به هر شکل قابل تفسیر و توجیه و استفاده به نفع حکومت گران هستند. حکومت گران می توانند هر حرکت خلافی علیه حقوق شهروندی و اعلامیه جهانی حقوق بشر را تنها با یک "آرایش قانونی" و یا شرعی به اجرا درآورند. این نکته بسیار مهمی است که در برخورد با موارد نقض "حقوق بشر" و "حقوق شهروندی"در ایران باید بدان نکته توجه کرد.

بازي كنار ماندگان در حاشيه ي شكاف كهنه، فرهاد جعفري

بازي كنار ماندگان در حاشيه ي شكاف كهنه، فرهاد جعفري (قسمت اول)
«سيدمحمدخاتمي» كه تا آخرين روزهاي عهده‌داري منصب رياست جمهوري و حضور در قدرت، آنرا با پا پس مي‌زد و مي گفت كه مي خواهد به كتابخانه اش بازگردد؛ اكنون با پذيرش سمتي رسمي در مجمع روحانيون مبارز و انجام چند سخنراني با محتواي غيرمنتظره، در حال پيش كشيدن آن با دست به نظر مي‌رسد

1) وقتي كه چپ بد مي آورد !
آقاي «كريم ارغنده پور» در جريان خير مقدمي به «موسوي خوييني ها» _ كه چند روز پيش در پايگاه اينترنتي امروز منتشر شد _ جريان رقيب را به پرداخت هزينه هايي سنگين وعده داده است كه بزودي و به خاطر حضور مجدد خوييني ها در صحنه ي بازي، ناچار از پرداخت آن خواهد بود .
نيز، چنين پيش بيني كرده است كه «ماه عسل جريان اصولگرا» چندان به درازا نخواهد كشيد و به همين زودي ها، خاتمه خواهد يافت!
تهديد او بر اساس ارزيابي كدام امكانات و قوا ، و كدام « موثر هاي دروني» صورت مي گيرد كه چنين بي پروا آنرا بر زبان مي آورد ؛ نگارنده از آن بي اطلاع است و البته كه چندان درباره ي واقعي بودن و موضوعيت داشتن آن مطمئن نيست .
اما تقريبا يقين دارد ، آنها كه روي برد «كنار ماندگان در بازي اخير قدرت» شرط بسته اند ، هر چه گذاشته اند خواهند باخت . به رغم اين پذيرفتني ست كه كاري كه آقاي ارغنده پور كرده اند ، تقريبا تنها كاري ست كه مي توان كرد: «با دست بد ،فقط مي شود بلوف زد » !
2) چهار سوار سرنوشت !
شكاف كهنه سرباز كرده و بازگشت «موسوي خوييني‌ها» به صحنه ي بازي ، فهرست «نخبگان كنار مانده » از حاكميت را كه حذف شده يا خود را در خطر حذف شدن مي‌بينند( و از اينرو به صحنه باز مي گردند تا مانع آن شوند) كاملتر كرده است.
خطر آنچنان برانگيزاننده است كه از ميان آنها، «مهدي كروبي» ضمن حفظ مناسبات سنتي‌اش با حاكميت ( تاييد و تاكيد بر گذشته هاي نه چندان دور كه مي تواند به نفي آنچه اينك مي گذرد تعبير شود ) تمايل دارد تا هر چه بيشتر از «فضاي جديد» فاصله بگيرد و حساب‌اش را از آن جدا كند.
انتقال بخشي از صحنه ي رقابت سياسي به جايي در خارج از مرزهاي رسمي كشور ، ناديده گرفتن مرزهاي فرهنگي آن و در يك كلام «تلويزيون اروپايي» او ؛ بيش از هر چيز و قبل از آنكه حتي تصويري مخابره كند ، بوضوح بيانيه‌اي عليه «فضاي جديد» ، سطح وفاداري‌اش به قانون اساسي و نيز آن دست قوانين عادي ست كه خود، زماني آنرا براي توشيح به دفتر رييس جمهور مي فرستاده است.
هواداران ديگري كه «هاشمي رفسنجاني» ست، با راه‌اندازي جبهه‌اي تحت عنوان ‌«اعتدال» تصميم گرفته اند تا بسياري از مديران عالي و مياني حذف شده يا در آستانه‌ي حذف شدن را ذيل عنواني گردهم آورند كه به روشني هر چه تمامتر، داوري شان را درباره‌ي «مشي تازه‌ » به نمايش مي‌گذارد.
همچنانكه «سيدمحمدخاتمي» كه تا آخرين روزهاي عهده‌داري منصب رياست جمهوري و حضور در قدرت، آنرا با پا پس مي‌زد و مي گفت كه مي خواهد به كتابخانه اش بازگردد؛ اكنون با پذيرش سمتي رسمي در مجمع روحانيون مبارز و انجام چند سخنراني با محتواي غيرمنتظره، در حال پيش كشيدن آن با دست به نظر مي‌رسد.
اين چهار روحاني كهنه كار سياسي، پيش از اين تنها يك بار ديگر در چنان وضعيتي قرار داشته‌اند كه به رغم علايق و سليقه‌هاي گوناگون، پيگيري منافع خود را در «يك جهت» و خود را دوشادوش هم يافته‌اند :
در نخستين سالهاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي و هنگامي كه نامزد نهايي آنان براي كسب كرسي رياست جمهوري (حبيبي)، شكست سنگيني را از رقيب ( ابوالحسن بني صدر) پذيرا شد.
چندان نپاييد كه ماه عسل نخستين رييس جمهور پايان پذيرفت و او كه در ابتدا از حمايت رسمي آيت‌الله خميني برخوردار بود، خود را در محاصره‌ي آن دسته از سياستمداران روحاني و ياران‌شان يافت كه به رغم نظر اوليه‌ي آيت‌الله، «روحانيون» را مستحق آن مي‌يافتند كه بر كرسي «مناصب اجرايي» كشور تكيه زنند. و اين اثبات نمي شد مگر آنكه پيشتر بي كفايتي او ( دانشگاهيان) اثبات شود .
3) يك شباهت جزيي !
فارغ از همه‌ي وجوهي كه «نخستين انتخابات رياست جمهوري» و «رأي‌گيري نهم» را از يكديگر متمايز مي‌كند ؛ اين دو _ و بازي‌هاي درون آنها _ شبيه‌تر از هر دو منازعه‌ي قدرت ديگري هستند كه از «منصب رياست جمهوري» ناشي مي‌شوند.
در مقايسه‌ي ميان اين دو بازي و بازيگران عمده ‌اش ميتوان دريافت كه :
اولاً : اگرچه « آنكه كنار مي گذارد و خود قدرت مي‌يابد » همان نيست كه در بازي نخست بود ، اما «آنكه كنار گذاشته مي‌شود و بخش مهمي از مهار قدرت را از كف مي‌دهد» دست بر قضا همان است.
ثانياً : اگرچه « آنكه كنار مي گذارد و خود قدرت مي‌يابد » همان «شخصيت حقيقي» نيست، اما داراي همان « شخصيت حقوقي» ست و از «دانشگاه» مي آيد.
در بازي نخست (بني صدر ـ روحانيون) ، نتيجه‌ به نفع آنهايي رقم خورد كه خود را در خطر حاشيه‌نشيني مي يافتند. با اين حال توانستند در كمترين مدت متصور ، در اتحادي موقت با جريان قدرتمند دانشگاهي هوادار خود ( به ويژه دانشجويان خط امام )بيشترين منابع قدرت و مشروعيت را به نفع خود و عليه رييس جمهور وقت بكار اندازند . اما چه تضميني است كه اينك و در بازي اخير ، باز هم آنها برنده باشند؟!
واقعيت‌هاي حاكم بر صحنه‌ي« بازي نخست» بدين قرار بود :
1 ـ روياي جامعه‌ي اسلامي كه نويد داده مي‌شد _ و همگان را در خود مستغرق كرده بود _ مي‌توانست افكار عمومي را به نفع «كنار ماندگان» بكار اندازد كه در تحقق آن از همه شايسته تر بنظر مي رسيدند.
2 ـ مناديان روياي مزبور (كنار ماندگان) پيش از آن، هرگز در حوزه‌ي اداره و اجرا، سطح واقعي كارآمدي خود را نشان نداده بودند.
3 ـ «كنار ماندگان» از حمايت رهبري انقلاب برخوردار بودند ( همچنانكه در ابتدا رييس جمهور وقت نيز از اين نعمت چندان بي بهره نبود ) اما پيدا بود كه در روز واقعه، آنرا به تمامه نصيب خود خواهند ساخت.
4 ـ «كنار ماندگان» از حمايت نظاميان انقلابي برخوردار بودند و مي‌توانستند از آن به عنوان اهرمي قدرتمند در نحوه‌ي تعامل خود با نخستين رييس جمهور، بهره‌ي فراواني ببرند.
اما در بازي اخير كه بر بنياد و بستر شكاف كهنه‌ي «حوزه ـ دانشگاه» شكل گرفته است؛ «كنار ماندگان» تقريبا از همه‌ي امتيازات فهرست شده و نشده محروم‌اند و نخواهند توانست تا در رقابت با حريف تازه روي هيچ «مؤثر دروني» حساب كنند.
نه تنها نمي توانند روي آن حساب كنند بلكه بايد آنرا جزء «داشته ها و آورده ها»ي رقيب منظور كنند كه كار را بيش از پيش دشوار مي كند !
4) يك شيفت تاريخي كه به خاطر تبليغات چپ حس نمي شود !
اگر در بازي نخست روحانيون مذكور توانستند به كمك «يارگيري از دانشگاه» و جلب نظر نظاميان انقلابي ، دانشگاهيان را «از متن به حاشيه» برانند ، چندان نبايد شگفت زده شد كه در بازي اخير دانشگاهيان توانسته باشند با « يارگيري از حوزه » و جلب نظر همان نظاميان ،« از حاشيه به متن» مراجعت كنند و مواضعي را كه به رغم شايستگي و بدون هيچگونه دليل موجهي در همه ي اين سال ها از آنان دريغ شد ، باز پس گيرند. ( بحث بر شايستگي اين دانشگاهي يا آن دانشگاهي نيست )
بازي «راي گيري مجلس هفتم» _ و پيش از آن انتخابات دومين دوره ي شوراي شهر _ كه نهايتا و بي هيچ كشاكش فرساينده و قابل توجهي به رياست مجلسي يكي ديگر از دانشگاهيان منتهي شد ، نخستين نشانه ي اين « تحويل» تاريخي و تاييد دگر باره اي بر اين استنتاج حكيمانه از بررسي فراز و فرودهاي سياسي در تاريخ ملت ها بود كه :
« هر آنچه چپ آرزو مي كند ، راست برآورده مي سازد» !
با سرعتي خيره كننده و باور نكردني «راست» در حال تحقق بخشيدن به روياهاي ماست اما همچون كه هميشه؛ «چپ » مترصد فرصت است تا اقدام راست را «كم ارزش ، ناكافي ، بي اعتبار » و با استناد به برخي اقدامات بي وجه اما نه چندان با اهميت در سرنوشت مشترك مان ( از جمله همين پليس كوهستان و آبگيري سد موسيوند و .... ) متظاهرانه جلوه دهد .
تمام تحليل هاي چپ از « نتيجه ي راي گيري نهم » و بازتوليد ادبيات كارگري و تعابيري چون خيزش محرومان و جنبش پابرهنگان و اخيرا « فقير دوستان »(!) هم از آنجا ناشي مي شود كه:
چپ تصميم گرفته است تا كام «طبقه ي متوسط» ايراني را به خاطر «راي دادن برخي از آنها به احمدي نژاد» يا «شركت نكردن شماري ديگر در راي گيري» ، تلخ كند و چنان دورنماي دلهره آور و ترسناكي از آينده نشان اش دهد كه دوباره پايش« بلغزد » و در آغوش چپ فرود آيد !
همچنانكه « راست » ؛ هميشه و با جديت محض و حتي به قيمت تاخير هاي تاريخي _ كه گاه حوصله ي آدمي را سر مي برد _ كوشيده است تا مانع برآورده كردن آرزوهاي مان توسط «چپ» شود و اين افتخار را تنها براي خود خواسته است.
(1: اگر چنين نمي كرد كه آن جمله ي حكيمانه ضرب المثل نمي شد !) . (2: راست سنتي بر خلاف راست مدرن، همواره در اين تصور است كه چپ ،حقيقتا درپي برآورده كردن آرزوهاي ماست و اگر فرصت يابد چنين خواهد كرد !)
5) حق انتخاب ما
در اين ميانه حق انتخاب داريم . هم مي توانيم چند آس پيك بگذاريم توي دست آقاي ارغنده پور تا هزينه ي بلوف اش را بين ما سرشكن كند .و هم مي توانيم فقط بنشينيم و تماشا كنيم كه چطور «راست»، دست ايشان را مي خواند و مي گويد : روكن !
بر خلاف تصور و داوري همگاني كه محصول بمباران و شانتاژ تبليغاتي چپ هاست ، «مشكلات طبقه ي متوسط » با «راست» بهتر و ساده تر حل مي شود و آرمان هاي مان توسط او زودتر برآورده مي شود تا با «چپ».
چرا كه خاستگاه طبقاتي چپ كه همه ي آرمان هايش از آن ناشي مي شوند، هرگز با خاستگاه طبقاتي ما مطابقت ندارد ( البته كه معدودي از آنها از ميان ما برخاسته اند اما به منشاء و مبداء حلقه ي نازي آباد، مديران انحصاري جنبش اصلاحي دوم خردادي ها بنگريد).
در اين باره مطمئن باشيد كه اگر شما آماده ايد تا در صورت به دست گرفتن قدرت « الزامات ، آرمان ها و منافع طبقاتي» خود را به نفع طبقه اي «فرادست تر از خود» ناديده بگيريد، بدانيد كه او هم آماده است تا حاكم شود براي آنكه منافع شما را پيش برد !
6)چپ چگونه عمل مي كند؟
چپ در ذيل «شعار ها و آرمان هاي طبقه ي متوسط و پر شمار شهري » جا خوش مي كند تا در جريان مقابله با راست، شمار افزون تري از شهروندان را به ميدان آورد و در پناه مشروعيت و محبوبيت ناشي از آن « آرمان هاي طبقه ي خود» را پيش برد .
«شعار خصوصي سازي» مي دهد اما غولچه ي دولتي عسلويه را مي سازد . و صد البته آنقدر زيرك هست كه لايحه ي امنيت سرمايه گذاري را به شوراي نگهبان بفرستد كه مي داند آنرا براي «دولت خود»مي خواهد . تصويب نخواهد كرد و او مي تواند آنرا در بوق و كرنا كند !
«شعارهاي حمايت از توليد كننده » مي دهد اما همينكه اكثريت مجلس پنجم ، در آخرين روزهاي عمر خود «طرح خروج كارگاه هاي زير پنج نفر از شمول قانون كار» را ارايه مي دهد چنان جوي در « جامعه » و «روزنامه ي جامعه» عليه آن به راه مي اندازد تا «افكار عمومي طبقه ي متوسط» را «به نفع طبقه ي خود» بكار گيرد و از تصويب آن جلوگيري كند ( اين البته از زيركي آنها و ساده لوحي ماست).
اما نگاهي به خاستگاه طبقاتي راست بياندازيد . آنها، جز از همان جايي برخاسته اند كه شما ؟ از بازار و از ميان پدران و مادران كارمند و مدير ( البته كه معدودي از آنها از طبقات فرودست تر آمده اند . هيچ طبقه ي اجتماعي يكدست و منسجم نيست و دائما عده اي از اين به آن و از آن به اين در رفت و آمدند )
7) چگونه راست ، جگر چپ را آتش ميزند ؟!
«راست» هم محض خاطر خدا موش نمي گيرد . او هم به دنبال منافع طبقاتي خود است و در جريان يك انتقام تحسين برانگيز و با استفاده از شگردي مشابه، جگر چپ را به جبران مالخود كردن و فريفتن طبقه اي كه به او (راست ) تعلق دارد ، آتش ميزند !
بدين ترتيب كه : افكار عمومي «طبقه ي فرودست جامعه» را ( كه خاستگاه طبقاتي خود او ست ) عليه گشايش هاي فرهنگي – اجتماعي چپ مي شوراند و آنها را كه به مراتب بيباك تر ، متهور تر و جان به كف تر از «نمونه هاي متناظر خود در طبقه ي متوسط» هستند _ و بدين ترتيب مشكل كم شماربودن خود را در صحنه هاي منازعه جبران مي كنند ‌_ به جان چپ مي اندازد !
«راست » ؛ تا به هنگامي كه سرانجام _ در جريان يك تحويل و تحول دموكراتيك ، نادموكراتيك يا ضد دموكراتيك _ خود را به قدرت بلامنازع حاكم تبديل نكند ، با جديت محض همواره چنين خواهد كرد و باكي نخواهد داشت كه «هم طبقگان» او _ كه همچنان مفتون و شيداي شعارهاي آزادمنشانه ي چپ اند _ در باره ي او چه فكر مي كنند .
اما همينكه به قدرت رسيد و پس از آنكه پايه هاي قدرت اش را تحكيم كرد ، مرز بندي خود با نيروهاي اجتماعي طبقه ي فرودست را _ كه تا بدان لحظه او را همراهي كرده اند _ آغاز مي كند و با اقداماتي كه نخست منفعت خود او را دربر دارند ؛ هر چه بيش از پيش، از فاصله ي «مجازي» ،«چپ ساخته» و «خود به آن دامن زده » اش ، با خاستگاه طبقاتي مختص خود ( طبقه ي متوسط شهري )خواهد كاست .
ورشكستگي و زوال تاريخي چپ (در همه ي اشكال و گونه هايش) از همين نقطه است كه آغاز مي شود و آنها را به نيروي سياسي نه چندان موثري در معادلات سياسي پس از آن تبديل مي كند .
پي آيند چنين «سرند سياسي» و «پشت كردن طبقه ي متوسط به شعارهاي چپ» است ‌_ كه همچون راست _ چپ نيز ناچار از افشا و اتكا به نيروي اجتماعي برآمده از «خاستگاه طبقاتي مختص خود» مي شود و از آن پس «طينت واقعي» خود را آشكار خواهد كرد .
در اين اثناست كه طبقه ي متوسط ، حيرت زده و مبهوت شاهد جوش خوردن و همگرايي چپ با جريان هايي خواهد بود كه تا آن هنگام گمان ميكرد تنها در يك نقطه به هم خواهند رسيد: « ميدان منازعه بر سر منافع او » .
اما بزودي خواهد ديد كه آنها در «پيگيري منافع مشترك طبقاتي خود» به هم مي رسند نه بر سر منافع و آرمانهايي كه طبقه ي متوسط خواهان پيگيري آن است . همچنانكه «چهار سوار سرنوشت» در پيگيري منافع صنفي خود، هم را باز يافته اند .
8) تنها مورد پيشين
پيش از اين تنها در يك نوبت «چپ ها » فارغ از هرگونه كدورت سياسي و گرايش هاي متمايز كننده ، پيگيري منافع مشترك خود را به نحوي آشكار، مشتركا ( و احتمالا بدون آنكه بدانند) به انجام رسانده اند .
وقتي كه چند سال پيش در ماجراي قراردادهاي نفتي بيع متقابل ، « ايران فرداي » سحابي آبشار حريف را گرفت و به «عصر ما» ي مجاهدين انقلاب داد تا آنها به نوبه ي خود ، آنرا به «صبح » مهدي نصيري پاس بدهند و آبشار خودي را او بر زمين حريف وارد كند !
9) نخستين مورد پسين
به گمانم از پس رويداد سوم تير ؛ «اصلاح قانون كار » نخستين موردي باشد كه چپ ها را درباره ي قابليت هاي موضوع براي جهت دهي به افكار عمومي عليه منافع «راست» _ و تسويه حساب جدي با او _ به «وجد» آورد و بر آن شود تا مانع «سودرساني راست به نيروي اجتماعي مختص به خودش» شود !
اگر توصيه ي «دبير شوراي نگهبان» به «وزير جديد كار» در مراسم توديع او ( كه به او مي گفت اولين و مهمترين انتظار از او ، اصلاح قانون كار است نه هيچ چيز ديگر ) توسط «چپ ها » رصد شده باشد ( كه حتما شده است ) مي توان روي اينكه نخستين منازعه ي جدي چه وقت ترتيب داده خواهد شد شرط بست .
و احتمال داد كه در آن هنگام با وضوحي فوق العاده «همه ي جريان هاي چپ» بي هيچ پرده پوشي و شرم از همگرايي به ميدان آيند و « نيروي اجتماعي مختص خود» را نيز ( طبقه ي فرودست شهري ) عليه راست بشورانند .
چرا كه به خوبي ميدانند « اصلاح قانون كار به نحوي كه به نفع كارفرمايان متعادل شود » :
1- در «كوتاه مدت» طبقه ي متوسط شهري را به اين نتيجه خواهد رساند كه مانع عمده ي دستيابي آنها به آرمان هاي گوناگون شان از «كار گرفته تا آزادي» ؛ نه «راست» و اراده اش براي كسب قدرت، بلكه «قانوني نوشته ي چپ ها» بوده است !
2- در « بلند مدت » طبقه ي فرودست شهري نيز در خواهد يافت كه در همه ي سال هاي گذشته ، از قانوني دفاع مي كرده است كه مانع عمده ي «رفاه او» و «اشتغال فرزندان اش » بوده است . «قانوني كه چپ ها آنرا نوشته بودند» !
و اين همه ي آن چيزي ست كه «چپ را وحشتزده مي كند» :
از دست دادن فرصت قالب ريزي« افكار عمومي طبقه ي متوسط» و از آن وحشتناك تر ، از كف دادن« اعتماد طبقه ي اجتماعي مختص به خودش» كه به كاهش هولناك «طراز اجتماعي چپ» در مقايسه با راست منجر خواهد شد.
و آنچه او را در اين ميانه بيش از پيش نگران مي كند آن است كه :
ميداند و مطمئن است كه «راست سنتي» در جريان داد و ستد با طبقه ي اجتماعي مختص به خود ، روز به روز «معاصر تر» و به معدل و ميانگين طبقه ي متوسط شهري «شبيه تر» خواهد شد. اين ترانسفورميسم مثبت در راست ، «تغيير چپ» را نيز الزامي و شتابان مي كند . چيزي كه چپ، هميشه از آن عاجز و فراري بوده است . به اين دليل ساده كه:
تفاوت هايش را با راست به حداقل مي رساند . آنچنان كه تقريبا از او ، باز شناخته نمي شود !

پرده برداری اصولگرایان از اختلافات درونی


گروه خبر – در حالی که رسانه های نزدیک به اصلاح طلبان در سکوت بسر می برند رسانه های نزدیک به اصولگرایان هر روز گوشه ای از اختلافات پشت پرده خود را علنی می کنند. این اختلافات درست از زمانی پر رنگ تر شد که لیست اعضای پیشنهادی برای کابینه به مجلس رفت و گزینه های مطرح نتوانست همه جریان های طیف اصولگرا را پوشش دهد.همین چالش ها بود که باعث شد چهار وزارتخانه دولت احمدی نژاد بی وزیر بماند. هر چند اصولگرایان برای لاپوشانی اختلاف، از این اقدام نمایندگان ﮊست دموکراتیک و آزادیخواهانه ای را تفسیر کردند اما سکوت نمایندگان و رسانه های اصلاح طلب موجب شفاف تر شدن رگه های اختلاف در اصولگرایان شد.در حالی که بیش از دو هفته از زمان رای گیری مجلس و نشستن برخی وزرا بر کرسی می گذرد هنوز انتصاب مدیران میانی و معاونین وزرا با مشکل جدی روبرو است.در این زمینه حتی اخباری از تشکیل دو کمیته از سوی رئیس دولت برای تعیین معاونین و استانداران نیز منتشر شد اما همین موضوع نیز چالش جدیدی را بوجود آورد به گونه ای که وزیر کشور تشکیل چنین کمیته ای را رد کرد و چنین اقدامی را برخلاف اختیارات خود خواند.علی رغم اینکه تحلیلگران کابینه را در زمینه سیاسی یکدست می دانند اما تفاوت دیدگاه ها در طیف اصولگرایان باعث بروز مشکلات در تقسیم مناصب دولتی شده است. در تقسیمات صورت گرفته ظاهرا سیاست خارجه به همراهان علی لاریجانی یکی از کاندیدهای این طیف در انتخابات رسیده است. به همین دلیل به لحاظ چینش نیرو باید از یک منبع هماهنگ شوند.در این زمینه دیروز یک سایت نزدیک به محافظه کاران نوشت : " گفته مي‌شود، وزير جديد خارجه موظف شده است تا انتصابات خود را با هاشمي ثمره، يكي از بستگان نايب رئيس مجلس و مشاور ارشد رئيس‌جمهور هماهنگ كند، اما به دليل تفاوت تيم مورد نظر متكي با افراد مورد نظر نايب رئيس مجلس، دبير شوراي عالي امنيت ملي و برخي اشخاص بانفوذ، هنوز وضعيت هيچ‌يك از مديران و معاونان اين وزارتخانه مشخص نشده است. تاكنون از مهدي صفري كه شخص مورد تأييد رئيس‌جمهور بوده و نيز نهاونديان كه فرد مورد نظر دبير شوراي عالي امنيت ملي است، براي دو معاونت «آسيا ـ آفريقا» و «اقتصاد و بين‌الملل» وزارت خارجه نام برده شده، اما هنوز حكمي براي آنان از سوي وزير خارجه صادر نشده است.در حيطه مديران كل وزارت خارجه نيز همچنان بي‌ثباتي وجود دارد، به گونه‌اي كه نه اين معاونان ابقا شده‌اند و نه اين‌كه نفر جايگزين آنان مشخص شده است."
البته در این زمینه خبرهای دیگری هم منتشر شده است. حمله رسانه ای اصولگرایان به تیم مذاکرات هسته ای ایران هر روز ابعاد تازه ای به خود می گیرد. یک روز پس از انتشار اخباری از سوی خبرگزاری فارس در مورد سیروس ناصری ، دیروز از سوی سایت های نزدیک به این جریان افراد دیگر این تیم نیز مورد حمله قرار گرفتند و هر کدام متهم به تخلفی شدند. از رشوه گیری گرفته تا مشکلات امنیتی.در این بین سید حسین موسویان مسئول تیم مذاکره کننده نیز از پذیرش هر گونه پستی در وزارت خارجه یا دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی خودداری کرد. وی دیروز و در واکنش به اخباری در زمینه پیشنهادات جدید گقت: به اين دليل که فضا به صورت کامل در اختيار سياستها و تيم جديد هسته اي باشد و وزارت خارجه و شوراي عالي امنيت ملي نيز هماهنگي کاملي ميان خود داشته باشند، به صراحت از پذيرش اين مسئوليت عذرخواهي کرده‌ام.وي درباره پيشنهاد دبير شوراي عالي امنيت ملي مبني بر ادامه فعاليت وي به عنوان رئيس کميسيون سياست خارجي اين شورا نيز گفت: اين موضوع را هم به همان دليل قبل نپذيرفته و پيشنهاد کرده‌ام که تمام اين مسئوليت‌ها به تيم جديد هسته‌اي واگذار شود.موسويان تصريح کرد: من صرفا به عنوان کارمند و کارشناس وزارت امور خارجه به ادامه فعاليت خواهم پرداخت.
اما این همه ماجرا نبود چون کمیته منصوب رئیس دولت اکثر کسانی را که وزرا برای پست های کلیدی پیشنهاد کردند را رد کرده و همین موضوع باعث بروز اختلافاتی در همین ابتدا در حوزه تصمیم گیری اعضای کابینه شده است.از سوی دیگر ماجرای شهردار شدن سردار قالیباف نیز یکی دیگر از کاندید های ریاست جمهوری باعث واکنش هایی دربین نمایندگان اصولگرای مجلس هفتم شده است. یک روز پس از اعتراض محمد خوشچهره نماینده آبادگر مجلس به این انتخاب احمد توکلی دیگر نماینده آبادگر مجلس این انتخاب را پیام آور صلح و دوستی خواند. خوشچهره این انتخاب را نتیجه رفتارهای احمدی نژاد دانسته بود. این موضع گیری و همچنین تکذیب مشاورت اقتصادی رئیس دولت توسط خوشچهره، باعث شد تا یک عضو دیگر آبادگر مجلس به انتقاد صریح از خوشچهره بپردازد.جواد آريان منش؛ نايب رئيس كميسيون فرهنگي مجلس به اظهارات "خوش‌‏چهره" عضو ائتلاف آبادگران مجلس هفتم كه گفته بود"از احمدي‌‏نژاد خواسته‌‏ام از من به عنوان مشاور اقتصادي ياد نكند"، اعتراض كرد و گفت: از آقاي خوش چهره انتظار نمي‌‏رود كه اين مسايل را از طريق رسانه‌‏هاي گروهي به اطلاع آقاي رييس‌‏جمهور برساند. وي ادامه داد: شايد يكي از دلايل اين اظهارات، اگر نخواسته باشيم بگوييم عصبانيت در واقع به دليل برآورده نشدن انتظارات آقاي خوش‌‏چهره در حوزه ا قتصاد و گزينش نيروها از سوي آقاي احمدي‌‏نژاد براي كابينه بوده است.آريان منش ادامه داد: اين‌‏‏گونه به ذهمن متبادر مي‌‏شود كه انتظارات خوش چهره به عنوان كسي كه به احمدي‌‏نژاد مشاوره اقتصادي مي‌‏داده است در گزينش تيم اقتصادي برآورده نشده است كه به اين ترتيب وارد عمل مي‌‏شود و خواسته هاي خود را از طريق رسانه ها به اطلاع احمدي نژاد مي‌‏رساند.
خاطر نشان می شود در ایام انتخابات و در دوران شهرداری تهران محمد خوشچهره مشاور اقتصادی محمود احمدی نژاد بوده است. باید دید در روز های آینده اختلافات درونی اصولگرایان به کجا خواهد انجامید. به زعم صاحب نظران بروز چنین اختلافاتی از تبعات به قدرت رسیدن است. چون هر کسی سهم خود را از مناصب می خواهد.

چهارشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۴

ول کن بابا، اسدالله!


ول کن بابا، اسدالله!
من فکر نمی کنم که رهبری دلش بخواهد این بازی را عوض کند. شما هم بهتر است به جای زدن حرف هایی که اندازه شما نیست، قبل از اظهارنظر در مورد اصلاح طلبان و مسیح و از این جور چیزهای خطرناک با بیت تماس بگیرید تا بیت شما هم هم قافیه بیت ایشان باشد.
وقتی حرکتی در جامعه از 22 میلیون رای به 1 میلیون رای برسد مشخص می شود شکست خورده و مرده است و برای زنده شدنش باید حضرت مسیح(ع) بیاید، اما این مرده ها از آن جا که گیر حضرت مسیح(ع) هم نمی افتند زنده نمی شوند. جریان اصلاح طلبی در ایران مرده، اگر اعضای آن بخواهند فعالیت کنند باید به مردم نشان دهند که افکار گذشته را ندارند و راه جدیدی در پیش گرفته اند. ... اسدالله بادامچیان
حضور محترم جناب آقای اسدالله بادامچیان!مصاحبه دلنشین و جذاب شما را در مورد اصلاح طلبی و حضرت مسیح و ادامه شرایط ایران و آنچه در ایران اتفاق خواهد افتاد، خواندم و در شگفت شدم. این شگفتی از آن رو نبود که انتظار حرف نامعقول ازشما ندارم و نداشتم، نه، هنوز مرتکب چنین خبطی نشده ام، شگفتی من به این دلیل بود و هست که چطور آدمی که در کوران تغییرات اجتماعی زندگی کرده و بالا و پائین سیاست ایران را دیده چنین حرفی می زند؟
کسی که از مسیر دهه چهل و حزب ملل اسلامی عبور کرده و به یاس و سرخوردگی شرایط بعد از پانزدهم خرداد 1342 رسیده و از آن عبور کرده، چطور چنین نظری می دهد؟ کسی که در زندان رژیم گذشته تجربه تنهایی و بی پناهی را تا آنجا داشته که با ابراز ندامت آزاد شده و بعد از مدتی کوتاه شاهد تغییرات بنیادین سیاسی رژیم ظاهرا مقتدر گذشته شده، چگونه چنین نظری می دهد؟ کسی که بعد از انقلاب توسط رهبری و بزرگان قوم کنار گذاشته شده و به عنوان جناح بی عرضه ای که قدرت اداره یک نانوایی را هم ندارند شناخته شده، و مدتی بعد مسوولیتی بیشتر از اداره یک نانوایی داشته است، چگونه چنین نظری ارائه می دهد؟ کسی که سالها شاهد تمرکز قدرت در دست هاشمی رفسنجانی بوده و بعدها شاهد این بوده است که هاشمی رفسنجانی در انتخابات شهرتهران هم نتوانست در فهرست بیست نفر اول قرار بگیرد، چگونه چنین نظری می دهد؟ چطور کسی که 24 میلیون رای خاتمی را دیده و بعد شاهد تغییر رویکرد اجتماعی بوده و روی کارآمدن احمدی نژاد را در پس دولت اصلاحات دیده، چگونه می تواند از مرگ یک شیوه فکری حرف بزند؟ چطور وقتی 6 میلیون رای آقای ناطق نوری در انتخابات خرداد 76 می تواند با معجزات مسیح آسای بداخلاق های انتخاباتی به رای 17 میلیونی تبدیل شود، چرا رای 10 میلیونی هاشمی نمی تواند در انتخابات بعدی تبدیل به رای 25 میلیونی شود؟ یا چرا رای 4 میلیونی معین در مرحله اول انتخابات، نمی تواند به رای سی میلیونی اصلاح طلبان در انتخابات 1388 تبدیل شود؟ چرا؟ آیا شما جامعه ایران را نمی شناسید یا چنان غرق در تاریخ دو ماهه اخیر هستید که تاریخ سی سال گذشته را بکلی از یاد برده اید؟
آقای بادامچیان!آنها که شنیده بودند به آنها که نشنیده بودند گفتند که در دوران مرحوم مصدق اصطلاحی رایج بوده است که می گفتند« ول کن بابا، اسدالله!» لابد این اصطلاح را شما هم شنیده اید. اما مطمئنم بسیاری از کسانی که امروز به گذشته ایران فکر می کنند این اصطلاح را نشنیده اند، اما دلیل نمی شود که این اصطلاح وجود نداشته باشد. امروز می گویند« برو کنار بذار باد بیاد»، اگرچه واژه ها تغییر می کنند، اما فرهنگ و عادات قومی کمابیش تکرار می شود. گفته اید که اصلاح طلبی مرده است و این را با چنان خوشحالی گفته اید که انگار قاتل پدرتان مرده است. این موضوع اگر هم حقیقت داشته باشد که ندارد، نه موجب خوشحالی که باید موجب ناراحتی شود. اصلاح طلبی شیوه ای برای رفتار سیاسی است. شیوه ای که می تواند حکومت را اصلاح کند. به گمانم در متون دینی شیعی و قرآن نیز تنها روش توصیه شده برای تغییرات اجتماعی همین است که به آن اصلاح می گوئیم و برگزیدگان قوم کسانی هستند که به آنان مصلحین می گویند. اصلاح تنها شیوه یک حکومت برای ماندن، بهتر شدن و پاسخ دادن به تقاضاهای متغییر یک جامعه است که دوست دارند حکومت نیز براساس تغییر جامعه متحول شود. اگر فرض کنیم که اصلاح طلبی مرده است و واقعا به این نتیجه برسیم که دیگر در ایران حتی مسیح هم نمی تواند اصلاحات را زنده کند، حتما باید عزای عمومی اعلام کنیم. چرا که معنی دیگر نابودی اصلاحات این است که یا باید منتظر انقلاب یا دخالت خارجی برای تغییر باشیم یا اصولا جلوی هر تغییری را بگیریم. آیا شما قائل به این هستید که می شود جلوی تغییرات جامعه را گرفت؟ و آیا خدای ناکرده این قدر ساده اید که فکر می کنید ممکن است جامعه ایران به رنگ حکومت موجود دربیاید؟ آیا واقعا فکر می کنید مردم ایران اینقدر نکبت اند؟ و آیا این سابقه قبلی داشته است؟
آقای بادامچیان!درست است که شما قزوینی نیستید ولی جزو جوانهای قدیم که هستید. شما چرا؟ شما چرا باید فکر کنید که جریان اصلاح طلبی یا هر جریان دیگری می میرد و دیگر زنده نمی شود؟ مگر اندیشه آیت الله خمینی مرد؟ مگر اندیشه نواب صفوی مرد؟ مگر اندیشه حزب توده و سوسیالیسم مدل حزب توده مرد؟ مگر همین ده روز پیش آیت الله حکیمی درود بر چه گوارا نفرستاد؟ مگر نهضت آزادی مرد؟ در حالی که سی سال است راست هایی مانند شما و چپ هایی مانند آقای محتشمی تلاش کردند که در قیچی فشارهای سیاسی جریان نهضت آزادی را نابود کنند. آیا در تمام این 45 سال که نهضت آزادی وجود داشته، هرگز تا این حد رسمیت و قدرت نفوذ و قدرت دخالت در سرنوشت سیاسی داشته است؟ مگر اندیشه شریعتی مرد؟ مگر اندیشه حجتیه مرد؟ من هنوز آن مجله ای که عکس آقایان عسگراولادی، امانی، بخارایی و دیگران را چاپ کرد و حکم اعدام و زندان های طویل المدت آنان را نوشت، دارم. اگر کسی آن مجله را ببیند و مثل شما فکر کند لابد باید در قبرستان دنبال قطعه مربوط به آقای عسگراولادی بگردد و یا منتظر باشد که حضرت مسیح(ع) سروکارش به بازار آهن فروشها و یا دعانویس ها بیفتد و نعش آقای عسگراولادی را زنده کند. وقتی اول انقلاب قرار شد که طرفداران سلطنت به زباله دانی تاریخ بیفتند، همه فکر می کردند که دیگر هیچ ایرانی به فکر سلطنت نخواهد بود، اما تصدیق می فرمائید که در تمام این سالها بالاخره عده ای طرفدار سلطنت بودند و هستند، برای زنده ماندن هم نیاز به مسیح نداشتند و ندارند. شما هم حتما یادتان نرفته است که زمانی شما و آن 90 نفر نامه ای برای آیت الله خمینی نوشتید و نارضائی خود را از دولت موسوی اعلام کردید، آیت الله خمینی هم به شما اعلام کرد که شماها نمی توانید یک نانوایی را هم اداره کنید، بعد از آن نامه همه انتظار داشتند که شما دیگر در هیچ صحنه ای از صحنه های سیاسی حضور پیدا نکنید و احتمالا به رمان نوشتن بپردازید یا به بازار برگردید، ولی حضرت مسیح از همان حوالی موتلفه رد شد و دستی به سروگوش شما کشید و فعلاحضرتعالی سرومروگنده مشغول زندگی هستید و تازه پسرتان هفت ساله است و آقازاده هم نیست، منتهی معلوم نیست چرا عروس تان 30 ساله است و سالی چند بار به فرنگ سفر می کند. حتی شما هم که کسی امیدی به زنده ماندنتان نداشت، زنده ماندید، چطور فکر می کنید جریان اصلاح طلبی می میرد؟
آقای اسدالله خان!این دنیا دنیای عجیبی است، روزگاری من آرزو داشتم دروازه بان تیم ملی ایران بشوم، حالا شده ام نویسنده، روزگاری فکر می کردم دلم می خواهد بروم در یک روستا زندگی کنم، اما حالا دارم در بروکسل زندگی می کنم، روزگاری فکر می کردم هاشمی رفسنجانی وقتی برود، دیگر در ایران نمی توان نفس کشید، اما خاتمی آمد و من موفق شدم در مدت چهارسال در دوران خاتمی نه تنها نفس بکشم، بلکه ماهی یک کتاب چاپ کنم، روزگاری فکر می کردم امکان ندارد که بعد از خاتمی مردم ایران تن به حکومت کسی مانند احمدی نژاد بدهند، اما این اتفاق هم افتاد، الآن هم فکر می کنم که احمدی نژاد بعد از دوسه سال توسط خود شما و توسط همین مجلس و با امضای همین رهبر به دلیل عدم کفایت سیاسی برکنار می شود و جریان اصلاح طلب( و نه الزاما جریان مشارکت و مجاهدین انقلاب) قدرت را در دست می گیرند و ایران به سوی بهبود اوضاع خواهد رفت. به عنوان یک برادر کوچکتر به شما نصیحت می کنم اینقدر با قدرت و اعتماد به نفس حرف نزنید، اصولا این مسجد جای این گونه نظر دادن ها نیست. شما دچار یک سوء هاضمه سیاسی شده اید، نمی توانید این غذای انتخاباتی دستپخت بسیج و مصباح و شورای نگهبان را هضم کنید و الآن به نظر من باید فکری جدی برای این سوء هاضمه بکنید. سر ملت را اگر می خواهید کلاه بگذارید به نظر من اشکالی ندارد، همه این کار را می کنند و زیاد هم برای شان مشکل بوجود نمی آید، اما سرخودتان را کلاه نگذارید. اگر فکر می کنید که آرای احمدی نژاد 17 میلیون بوده است، اشکالی ندارد، اینطور فکر کنید، اما حداقل خودتان می دانید که چنین نیست، واقعیت را می توانیم هر جوری که می خواهیم ببینیم. مثلا شما می توانید فرض کنید که تمام آرای هاشمی و احمدی نژاد رای به نظام است و فرض کنید که کسانی که انتخابات را تحریم کردند نهایتا 5 درصد از مردم بودند و بقیه به دلیل بی خیالی و تنبلی در انتخابات حضور پیدا نکردند، اما از سوی دیگر می توانید فرض کنید که اصولا رای احمدی نژاد همان 5.8 میلیون رای مرحله اول است و براساس این رای 17 میلیون به اصلاح طلبان و 12 میلیون به محافظه کاران رای دادند و 20 میلیون هم مخالف نظام بودند که انتخابات را تحریم کردند، یک جور دیگر هم می توان نگاه کرد و آن اینکه طرفداران نظام به هاشمی رای دادند و مخالفان نظام به احمدی نژاد. هزار جور می توان نگاه کرد و نگاهی که شما کرده اید اصلا منطقی تر از بقیه این نگاه ها نیست، من پیشنهاد می کنم در هر نگاهی که می کنید این نکته را در نظر بگیرید که شما دیگر بچه نیستید و الآن سن و سالی از شما گذشته است و مردم انتظار ندارند از شما حرف سیاستمداران ناپخته تازه سال را بشنوند، حتی اگر این حرف را برای دلخوشی سیاستمداران تازه سال می زنید.
جناب آقای بادامچیان!این خط، این نشان! روزی که چندان دور نخواهد بود، حداکثر تا دو سه سال دیگر رودررو با شما ملاقات خواهم کرد و به شما خواهم گفت: دیدید این بار هم اشتباه کردید؟ اشتباه شما این است که فکر می کنید این موفقیت در انتخابات که با تقلب و دروغ گویی و عوامفریبی و ایجاد جو فشار به دست آمد، چیزی پایدار است. و شما بر اساس بنیانی دروغین می خواهید خانه ای از حقیقت بنا کنید، براساس این بنیان دروغین، خانه حقیقت بنا نمی شود. این انتخابات شاهکار بزرگ جمهوری اسلامی بود، در این اقدام بی نظیر یک رقیب انتخاباتی موفق شد با بدنام کردن مهم ترین چهره های جمهوری اسلامی( هاشمی، خاتمی، کروبی، حسن روحانی، جوادی آملی و...) و حذف افرادی مانند ناطق نوری، روحانیت و تکنوکرات های نظام و مدیران 25 سال گذشته را نه تنها حذف که بدنام کند تا با بدنام کردن آنها، به مردم و کشورهای جهان اثبات کند که در شانزده سال گذشته کشور با دزدی و فساد اداره شده و جمهوری اسلامی و مدیرانش و نظام اداری اش همه علی الاطلاق فاسد بوده اند. این کاندیدا به مردم قول داد که فقر را ریشه کن می کند، عدالت را بوجود می آورد و فساد را نابود می کند، با رانت خواری مبارزه می کند و در مرحله بعد جهان را نیز نجات می دهد و تحت مدیریت ایران اداره می کند. وی با دروغ گفتن در مورد توانایی خودش، دروغ گفتن در مورد برنامه هایش و دادن وعده کارهایی که نمی توانست بکند و نمی خواست بکند، خود را مخالف حاکمیت، مخالف روحانیت، مخالف فقر و مخالف فساد جازد و توانست آرای کسانی که با نظام مخالف بودند بدست بیاورد، کسانی که دلشان خنک می شد که کسی بیاید که بتواند هاشمی و عسگراولادی و سایر طرفداران فساد مالی - بزعم مردم و گفته های احمدی نژاد- را اعدام کند، به قدرت برسانند. پیروزی ای که در عوض این همه از دست دادن بدست آمد این بود که یک مدیر درجه دوم نوکر آقا شد رئیس جمهور مملکت و علی ماند و حوضش. این پیروزی که سراسر با دروغ بدست آمده است چه افتخاری دارد که شما از اینکه مسیح(ع) هم نمی تواند اصلاحات را زنده کند این همه شادی می کنید؟ اگر بواقع اینکه گفته اند چراغ دروغ بی فروغ است، راست باشد، که هست، از روز آشکار شدن اسرار باید ترسید، البته شما بیشتر باید بترسید، چون حتما من کافر بی دین از دید شما هیچ واهمه ای از خداوند ندارم.
آقای اسدالله خان!اصلاحات در ایران یک روش اجتناب ناپذیر است، حکومت ایران باقی می ماند چون قدرتی بزرگ وجود دارد که این حاکمیت را نگه می دارد. این قدرت در شاخصه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و نیروی انسانی و موقعیت کنونی جهان قابل تعریف است. و چون این حکومت باقی می ماند مجبور به اصلاح خویش است. حتما خودتان می دانید که ناف اصلاح طلبی را به اسم رضاخاتمی و مصطفی تاج زاده نبریده اند، بلکه هر کس که بتواند یا بخواهد جلوی کاستی ها را بگیرد و معایب بیشمار حکومت موجود را رفع کند، اصلاح طلب است. نیازی هم به آمدن حضرت مسیح نیست تا این مرده را زنده کند، چون این موجود نه تنها نمرده است، بلکه حتی اصولگرایان هم برای بقای خودشان چاره ای جز تکرار روش های اصلاح طلبان و انجام همانها ندارند. همین مجلس به زوربرسرکارآمده خودش اصلاحات را پیش خواهد برد، همین دولت ضعیف و غیر مقتدر مجبور است همان کارهایی را بکند که خاتمی می کرد و هرکس می آید باید همین کارها را بکند. وگرنه تصدیق می فرمائید که هنوز کابینه 17 نفری که قرار بود هفتاد میلیونی باشد به سرانجام نرسیده، آقای خامنه ای تلویحا و تصریحا اعلام کرد که احمدی نژاد موظف است که فقط به کار نوکری فقرا و رنجبران بپردازد و سیاست خارجی و امنیت ملی و اطلاعات و سیاست و فرهنگ ربطی به این کوتوله سیاسی ندارد. حالا هم رهبری و محافظه کاران باید فرش قرمز پهن کنند تا اگر خاتمی و هاشمی و کروبی و موسوی و موسوی خوئینی ها دلشان خواست و منت برسر حکومت گذاردند به این بلهای عقب مانده بگویند که دست راستشان کدام است و دست چپ شان کدام. راست ها یا محافظه کاران یا همان هیات نانواهای بی عرضه هم حالا دیگر باید حداقل برای اینکه در آینده سه سال بعد ایران نقش داشته باشند و بتوانند در قدرت باقی بمانند، دیگر لازم نیست برادری شان را ثابت کنند، باید ثابت کنند که در این سه سال نوکر خوبی برای مردم ایران بودند تا مردم این بار هم اگر از ادب و متانت و تمیزی و سروقت کارکردن شان راضی بودند قراردادشان را برای چند سال دیگر تمدید کنند.
آقای بادامچیان عزیز!کره زمین گرد است و روی این کره گرد دوار سالهاست که دیگر نمی توان با اطمینان سخن گفت. به همان گونه که نمی توان جریان محافظه کار را از بین برد، به همان گونه هم جریان اصلاح طلب از بین نمی رود، البته طبیعی است آنکسی می تواند بیشتر و بهتر بماند که اثبات کند از گذشت زمان و تجربیات تلخ و شیرین روزگار بیشتر آموخته است. و لابد شما که پیری هستید و انشاء الله تا صد وبیست سال دیگر هم پای تان لب گور نخواهد بود نیک می دانید که این سیب تا بالا برود و پائین بیاید هزار چرخ می خورد. در جمهوری اسلامی آیت الله خمینی شیوه ای را بنیاد گذاشت که به آن تئوری رهبران دوگانه می گویند، همیشه دو نفر( هاشمی- خامنه ای) با بازی های قدرت تلاش کردند تا بیشترین نیروهای انقلاب را در حکومت نگاه دارند، گاهی کسانی آمدند و خواستند این بازی را به هم بزنند، اما انگار این بازی به هم خوردنی نیست. در این بازی دوگانه همیشه یکی اوضاع را نگه می دارد، دیگری آنرا اصلاح می کند. این معادله یک راه گریز دارد، و آن اینکه یکی از طرفین بخواهد دیگری را از بازی حذف کند، این بازی دیگر بازی فاشیستی خواهد شد، جمهوری اسلامی در صورت ورود به بازی فاشیستی قدرت مثل دیوی می ماند که شیشه عمرش بشکند، من فکر نمی کنم که رهبری دلش بخواهد این بازی را عوض کند. شما هم بهتر است به جای زدن حرف هایی که اندازه شما نیست، قبل از اظهارنظر در مورد اصلاح طلبان و مسیح و از این جور چیزهای خطرناک با بیت تماس بگیرید تا بیت شما هم هم قافیه بیت ایشان باشد.
و نکته آخر این که بدان ایدک الله فی الدارین که اصلاح طلبی یک خواست اجتماعی است که هرچه جامعه ایران از جوانی هشت سال قبل به سوی جاافتادگی می رود، بیشتر میل به میانه روی می کند و آن ده میلیون نفری که به هاشمی رفسنجانی رای دادند، اینها پشتوانه بزرگ رفتار عقلانی جامعه ایران در سی سال گذشته اند و تا اینها هستند، زنده ماندن جریان اصلاحات کار دشواری نیست. برای آخرین بار تکرار می کنم که منظورم از اصلاحات خاتمی و جبهه مشارکت و مجاهدین انقلاب نیست، بلکه یک شیوه رفتار سیاسی است.لطف روح القدس ار باز مدد فرمایددیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد.
سیدابراهیم نبوی16 شهریور 1384

دوشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۴

كروبي پاسخ داد ؛ تلويزيون ماهواره اي چرا ؟

نوانديش- مهدي كروبي موسس حزب اعتماد ملي در گفتگو با مسيح علي نژاد (ايلنا) درباره تلويزيون ماهواره اي خود سخن گفت. وي در پاسخ به اين سئوال كه :شفاف بفرماييد چه چيزي شما را تشويق كرد به فكر تاسيس شبكه ماهواره‌‏اي‌‏ بيفتيد، چون اين خبر دقيقاً پس از انتخابات مرحله اول رياست‌‏جمهوري و اعتراض شما به روند انتخابات مطرح شد؟" گفت : البته شرايط اخير كشور بر افزايش انگيزه اينجانب تأثير داشت، اما نخستين جرقه‌‏هاي اين موضوع، مربوط به اواخر سال 80 است. اگر به خاطر داشته باشيد، در آن سال، نماينده همدان برخلاف صراحت قانون اساسي بازداشت شد. من در آن موقع به مدت سه هفته تلاش كردم فضاي متشنج مجلس را آرام كنم و از طرق ممكن، اين موضوع را كه به نظر من و تاييد بسياري از حقوقدانان و صاحب‌‏نظران، يك تخلف آشكار از قانون اساسي بود، به پاياني مناسب برسانم، اما وقتي تمام راه‌‏ها را بسته ديدم، به ناچار از طريق تريبون مجلس ضمن تاكيد بر حرمت نهادهاي قانوني، خواستار حل و فصل موضوع بر اساس اصل 57 قانون اساسي و از طريق مقام رهبري شدم. متأسفانه سخنان من در تلويزيون سانسور شد اگرچه مشكل نماينده بازداشت‌‏شده با دستور رهبري حل شد. پس از حدود يك هفته براي انتقام‌‏گيري از ايستادگي بنده و مجلس، اظهارات شهرام جزايري را بارها با حرص و ولع فراوان از صدا و سيما پخش كردند در حالي كه بعدها مسوولان قضايي هم تاكيد كردند كه اين اقدام برخلاف قانون بوده است. آقايان فكر مي‌‏كردند با اين كار، من از مواضع اصولي خود در حفظ كيان مجلس كوتاه خواهم آمد اما بلافاصله پس از اين كار، بعضي مسائل را از تريبون مجلس با مردم در ميان گذاشتم و درخواست كردم همان طور كه آن دادگاه كذايي را بارها از تلويزيون پخش كرده‌‏اند، سخنان مرا هم يك بار پخش كنند، اما با صراحت اعلام كردند كه فشارهايي برآنها آمده و نمي‌‏توانند اين سخنان را پخش كنند. پس از آن هم، در برخي موارد كه مواضعي در مورد انتخابات، نظارت استصوابي و برخي اقدامات ديگر داشتم، هميشه با سانسور اظهارات خود مواجه مي‌‏شدم. همين وضعيت باعث شد كه از چند سال قبل به فكر رسانه‌‏اي براي انعكاس مطلوب افكار و ديدگاه‌‏هاي خود باشم. به خصوص اينكه در مواردي متوجه شدم صداوسيما حتي براي پخش سخنان اينجانب به نواب رئيس مجلس هم،‌‏ گاه با محذورات و موانعي مواجه است. كروبي در ادامه و در پاسخ به اين سئوال كه :آيا بهتر نبود در مرحله اول به مذاكره و رايزني با مقامات عاليرتبه كشور مي‌‏پرداختيد تا از طريق راديو و تلويزيون رسمي كشور، مواضع شما منعكس شود و نيازي به تلويزيون خصوصي نداشته باشيد؟" افزود : براي اين سوال شما دو پاسخ دارم. اولاً؛‌‏ در زمان رياست مجلس، بارها از روش گزينشي صداوسيما در پخش سخنان خود و يا عدم انعكاس برخي سخنان خود گله كردم. اگرچه شايد آنها هم دلايلي براي خود داشتند. ثانياً من معتقدم رسانه ملي اصولا نبايد در خدمت ترويج افكار يك حزب باشد. ما به دنبال توسعه احزاب هستيم و طبيعتا حتي اگر صداوسيما بخواهد مواضع احزاب را منعكس كند، در آينده كه انشاءالله احزاب متعدد خواهيم داشت، امكان انعكاس مطلوب ديدگاه همه احزاب وجود ندارد. اگر هم قرار باشد صداوسيما فقط به انعكاس ديدگاه‌‏هاي چند حزب از جمله حزب من بپردازد، بنده به شدت با اين كار مخالف هستم. درواقع اين شكايت و گله‌‏اي است كه در سال‌‏هاي قبل، خود ما بارها مطرح كرده‌‏ايم و صداوسيما را به خاطر نزديكي به بعضي جناح‌‏ها مورد انتقاد قرار داده‌‏ايم. نكته ديگر اين است كه حزب ما و خود من، قطعاً در حوادث آينده و نيز در رابطه با روند فعاليت قوا و دستگاه‌‏هاي مختلف مواضعي اتخاذ خواهيم كرد كه احتمالاً انعكاس آنها از صداوسيما به دليل آنكه مورد اعتراض بعضي گروه‌‏ها و يا مسوولان قرار مي‌‏گيرد، امكان‌‏پذير نخواهد بود. ما حتي نگران هستيم كه از انعكاس برخي مواضع من و يا حزب در روزنامه‌‏هاي غيردولتي نيز جلوگيري شود. پس ما قطعاً به رسانه‌‏اي نياز داريم كه مطمئن باشيم بدون مشكل، مواضع حزب و شخص من را منعكس خواهد ساخت. كروبي در پايان و در پاسخ به اين سئوال كه "اما آقاي كروبي عده‌‏اي معتقدند كه اگر مواضع، شما و حزب‌‏تان، منطبق بر اهداف و آرمان‌‏هاي امام باشد، براي انعكاس آن از طريق رسانه‌‏هاي داخلي مشكلي وجود نخواهد داشت كه در آن صورت ضرورتي به تأسيس شبكه ماهواره‌‏اي نيست." ادامه داد: من ناچارم در پاسخ به سوال شما قدري از سوابق خود و نيز موضع‌‏گيري‌‏هاي سال‌‏هاي اخير خود را يادآوري كنم. يكي از افتخارات اينجانب اين است كه قبل از سال 1340 تاكنون در خدمت امام بوده‌‏ام و در تمام اين سال‌‏ها، به صورت استوار بر مواضع ايشان تاكيد كرده‌‏ام. نه فشارها و سختي‌‏هاي سال‌‏هاي قبل از انقلاب توانست مرا از راه امام منحرف كند و نه برخي بي‌‏مهرهاي بعد از فوت ايشان و نه برخي فضاسازي‌‏هايي كه توسط دوستان خودمان در سال‌‏هاي اخير انجام شد. من هرگاه لازم بوده، از مواضع شفاف امام حمايت كرده‌‏ام و در برابر انحراف از اين خط ايستاده‌‏ام. براي من هم فرقي نمي‌‏كند اين انحراف توسط چه كسي باشد و در چه مقطعي انجام شده باشد

یکشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۴

به بهانه ويزای آمريکا برای رييس مجلس، مسعود بهنود


خوف بزرگ آنست که بی آن که نياز چندانی وجود داشته باشد، با اين سياست و دولت جديد، ايران به دوران انزوائی بر می گردد که ده سالی بود از آن دور می شد، کشور گورستان صنايع و کالاهای ساقط شده و دردساز شود، سيری قهقهرائی برای گريز از راهی سهل تر که همانا اطمينان به مردم و سپردن بخشی از قدرت به آن هاست
ندادن رواديد برای سفر به نيويورک به آقای حدادعادل رييس و چند تن از نمايندگان مجلس ايران گرچه به نظر می رسد عملی تبليغاتی است و حل آن با پادرميانی دبيرکل سازمان ملل ممکن می نمايد، اما قصه ای در دل خود دارد که قابل تامل است.
آمريکا که در مورد نهادهای وابسته به سازمان ملل وظيفه ميزبانی دارد به طور طبيعی حق نخواهد داشت از حضور نماينده رسمی مجلس ايران که عازم کنفرانس بين المجالس است خودداری کند، گرچه جای دبه هائی مانند مقررات اداری ورود به خاک آمريکا و لزوم رعايت آن ها و تشريفات انگشت نگاری و مصاحبه باقی است. اما به ظاهر از اين خبر چيزی فراتر در تحليل ها می نشيند. مانند پيشقدم شدن ايالت متحده برای آغاز دور تازه ای از بحران بين دو کشور، و يا واکنشی سياسی نسبت به نحوه انتخابات در جمهوری اسلامی. با اشاره به آن چه در آخرين انتخابات مجلس رخ داد و نمايندگان مجلس هفتم با دخالت شورای نگهبان با کمترين آرا در فضائی غيردموکراتيک برگزيده شدند.
اما اگر چنين باشد جای سئوالی بزرگ تر پيش می آيد. آيا ديگر کسانی که در کنفرانس بين المجالس حاضر می شوند و حتی در مجمع عمومی سازمان ملل حضور دارند همه نمايندگان نظام های دموکراتيک هستند. برای يافتن پاسخ منفی نيازی به جست و جوی بسيار نيست. کم نيستند کشورهای صاحب کرسی و رای در سازمان ملل که حتی مجلسی به معنای ايران هم در آن ها موجود نيست.
کاش جهان همان جائی بود که بعض از مخالفان جمهوری اسلامی با شنيدن خبر خودداری امريکا از صدور رواديد برای مجلسيان ايران تصور کرده اند، يعنی تنها نمايندگان جوامعی در نهادهای بين المللی پذيرفته می شدند که با سازکارهای دموکراتيک انتخاب شده بودند و يا فرستاده نظامی انتخابی بودند. اما هنوز چنين جهانی در دستور نيست. همچنان که اقتصاددانان می گويند اگر بنا بر اين باشد بايد کار اقتصاد جهان متوقف بماند برای مدتی که ممکن است طولانی نباشد اما کوتاه هم نيست. آن وقت کی نفت بخرد و کی کالا بفروشد در حالی که بيش تر آسيا و آفريقا از داشتن حکومت های انتخابی دموکراتيک محرومند.
همين توقع که در سال های اخير در ميان بخش عمده ای از نمايندگان پارلمان اروپا و نهادهای مردمی جوشيده که محدوديت هائی در مناسبات اقتصادی کشور ها با کشورهای نقص کننده فاحش حقوق بشر وضع شود، به دست اندازهای بزرگی افتاده تا جنبه اجرائی به خود بگيرد بايد سال ها منتظر ماند.
با اين همه يادآوری موقعيتی يگانه که ايران در آنست جا دارد. در بيش تر جوامعی که از نظام های دموکراتيک بی بهره اند، نشانه هائی به چشم آمدنی از خواست مردم برای رسيدن به دموکراسی به چشم نمی خورد. در بسياری از کشورهای آسيا، خاورميانه و آفريقا چنين پيداست که امنيت و حفظ شرايط موجود با نگرانی از هرج و مرج و به هم ريختن اساس و پايه زندگی جمعی، و هم عقب ماندگی فرهنگی، اکثريت مردم را به نوعی رضايت و قبول واداشته است. می ماند فشارهای جهانی که به صورت موجی از مطالبات روان است و بعض کشورها مانند مصر و سعودی و چند شيخ نشين های جنوبی ايران را واداشته حرکت های آرامی به سوی دموکراسی آغاز کنند.
اما ايران از معدود کشورهائی است که چنين نيست و دروضعيت يگانه ای به سر می برد. انقلاب بيست و شش سال پيش تمايلات شديد عموم مردم را به دو شعار عمده آن "آزادی و استقلال" نشان داد که اولی در جريان جنگ داخلی و جنگی که صدام به ايران تحميل کرد عملا متوقف ماند. چنان که هشت سال پيش وقتی روزنه ای برای اعلام تجديد خواست عمومی پيدا شد، مردم دريغ نداشتند و دنيا هم خبر آن را شنيد و به تشويقشان همت گماشت. اما مقاومت های بعدی و از جمله همين مجلس هفتم که فعلا در کارست و نمايندگانش موضوع بحران تازه شده اند، نشان داد که بخش قدرتمندی از حکومت ايران، به طفيل آن که اختيار چاه های نفت و خريد و فروش آن را به عهده دارند مانع از تحقق آزادی هائی در چارچوب قانون موجود شدند. نتيجه آن که درست در زمانی که موج دموکراسی طلبی منطقه خاورميانه و بخش های ديگر جهان را فراگرفته و حکومت ها را وادار به کاستن از قدرت های انتصابی و سپردن بخش هائی از آن به مردم کرده است ايران راهی برعکس را در پيش گرفته است.
مهدی کروبی و تيم همراه وی که چهار سال قبل در کنفرانس بين المجالس در نيويورک شرکت کردند براساس موازين و قانون موجود در ايران، نمايندگان افکارعمومی و مردم ايران به حساب می آمدند همان که آقای حدادعادل و نمايندگان ديگر مجلس موجود به علت دخالت های گسترده شورای نگهبان در امر انتخاب نامزدها و هم به دليل تعداد رای دهندگان از آن بی بهره اند. پس از شاهی گدائی مصلحت نيست.
روندی که در انتخابات مجلس هفتم و تا حدودی در انتخابات اخير رياست جمهوری در ايران در پيش گرفته شد برخلاف جريان جهانی دموکراتيزاسيون است و از اين جهت يگانه است. ورنه هنوز ايران نسبت به ميانگين دموکراسی منطقه در نقطه ای قابل قبول قرار دارد. اما نسبت به جايگاه آشکار شده خود عقب مانده است.
نکته ديگری که بر اين بحث می توان افزود واکنش محافظه کاران و مخالفان دموکراسی در داخل کشورست که در مقابل حرکت آمريکا فرياد برداشته اند که اين زورگوئی و مخالفت با موازين قانونی است که دولت ايالات متحده با تکيه بر قدرت خود تحميل می کند. اين سخن اگر مايه ای استدلال منطقی هم در خود داشته باشد که دارد، از جانب آنان پذيرفتنی نيست. چرا که محافظه کاران جناح راست اساس را بر غلبه قدرت دارند و اصالت را در درون واحد جغرافيائی ايران به قدرت می دهند. و چون چنين اند ديگر نمی توانند گفت چرا آمريکا نيز در سطح جهانی تا می تواند زور می گويد.
دو سال پيش رهبر جمهوری اسلامی سخنی گفت که درست بود. آنگاه که پرسيد آيا استبداد جهانی و فراگير بين جوامع درست است و تنها استبداد های درونی جوامع جای انکار دارد. اين سخن را می توان چنين پاسخ گفت که برای مخالفت با رسم استبداد جهانی، بهترين راه گسترش استبداد درون مرزی نيست بلکه برعکس برای از ميان بردن استبدادهای جهانی بايد از درون جوامع آغاز کرد، وگرنه در عمل کسی برای برانداختن حکومت صدام حسين از متحدان آمريکا انتقادی نمی کند چنان که در مورد طالبان نکرد. قاطع تر از اين، چنان که برای برانداختن حکومت هيتلر نکرد و نمی کند.
باری اگر موضوع سفر رييس و هيات پارلمانی ايران به نيويورک هم به گونه ای حل شود و يا تصميم سازان جمهوری اسلامی چنين مقرر دارند که هيات ايرانی با شگردی تبليغاتی خودخواسته از اين سفر کنار بکشد که در افکارعمومی داخلی مايه تبليغات و جلوگيری از سرشکستگی فراهم آيد. به هر حال زخمی است که وارد آمده است بر سياست خارجی ايران. اين زخم را حتی چنان که دبير جديد شورای امنيت ملی هم اعلام داشته با گره زدن هويج صادرات و واردات به سياست خارجی هم چاره اساسی نمی شود.
چاره اساسی جز پيوستن به جريان جهانی دموکراتيزاسيون نيست. راه عقب گرد بسيار پرهزينه و پر مساله است که ماجرای رواديد رييس مجلس و رفتاری که با وی در سفر اخيرش در ايتاليا و بلژيک شد کمترين آن هاست. پرکردن جای کشورهای صاحب صنعت و تکنولوژی و سرمايه در فهرست همکاران و طرف های معامله اقتصادی و سياسی ايران، با کشورهای فقير و دست به دهان مانند نيجر جز فقيرتر کردن کشور و به هدر دادن باز هم منابع ملی نتيجه ای در بر ندارد. حتی کشورهای به ظاهر بزرگ مانند هند و ونزوئلا هم در اين معادلات جای ديگران را نمی گيرند و تنها حسنی که دارند اين است که نه در موضوع حقوق بشر و نه در هيچ موضوع ديگری منقد نيستند اما سرمايه ای هم بر دارائی های موجود اضافه نمی کنند. اين دايره را با ضريب کمتر می توان باز کرد و در مورد روسيه وچين هم همين استدلال را به کار آورد.
خوف بزرگ آنست که بی آن که نياز چندانی وجود داشته باشد، با اين سياست و دولت جديد، ايران به دوران انزوائی بر می گردد که ده سالی بود از آن دور می شد، کشور گورستان صنايع و کالاهای ساقط شده و دردساز شود، سيری قهقهرائی برای گريز از راهی سهل تر که همانا اطمينان به مردم و سپردن بخشی از قدرت به آن هاست. پيمودن اين راه در جهان بازارگان فعلی غيرممکن نيست اما به معنای باز هم فقيرکردن کشور و به باد دادن امکاناتی است که به نسل های آينده تعلق دارد.

شنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۴

انسان، گرگ انسان است؛ در حاشیه قتل عام سال ۶۷، همنشین بهار


انحصارطلبی و استبداد، قوم و خویشند و هوای همدیگر را هم حسابی دارند. ما «انحصار طلبان مستبد» که آبستن شاهی تبه کار و شیخی مکارّیم ، بی آنکه عبا و عمّامه داشته باشیم ، در پژوهش ها ! یا قضاوت ها یمان ! همانند کسانی که برای قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ ، آتش تهیه ریختند و پامنبری کردند ــ بازی خودی و غیر خودی در می آوریم و این در حالی است که از قضا ، تیر ستم زمانه نیز ، شب و روز بر ما می بارد.این که در گلزار خاوران ، خانواده زندانیان سیاسی ۱۱ شهریور هرسال ، [یاد شهدای سال ۶۷] را گرامی می دارند ، بسیار نیکو و قابل احترام است . امّا امثال آقای محمد علی عموئی و دوستان شان که در گذشته ، سالروز قتل عام زندانیان سیاسی را به جای مرداد ماه [که اوج شقاوت ها بود] ، به شهریور کشیدند ــ همانند آخوندها و جریانات ضد مارکسیستی، بحث «خودی» و «غیر خودی» را دامن زدند . راستی آیا همه این ها به این دلیل بود که در شهریور ۶۷ نوبت قتل عام رفقای مارکسیست رسید ؟!
جُدا از این واقعه نگاری دروغ، از آنجا که در مورد اعضای هیئت مرگ و رویدادهای آن کشتار ضد انسانی، مطالب نادرستی نوشته می شود، به دلیل آشنائی نزدیک با واقعه ِ سر به نیست کردن زندانیان سیاسی در سال ۶۷ ــ اجازه می خواهم نکات زیر را یادآوری کنم:
۱- هیئت قتل عام، [در تهران] سه نفر زیر بودند: جعفر نیری ، مصطفی پورمحّمدی و مرتضی اشراقی ، [خمینی ، نیز در حکمش ، نام هر سه نفر را ذکر کرده است] . ضمناً مرتضی اشراقی، برخلاف آنچه برخی خاطره نویسان نوشته اند، روحانی و معمّم نیست.۲ - شوشتري و رئيسي و رازيني و مبشري و ناصریان [محمد مغیثه ای] و داود لشکری و حمیدنوری [عباسی] و سید حسین مرتضوی و موسی واعظی و سید مجید ضیائی و حلوائی و حسین زاده و حدّاد و ... ، که گاه گداری نخود آش می شدند و دوز و کلک می چیدند ــ از اعضای اصلی هیئت قتل عام نبودند، بیشتر، گرد و خاک می کردند و حق وتو هم نداشتند! اصل کاری همان سه نفر بودند.
۳ - در میان اعدام شدگان ، زندانیان بزرگواری چون « سهراب هلاکوئی باغ بهادرانی »، هوادار زنده یاد شاهپور بختیار، که مجاهد، یا مارکسیست نبود، نیز، از دم تیغ جلادان گذشتند. طلبه های مقاوم و جوانی که رودرروی اصحاب ریا، ایستادند هم، اعدام شدند.
۴ - از اعدام «عیّاران»، و چند مجاهد خلق که بعد از مهر ۶۷ به شهادت رسیدند، [و ربط مستقیم به قتل عام نداشت] ــ که بگذریم ، اخبار مربوط به اعدام های گسترده در پائیز و زمستان ۶۷ [در ارتباط با قتل عام زندانیان] درست نیست . کشتار زندانیان از شهریور ماه فراتر نرفت . یک دلیل ساده اش این است که بنا بر آنچه در «وسائل الشیعه» و دیگر منابع فقه سنتی نیز آمده و قاتلین هم تکرار می کردند: «لیس فی الحدود نظر ساعه»ــ حکم خدا [یعنی فتوای خمینی!] نباید زمین بماند ، باید در اسرع وقت ، بی بُر و برگرد اجراء شود ! تاریخ اعدام ها که رژیم به خانواده ها داده ، مهر و آبان و آذر ... را نیز نشان می دهد ، اما همه کشک است و این دروغ را قاتلین به عمد سرهم بندی کردند . اگر امثال حاج کربلائی و داود رحمانی ،و... توی باغ نبودند ، ولایتی ها و لاریجانی ها حواس شان جمع بود که از جمله ارزش های غربی که با ارزش های دینی ، تقابل داشت ، غیر از شک گرائی و سکولاریسم و سیاست دنیوی و ... ، «تقدم جان بر عقیده » بود و طرف حساب های خارجی رژیم ، [جدا از بازی های سیاسی] از جمله به همین دلیل خیلی روی حقوق بشر و چگونگی محاکمات قضائی گیر می دادند .پس ، قاتلین زندانیان سیاسی جوری وانمود می کردند که گوئی همه چیز روی حساب و کتاب ، با طی پروسه قضائی و خلاصه با حوصله و دقت تمام انجام شده است ! مرداد و اوائل شهریور همه را کشته بودند اما به عمد تاریخی را که به برخی خانواده ها می دادند ، پائیز ! یا زمستان ۶۷ بود !
۵ - در اوین ، از نیمه‌های شب ۵ مرداد سال ۶۷ ، سوت قتل عام کشیده شد . بر این واقعیت که اوج اعدام ها ، نه در شهریور ، بلکه در مرداد ۶۷ بود، علائم زیر صحه می گذارد:- فتوای خمینی، [که گرچه قبل از مرداد ۶۷ نیز صحبتش بوده ، در اوائل مرداد مکتوب شده بود.] - نامه های آیه الله منتظری در اعتراض به کشتارها [که در تاريخ نهم و سيزدهم و بیست و چهارم مرداد ۶۷ نوشته شده]، و نیز ،- شکوه و شکایت ِمحمد حسین احمدی [حاکم شرع دادگاه انقلاب خوزستان] از اعدام های سرسری ، نزد آیه الله منتظری [در تاریخ ۱۰ مرداد ۶۷] ،...مارکسیست های شریف میهن مان نیز در واقعیت فوق تردید ندارند اما... ----------------------------------روشن است که مسئله صرفأ اين يا آن تاريخ نيست . مضمون حق پوشی هاست که بايد زير ِ ذرّه بين قرار گيرد ، وقتی آنچه امروز مثل روز روشن است ، همین حالا که رژيم آخوندی در حاکميت است و نه چيزی به دار و نه چيزی به بار است ــ ماست مالی مي شود ، وقتي پرسش هاي هيات سه نفره هم ، شِقه شِقه مي شود تا با پيش داوري ها جور در بيايد! وای به حال ِ فردا و فرداها . راستی آیا به قول احمد شاملو: یک روز ماه میاد؟ آیا روز و روزگاری به جای نخوت شاهی و کبر آخوندی ، راستی و فروتنی می نشیند؟ آیا این گفتمان سرخ ایدئولوزیک ! جای خود را به گفتمان سبز دموکراتیک خواهد داد؟یا به قول مولوی: نيزه بازی اندر اين کوهای تنگ . نيزه بازان را همي آرد به تنگ ؟!
چرا در تاريخ قتل عام سال ۶۷ دست مي بريم ؟مگر فرزندان شريف ايران زمين که با ستم و سرکوب مبارزه مي کنند ، مارکسيست و غير مارکسيست دارند ؟مگر همه نيروهای آزاديخواه قربانی ستم شاه و شيخ نبوده و نيستند ؟ آيا گلوله های ِرژيم پیشین ، بين حنيف و پويان ، جزنی و ذوالانوار ، یا فاطمه امينی و مرضيه ُاسکوئی فرق مي گذاشت ؟آیا موسی خيابانی ، الله قلی جهانگيری، شکرالله پاک نژاد ، رحمان هاتفی ، ،هيبت الله معينی ، حبيب الله آشوری ، علی ماهباز، يحيی رحيمی ، جعفر اردکانی ، سيد فخر طاهری ، رمضان گرامی ، منيژه ُهدائی و ثریا شکرانه ، ماهرخ جعفری و حسین ذوالفقاری ، شهلا چمن ارائی و عمر فدائی و ...، همه فرزندان خردمند این میهن نبودند؟ چرا به حق پوشی و انحصار طلبی که روح شهيدان از آن بيزار است متوسل مي شويم ؟مگر نه اينکه راست ها را هم نگفتن نوعي دروغگوئی ست ؟
۶ - گرچه رژیم های سالوس و ریا ، از قتل عام میلیون ها نفر هم باکی ندارند و آخوندهای ستم پیشه ، پای منافع شان که باشد به راحتی هزاران هزار نفر را نیز از دم تیغ می گذرانند و توجیه شرعی ! می کنند ، اما تا آنجا که یافته های ناچیز من نشان می دهد ــبا فتوای خمینی ، در سراسر ایران [در مرداد ۶۷] ، نزدیک به ۳۲۰۰ الی ۳۵۰۰ نفر از زنان و مردان مجاهد ، و [در شهریور آن سال] حدود ۴۰۰ الی ۴۵۰ نفر از مارکسیست ها را نیز [البته تماما از مردان] ، به کام مرگ فرستاده اند . آماری را که دادم بی چون و چرا نیست ، درصدی از اشتباه محاسبه ، طبیعی است ، بخصوص که جز رابطه عاطفی با آزادیخواهان میهنم ، با هیچ گروه و تشکیلاتی رابطه ندارم و هر کار فردی بی عیب و نقص نیست .اگر شقاوت سال ۶۷ ، تنها تعداد معدودی را هم در بر می گرفت ، ذرّه ای از پوسیدگی و دنائت قاتلین زندانیان سیاسی نمی کاست . در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ فقط سه دانشجو به خاک افتادند ، زندانیانی را که ساواک در تپه های اوین به رگبار بست [بیژن جزنی و کاظم ذوالانوار ، و...] تنها ۹ نفر بودند ، اما رژیم شاه ، به دلیل اینگونه جنایت ها به خاک سیاه نشست . مگر قتل عام هزاران زندانی سیاسی شوخی است ؟ و مگر نه اینکه پرپر کردن یک انسان ، مساوی با پرپر کردن یک جامعه است؟ اگر آمار شهداء به مراتب بیش از این است جای نگرانی نیست ، فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاء ... کف های روی آب کنار خواهد رفت و ماه زیر ابر نمی ماند . زمان احکم الحاکمین است و همه چیز را نشان خواهد داد.
۷ – بر خلاف ادعّای خانم «مینا زرّین» که برای بار دوّم در مصاحبه با رادیو فردا پا روی حقیقت می گذارد ، اجازه می خواهم تکرار کنم از آنجا که در قاموس ارتجاع به دليل زن ستيزی و تفّکر مردسالاری ، زن ضعيفه ايست که حتی مسئول اعمال خودش هم شناخته نمي شود ! خمينی مجبور شد يک بام و دو هوا بازي کند و گرچه در گذشته و بخصوص از سال ُپر ماجرای شصت به بعد ، بسياری از دختران و زنان کمونيست نيز چوبه هاي ِدار را بوسيده ، تحت عنوان محارب اعدام شده بودند و در حاليکه زنان و دختران مجاهد خلق را با فتواي اول و موج قتل عام به دار کشيده بود ،خوشبختانه رضا داد که دختران و زنان غير مجاهد در قتل عام سال شصت و هفت زنده بمانند . این قول که «با موج قتل عام ، در زندان دستگرد اصفهان ، پنج زندانی زن مارکسیست اعدام شده» و اینکه در برخی کتب زندان ، نام سهيلا درويش کهن ، مهين مدوی ، فاطمه مدرّسی تهرانی (سيمين فردين) و پروين گلی آبکناری را در رابطه با قتل عام سال ۶۷ نوشته اند، مستند نیست . پس از اتمام پروژه‌ قتل ‌عام ، «سهيلا درويش‌کهن» يکی از چهره های دوست‌داشتنی‌ زندان [وابسته به اکثريت] ، که ملّی کش هم بود ، به منظور تن ندادن به خواندن نماز اجباری ، دردمندانه در سلول انفرادی دست به خودکشی زد ، مهين مدوی ، نيز در غم به دار آويخته ‌شدن هم‌بندان مجاهدش رگ دستش را زد و جاودانه شد ، فاطمه مدرّسی تهرانی [سيمين فردين] هم به خاطر ارتباط با سازمان نويد و تشکيلات مخفی حزب توده و پرونده‌ سنگينی که داشت ، در فروردين ۶۸ به شهادت رسيد . جان باختن پروين گلی آبکناری [راه کارگر] نيز پيش تر اتفاق افتاده بود و ربطی به قتل عام سال ۶۷ نداشت ، ضمن اينکه مهين ، پروين ، ُسهيلا ، فاطمه و دهها پروين و ُسهيلای ديگر نيز که فرزندان شریف مردم ایرانند ، شهيد و شاهد ِ جنايات مرتجعينی هستند که از پستان دين شير دنيا می دوشند.
۸ - فتوای خمينی صرفا شامل زندانيان نشد و در بيرون ِ زندان برخی زندانیان آزاد شده را نیز به کام مرگ فرستاد و در همین رابطه مبارزين بسياري ُربوده و ُکشته شدند .سيامک طوبايي، جواد تقوي قهي ، حسن افتخارجو، احمدرضا محمدي مطهري، عباس نوايي، مهدي پوراقبال، محمودخدابنده ، بهنام مجدآبادي، هوشنگ محمد رحيمي، ابراهيم طاهري، مهرداد کمالي، علا مبشريان، مهرزاد حاجيان، علي اصغربيدي، [در مشهد]: امير غفوري، محمود ميداني، مرتضي عليان نجف آبادي،‌ جلال مبيني زاده، زهرا افتخاري،‌ جواد صفار ، [در اصفهان]: محبوبه بهادري، زهره مظاهري، افسانه طهماسبي، [در شيراز]: سياوش ورزش نما ، [در ُبرازجان]: "...دهقان "و [در ياسوج]: احمدآقايي ، و... نمونه هائی از اين دست هستند. همچنين همه کساني که پيش و پس از مرگ خميني در داخل و خارج ايران ، با جوخه های ترور و دسيسه های ديگر به خاک و خون غلطيدند ، از سامی تا نقدي و شرفکندی و مجید شريف و فروهر و ... همه با فتوای خمينی مرتبط است و از اين سرچشمه ِگل آلود آب ميخورد .
۹ - هيچ مقام مسئولی نمي تواند از زير اين جنايت شانه خالی کند. ُکلکم راع و ُکلکم مسئول . همه و همه از صغير و کبير و از اصلاح طلب و ِافساد طلب در این شقاوت بزرگ ُمشارکت دارند. «جنایت ها ابتدا اتفاق می افتند تا قدرت را حفظ کنند، اما پس از آن قدرت حفظ می شود تا جنایت ها را پنهان کاری کند.»اینکه امثال موسوی خوئینی ها حالا بعد از ۱۶ سال صلاح خود و مجمع روحانیون را در این می بینند که برای یادبود قتل عام شهدای سال ۶۷ ، پیام همدردی بفرستند ، مبارک است اما اگر پای هیچ حقّه بازی و دغلی در کار نیست امثال ایشان ،‌ لطف کنند اسناد این جنایت شوم را هم رو کنند . همدردی امثال موسوی خوئینی ها نسبت به شهدای راه آزادی ، مرا به یاد مولوی می اندازد . در تیرگی و غبار این روزگار باید لبی به مثنوی تر کرد و گفت: ای دریده پوستین یوسفانگرگ برخيزى از آن خواب گراناين سخن هاى چو مار و كژدمتمار و كژدم گردد و گيرد دُمتبله ، اگر پای هیچ حُقه بازی و دغلی در کار نیست ، بسم الله ...این گوی و این میدان .از جمله این اسناد که آقای موسوی خوئینی ها نیز سر نخ آن را دارند ، اینهاست :الف: زمینه چینی ها برای کشتار زندانیان که خود ایشان نیز شور و فتور می کردند .ب: متن کتبی فتوای دوم آیه الله خمینی که مارکسیست های شریف ایران را نیز ، که همچون مجاهدین از سرمایه های ارزشمند میهن مان بودند ، به تیغ شقاوت سپرد.پ: ریز پیام های شفاهی ، و یاداشت های کوتاهی که آیه الله خمینی در پی پرسش های قاتلین ، برای کفن و دفن شهداء می داد .ت: آمار دقیق شهداء ، اسامی تمامی آن ها و محلّی که به خاک سپرده شده اند .ث: پرده برداری از آن بخش از خاطرات سید احمد خمینی که مربوط به ایّام پیش از صدور فتوای قتل عام است ، همچنین فیلم ها ، و عکس های معدودی که از صحنه های به دار زدن زندانیان گرفته شده ، و یقین دارم که موجود است ... ضمناً امیدوارم «آقای فريبرز رئیس دانا» نیز که در اجتماع خانواده زندانیان پیام همدردی داده اند و پیش تر برای نشریات به اصطلاح کارگری ِبازجوی بی رحم زندان [عباد ،آقای علی ربیعی] مطلب اقتصادی تهیه می کردند ــ یادشان باشد که اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست ! رهروي بايد جهانسوزي نه خامي بي غمي ... یادشان باشد که عباد [مشاور امنیتی خاتمی] ، از دست اندرکاران قتل عام زندانیان سیاسی بود.
۱۰ - قتل عام سال ۶۷ را می توان جنگ سنت گرائی مبتذل با اندیشه مدرن ، نیز ارزیابی نمود . چرا ؟ چون تفکری که آیه الله خمینی آن را نمایندگی می کرد ، متعلق به دنیای گذشته بود و این آسمان ابری ، آفتاب را بر نمی تابید.
این دیدگاه بر خلاف آنچه علی ابن ابی طالب ، به مالک اشتر می گفت : «مردم اگر هم کیش تو نیستند در آفرینش از یک گوهرند . چونان جانورى شكارى كه خوردنشان را غنيمت شمارى ، درنده مباش» ــ با عاطفه کُشی ، با دشمن یابی ! و صید دگراندیشان ، [جدا از تعارفات شاه عبدالعظیمی مربوط به کرامت آدمی ، و...] ــ عملاً انسان را شکارچی انسان نشان می داد . در این منطق ضد اخلاقی ، آیا انسان ، همدم همنوع خویش است؟ آیا چو عضوی به درد آورد روزگار - دگر عضوها را نماند قرار؟ ... آیا ، « انسان گرگ انسان است ؟»

گفت‌وگوي رضا خجسته‌رحيمي با عباس عبدي: اخراج از حاكميت به جاي خروج از حاكميت


توده مردم از نظام، آقاي هاشمي را مي‌فهميد، نه آقاي احمدي‌نژاد را. اگر توده مردم مي‌خواست به نظام راي دهد به هاشمي راي مي‌داد. مهم نيست كه توده مردم اين را درست فهميده يا اشتباه كرده است، ولي توده با اين استنباط راي خود را به احمدي‌نژاد داد. بنابراين نتيجه‌گيري از آراي مردم براساس استنباط‌هاي نخبگان سياسي از نامزدها صحيح نيست
عباس عبدي اين روزها، نفس‌هاي راحت‌تري مي‌كشد اگرچه مشخص نيست كه در پس ذهن او دنيا چه رنگ و بويي دارد. در انتظار حكم نهايي دادگاه خود است. از دوستان قديمي‌اش نيز كمي فاصله گرفته است و بدين ترتيب همچنانكه به دوستانش توصيه مي‌كند تا پس از شكست انتخاباتي به مسافرت بروند و از اقدام جدي سياسي تا چندي ديگر بپرهيزند، خود نيز در تعطيلات به‌سر مي‌برد. عبدي نقدهاي خود بر عملكرد خاتمي و همراهانش در قدرت و سپس اصلاح‌طلبان مشاركتي را يك به يك بر مي‌شمارد و مي‌گويد آنقدر آنها در خروج از حاكميت تعلل ورزيدند كه از حاكميت اخراج شدند. هر چند جمله‌اي كه مي‌گويد، بلند بلند مي‌خندد و من نيز. عبدي مثل قديم‌ها ديگر چندان عصباني به نظر نمي‌رسد. گويي دنيا در پس ذهن او رنگ و بوي خوبي پيدا كرده است.****آقاي عبدي شما زماني بحث خروج از حاكميت را مطرح كرديد كه البته از طرف اصلاح‌طلبان جدي گرفته نشد و اكنون اصلاح‌طلبان بعد از شوراها و مجلس سرانجام رياست‌جمهوري و دولت را نيز در انتخابات اخير از دست دادند. سئوال اين است كه با چه تحليلي شما بحث خروج از حاكميت را مطرح كرديد. چرا كه در واقعيت اصلاح‌طلبان با ظرفيت‌ها و امكانات و روان‌شناسي شخصيتي‌شان كه خود را بخشي از نظام مستقر مي‌دانند، نمي‌توانستند به خروج از حاكميت تن دهند و خود را به‌عنوان يك اپوزيسيون در برابر پوزيسيون تعريف كنند؟اينكه آنها نمي‌توانستند در اين قالب باشند، خيلي درست نيست. آنها مي‌توانستند اين كار را بكنند، اما نخواستند. حتي آقاي خاتمي مدعي شده است از پاييز سال 80 تصميم داشت كه در اين زمينه يك تصميم قطعي بگيرد و استعفا دهد. ولي به خاطر بحث محور شرارت كه از جانب بوش مطرح شد، اين موضوع به تاخير افتاد. درستي يا نادرستي اين برداشت اخير مورد بحث بنده نيست، هر چند به اعتقاد من اين برداشت درست نبود. بنابراين اصل چنين ايده‌اي در سطح بالا نيز مقبول بود. بقيه اصلاح‌طلبان هم در جريان انتخابات مجلس هفتم اين كار را در حد محدود كردند و استعفا دادند اما اين كار را ناقص و بي‌موقع انجام دادند. زيرا آن زمان مسئله مردم ديگر از استعفا گذشته بود، اما از همه مهمتر اينكه اصلاح‌طلبان از حاكميت اخراج شده‌اند. در صورتي كه مي‌توانستند بدون اينكه در بازي طرف مقابل وارد شوند، پيش از اين از حاكميت خارج شوند. آن زمان اگر كنار مي‌رفتند اين توان را داشتند كه جلوي اتفاقي نامناسب را بگيرند. اما اكنون اگر بدترين اتفاق هم براي مملكت بيفتد، آنها ديگر قادر به جلوگيري از آن نيستند. اصلاح‌طلبان بحث خروج از حاكميت را در عمل نپذيرفتند و كوتاهي كردند. مبناي منطقي بحث خروج از حاكميت خيلي روشن بود و از فرط وضوح بي‌توجهي نسبت به آن جاي تعجب داشت. شما داخل يك سيستم وارد مي‌شويد و اهداف و برنامه‌هايي داريد كه منطقاً و عقلاً در چارچوب قوانين مملكت تحقق مي‌يابد. اما وقتي نمي‌توانيد اهداف خود را پيش ببريد، بايد يك تصميم بگيريد، يا ادامه مي‌دهيد و يا كنار مي‌رويد. وقتي مطابق تحليل شما موانع آنقدر اهميت ندارند كه به واسطه آن بخواهيد عرصه را ترك كنيد، بايد ادامه دهيد. اما زماني كه اجازه نداديد در چارچوب قوانين موجود حداقل‌ها را برآورده كنيد، بايد از ساختار بيرون آمد. بنابراين آنهايي كه بيرون نيامدند يا هنوز معتقد نبودند كه به كف خواسته‌ها رسيده بوديم و يا كه نانشان در ماندن بود وگرنه خروج از حاكميت نياز به تحليل ندارد و كاملاً روشن است. حالا شايد آن وقت كه ما اين بحث را مطرح كرديم، مي‌گفتند هنوز مي‌شود كارهايي انجام داد، اما اكنون كه تجربه نشان داده اوضاع بدتر از تصور آنها بود. بنابراين نمي‌دانم كه ماندنشان در حاكميت تا اخراج كامل به چه دليلي بوده است. اما بحث خروج از حاكميت يك دليل سياسي هم داشت. من هميشه مي‌گفتم نبايد اصرار كنيم كه هر چه ما مي‌گوييم، درست است و همين بايد باشد. من به دوستانم مي‌گفتم كه شما از جانب مردم قدرت گرفته‌ايد و به ازاي آن مسئوليت پذيرفته‌ايد، اما قدرت را به ديگران منتقل كرديد. در حالي كه در برابر مردم مسئوليت داريد. اين شكاف قدرت و مسئوليت موجب شد كارها بعضاً در حداقل‌ها هم پيشرفت نكند و در نتيجه اصلاحات شكل نگيرد. يك بعد اساسي اصلاحات اين است كه صاحبان قدرت اصلاح شوند. اصلاح آنها هم صرفاً با يادداشت‌نويسي من و شما در روزنامه ممكن نيست. در يك فرايند اجتماعي است كه بسياري از انسان‌ها با واقعيت روبه‌رو و اصلاح مي‌شوند و اين وقتي رخ مي‌دهد كه شكاف قدرت و مسئوليت وجود نداشته باشد. اين شكاف چند آثار تخريبي به همراه داشته است. اول اينكه اجازه نمي‌داد صاحبان قدرت خود را با واقعيت وفق دهند، چرا كه آنها ديگر مسئوليتي نداشتند. دوم اينكه كارها روي زمين ماند. سوم اينكه آن كسي كه از ناحيه مردم به‌عنوان مسئول شناخته شده بود، هم تخريب مي‌شود و از چشم مردم مي‌افتد، چنانچه افتاد. بنابراين هيچ منفعتي براي كسي حاصل نشد و اگر از بيرون به اين سال‌هاي اخير بنگريم جز يك بازي سطحي چيزي را نمي‌بينيم و جاي تعجب است كه دوستان ما چطور جرياني به اين واضحي را نمي‌ديدند. *ولي آنها معتقد بودند كه بايد تحت هر شرايطي در ساختار قدرت حضور داشته باشند. بله، استدلال مي‌آوردند كه ما بايد حضور داشته باشيم. اما حضور در ساخت رسمي قدرت استلزاماتي دارد. شما نمي‌توانيد مسئوليت بپذيريد، اما قدرت نداشته باشيد. اگر قدرت نداشته باشيد، ديگر حضور نداريد. اين نوع عملكرد خودش بي‌حضوري است.*در كنار اين مسئله اين انتقاد بر اصلاح‌طلبان از ناحيه بسياري از منتقدان عنوان مي‌شد كه شما نمي‌توانيد تنها براي تغيير ساختار حقيقي عمل كنيد، چرا كه مشكلات كشور بسياري برآمده از ساختار حقوقي كشور است. شما به اين انتقاد هم اعتقاد داشتيد؟بحث من فراتر از داستان تغييرات حقيقي و حقوقي بوده و هست. اعتقاد من اين بود كه آنها بايد كنار بروند. اينجا دو اتفاق مي‌افتد يا شما بيرون مي‌رويد و طرف مقابل هم استقبال مي‌كند و شكاف ميان مسئوليت و قدرت هم برداشته مي‌شد يا اينكه طرف مقابل برايش مهم بود كه شما بيرون نرويد. اگر مهم بود هزينه اين اهميت كه تقسيم قدرت است را پرداخت مي‌كرد و اين شكاف باز هم برداشته مي‌شد، اما در هر دو حال يك قدم مثبت رو به جلو برداشته مي‌شد. اگر شما مي‌آمديد بيرون و آنها مي‌پذيرفتند و اوضاع بدتر مي‌شد، مردم به شما رجوع مي‌كردند و آن وقت شما مي‌توانستيد در مرز پوزيسيون و اپوزيسيون بايستيد و اگر اوضاع هم بهتر مي‌شد كه در اين صورت مطلوب حاصل بود و از صاحبان قدرت جديد بايد حمايت مي‌شد.*اما اصلاح‌طلبان مي‌گفتند كه خروج از حاكميت عملي راديكال است و سيستم آن را نمي‌پذيرد.من هم به همين دليل مي‌گفتم كه نگوييد اين اقدام يك اقدام انفعالي است. اگر شما اقدام جدي بكنيد، مطمئن باشيد كه سيستم مجبور به پرداخت هزينه مي‌شود. مسئله ديگري كه دوستان اصلاح‌طلب به كلي از آن غافل شدند و اشتباه كردند، نكته‌اي است كه من بارها در يادداشت‌هايم نوشته‌ام و هميشه گفته‌ام كه مسئله اصلي مردم اقتصاد و معيشت است. اما اصلاح‌طلبان به درستي راه‌حل‌ها را در شعارهاي ديگري دنبال كردند. چون آزادي و مردمسالاري و... كه در سطح كلان ابزاري براي بهبود معيشت مردم هستند. من همواره گفته‌ام كه اگر كسي بيايد و بگويد من حكومت استبدادي را قبول دارم و به صورت منطقي و عقلي بتواند اقتصاد پايدار و نه كوتاه‌مدت را بهبود بخشد، بايد از او حمايت كرد ولي چنين چيزي ممكن نيست. بنابراين اصلاح‌طلبان به اين رابطه توجه نكردند. در چهار سال اول اصلاحات بهبود دموكراسي، بهبود وضعيت اقتصادي را نيز به دنبال داشت. اما اصلاح‌طلبان به آن روند ادامه ندادند و به جاي پيش بردن شعارهاي اصلي اصلاحات كه منجر به بهبود وضع معيشت و رفاه مردم هم مي‌شد، از اين شعارها عقب‌نشيني كردند. در نتيجه به جاي خروج از حاكميت از حاكميت اخراج شدند. اما در اخراج از حاكميت آن چيزي كه مد نظر آقاي حجاريان بود، واقع نشد چرا كه آن اخراجي كه حجاريان به آن معتقد بود، مثبت بود. اما نهايتاً با خفت و خواري اخراج شدند و البته شايد بيشتر از اين هم ظرفيت نداشتند.*شما در مورد بحث ساختار حقوقي و مشكلات آن توضيحي نداديد.من معتقد نيستم كه ساختار حقوقي ما اشكال دارد نه اينكه اشكال ندارد. چرا كه بي‌ترديد اين ساختار حقوقي اشكالاتي دارد. اما من معتقد نيستم كه يك ساختار حقوقي ناب هم مي‌تواند در اين مملكت پاسخ دهد. مشكل ما قانون نيست، مشكل فقدان حاكميت قانون است. من در يكي از سخنراني‌هاي خود در سال 71 هم گفته‌ام كه اگر قانون ضعيف هم در اين مملكت اجرا شود، ترجيح دارد به اينكه بهترين قانون اجرا نشود. بنابراين به عقيده من مشكل اصلي ما عدم حاكميت قانون است. عدم حاكميت قانون به اين معنا نيست كه قانون هيچ جا اجرا نمي‌شود. حتي اجراي 99 درصدي قوانين به معناي حاكميت قانون نيست. براي اينكه آن يك درصدي كه اجرا نمي‌شود، شايد آن اراده عدم اجرا هنوز به اين 99 درصد تعلق نگرفته است. بنابراين حاكميت قانون يعني اعمال قانون مستقل از اراده اشخاص. در ايران هيچ قانوني بدين‌نحو حاكم نيست كه نتوان بدون اراده افراد آن را نقض كرد.*آيا اين داستان به اين علت نيست كه بعضي از نهادها مطابق با قانون در موقعيت بالادستي قرار دارند و بدين‌ترتيب حاكميت قانون غيرممكن مي‌شود؟نخير. در هر جاي دنيا يكسري نهادها بالادست و يكسري پايين‌دست هستند. مثلاً رئيس‌جمهور آمريكا اختيارات بسيار گسترده‌اي دارد تا جايي كه مي‌تواند بديهي‌ترين حقوق شهروندي افراد را ناديده بگيرد. اما اين اختيار به معناي اين نيست كه او مي‌تواند خلاف قانون عمل كند. من موافق نظارت استصوابي هستم. اما آنچه واقع مي‌شود حذف استصوابي است. شوراي نگهبان خيلي‌ها را ردصلاحيت كرده و دلايل آن را درخواست كرده‌اند و طبق قانون موظف به ارائه دلايل بوده‌اند ولي نداده‌اند. اين نشان مي‌دهد كه مسئله نظارت استصوابي، استطلاعي نيست و مسئله حاكميت نداشتن قانون است و اينكه عده‌اي مي‌توانند آن را نقض كنند و هيچ كس هم نتواند حرفي به آنها بزند. به علاوه در همه جاي دنيا قوانين مجلس را مرجعي مي‌تواند نقض كند، اما در آنجا حقوقدانان استدلال را قبول مي‌كنند. شوراي نگهبان وقتي امري را مخالف شرع و قانون اساسي مي‌داند بايد حداقل 70 تا 80 درصد حقوقدان‌هاي معتمد آن را نظر قابل‌قبول و قابل‌تامل بدانند. حقوق مثل اقتصاد نيست كه چپ و راست داشته باشد، حقوقدانان دقيق حرف مي‌زنند. بنابراين هر كار خلاف قانون كردند اسم آن را گذاشتند نظارت استصوابي و اصلاح‌طلبان هم متاسفانه در دام افتادند و با نظارت استصوابي مخالفت كردند، در حالي كه آن كارها ربطي به نظارت اعم از استصوابي يا استطلاعي نداشت. نظارت استصوابي در نهايت ممكن است اختيارات قانوني را بيشتر كند، نه اينكه اعمال غيرقانوني را مجاز بداند! هيچ عنواني نمي‌تواند مجوزي براي انجام اعمال غيرقانوني باشد. آقاي خاتمي مي‌گويد كه مي‌خواهم در چارچوب قانون اساسي عمل كنم، من هم اين قانون اساسي را قبول دارم – هر قانون اساسي را قبول مي‌كنم تا وقتي كه به هدف حاكميت قانون برسم - اما چارچوب قانون اساسي آن چيزي نيست كه ديگران تحميل كنند و خاتمي انجام دهد. قانون اساسي چيزي نيست كه هر كس بتواند آن را به دلخواه تعبير و تفسير كند. بنابراين مشكل ابتدائاً ساختار حقوقي نيست. مشكل فقدان حاكميت قانون است اگر قانون حاكميت داشت اين دستگيري‌ها و محاكمات و صدها چيز ديگر رخ نمي‌داد. مشكل قانون و ساختار حقوقي وقتي قابل بحث و درك است كه قانون اجرا شود و ابعاد موضوع روشن شود. اگر حاكميت قانون بود كه بخشنامه حقوق شهروندي صادر نمي‌شد.*ولي آيا شما معتقديد كه با تاكيد بر شعار تغيير ساختار حقيقي اين مشكل حل مي‌شود؟ به نظر من بحث اصلي تغيير حقيقي يا حقوقي نيست شايد شما بگوييد كه مثلاً فقدان استقلال دستگاه قضايي به ساختار حقوقي مربوط مي‌شود اما اين‌طور نيست، به هر حال رئيس قوه قضائيه را يك مكانيسمي تعيين مي‌كند. شما بهترين سيستم حقوقي را هم بياوريد، وقتي كه حاكميت قانون نباشد هيچ راهي به جايي نمي‌رسد. *پس راه‌حل چيست؟اينجا همان مسئله مرغ و تخم‌مرغ مطرح مي‌شود. به همين دليل است كه من با رفراندوم موافق نيستم. نه اينكه رفراندوم بد است، بلكه به اين دليل كه حتي اگر انجام هم بشود – كه در شرايط حاضر نخواهد شد – مشكلي كه همان فقدان حاكميت قانون است، حل نخواهد شد.اما رفراندوم اگر به عنوان يك تاكتيك مطرح شده باشد چيز خوبي است. مسئله اساسي ما شناخت درد است. اينكه وقت خود را صرف تغيير بخش‌هايي از قانون كنيم، مشكلي را حل نخواهد كرد. مشكل اصلي تاكيد بر حاكميت قانون و جلوگيري از تخلف از قانون است. بنابراين پيدا كردن محل نزاع در درجه اول مهم است. آن‌وقت شما ديگر به دنبال تغيير قانون نمي‌رويد بلكه دنبال حاكميت قانون مي‌رويد. *يعني شما مي‌گوييد كه اصلاح‌طلبان نتوانستند در اين هشت سال با اراده بيشتري حاكميت قانون را اعمال كنند. در حالي كه اين رويكرد بايد رويكرد اصلي آنها را تشكيل مي‌داد. بله آنها در اصل حاكميت قانون نبايد كوتاه مي‌آمدند. آنها تمام فشارشان را روي اصلاح قوانين گذاشتند. مثلاً آقاي خاتمي لوايح دوگانه را مطرح كرد و گفت اگر اين لوايح تصويب نشود من ديگر رئيس‌جمهور نيستم. بعد كه تصويب نشد، ايشان رئيس‌جمهور بهتري هم براي جريان مقابل شد. خاتمي بعد از آن گفت كه اگر همان قانون قبلي هم اجرا شود خوب است و هنوز هم مي‌گويد قانون اجرا نشده است. پس مشخص است كه مسئله مشكل قانون نيست. خاتمي به روند برگزاري انتخابات اعتراض مي‌كند پس معلوم است كه محل نزاع حاكميت قانون بوده است، اما به آن اشاره‌اي نمي‌كند.*يعني از نظر شما آقاي خاتمي بايد چه كاري مي‌كرد؟خيلي ساده است. اصلاً نبايد درباره حاكميت قانون كوتاه مي‌آمد. در بحث حاكميت قانون اولين جايي كه ايشان مي‌توانست جدي بايستد بحث قتل‌هاي زنجيره‌اي بود. اگر هم در اين خصوص كوتاه مي‌آمد كه علي‌القاعده بايد مي‌آمد، بايد از موضع اقتدار مي‌بود. خاتمي بايد پاي يك مورد تخلف قانوني مي‌ايستاد و مي‌گفت تا اين قانون اجرا نشود ما كوتاه نمي‌آييم.*اين امر مستلزم اراده جدي‌تري بود و رويارويي دو بخش در نظام مستقر را جدي مي‌كرد و البته اصلاح‌طلبان روي اينكه كار به آنجا نكشد گويي توافق داشتند.ببينيد تخلف قانوني حتي قابل تفسير هم نيست. اگر خاتمي مي‌ايستاد ديگر كسي جرات نمي‌‌كرد براي بار دوم تخلف كند. در اين سال‌ها حاكميت قانون ناديده گرفته شد. وقتي حاكميت قانون را ناديده بگيريد، دموكراتيك‌ترين قانون دنيا را هم بياوريد فايده ندارد. آقاي خاتمي بايد پاي حقوقدانان را به عرصه باز مي‌كرد بنابراين تاكيد اصلاً بر ساختار حقوقي نيست.*بدين‌ترتيب حتي از نظر شما مسئله تغيير ساختار حقيقي هم نيست.بديهي است آنها اگر دو بار كوتاه نمي‌آمدند قضيه تا حدودي حل مي‌شد و يا حداقل در مسير حل شدن قرار مي‌گرفت.*اصلاح‌طلبان در مقابل و در پاسخ به ايده خروج از حاكميت بحث لزوم حاكميت دوگانه را مطرح مي‌كردند و حتي بعضي از اپوزيسيون‌ از جمله نهضت آزادي هم با همين تحليل در دو انتخابات گذشته شركت كردند و به اصلاح‌طلبان پيوستند اما آيا به نظر شما مخصوصاً در چهار سال گذشته و دوره دوم اصلاحات چيزي به‌نام حاكميت دوگانه اصلاً وجود داشت؟اصلاً چيزي به‌نام يگانه‌اش هم وجود نداشت كه دوگانه باشد. من هم با اين تحليل مخالف نيستم كه حاكميتي دوگانه وجود داشته باشد ولي بايد وظايف و مسئوليت‌ها مشخص باشد و در اين صورت يگانه، دوگانه و حتي سه‌گانه بودن حاكميت تفاوتي نمي‌كند. اما ملت اين چيزها را نمي‌فهمد. ملت از كسي كه به او راي مي‌دهد، مسئوليت مي‌خواهد. شما حق نداريد پس از راي گرفتن از مردم بگوييد كه من تداركاتچي بودم. اين حرف‌هايي كه زده مي‌شود براي دورزدن موضوع است. مسئله بسيار روشن است مردم به شما قدرت داده‌اند اما شما اين قدرت را رها كرده‌ايد و تنها مسئوليت آن را نگه داشتيد. حق نداريد اكنون به اين علت كه نخواستيد قدرت خود را حفظ كنيد بگوييد كه من قدرت ندارم.*يعني شما معتقديد كه اصلاح‌طلبان اگر درست عمل مي‌كردند حتي احتياجي به خروج از حاكميت هم نداشتند؟چرا، نياز داشتند اگر طرف مقابل بايستد و مقاومت كند در اين صورت يا بايد دعوا مي‌كردند و يا خداحافظي. اما اين سخن بدان مفهوم نيست كه آنها بايد با اولين اقدام به اين نتيجه مي‌رسيدند. يك جايي ممكن است كوتاه بياييد. اما در هر حال بايد چنين اصلي را پذيرفت و زير بار عدم حاكميت قانون نرفت. به نظر من بزرگترين تخلف اصلاح‌طلبان اين بود كه زير بار اين موضوع رفتند.*بعد از هشت سال كه از حركت اصلاحات مي‌گذرد، هر چه به پايان اين بازي نزديك مي‌شويم، گروه‌هاي اپوزيسيون به اصلاح‌طلبان درون حاكميت بيشتر نزديك مي‌شدند. مخصوصاً در اين انتخابات اكثر اپوزيسيون داخل و خارج از كشور به نوعي از كانديداي اصلاح‌طلبان حمايت كردند. تحليل شما از اينكه اپوزيسيون در انتهاي بازي تا اين حد به اصلاح‌طلبان حكومتي نزديك شد، چيست؟اصلي‌ترين دليلش اين است كه اصلاح‌طلبان از حاكميت اخراج شدند. حتي قدم‌هايي از اين نزديكي را اصلاح‌طلبان برداشتند. در حالي كه قبلاً حاضر نبودند ذره‌اي جلو بيايند. بعضي‌ها هم به لحاظ ملاحظات و خط‌كشي‌هاي سياسي حاضر نمي‌شدند قدم به سمت اپوزيسيون بردارند. اين گامي بود كه از سوي اصلاح‌طلبان برداشته شد و از طرف اپوزيسيون هم اجابت شد. به اين ترتيب اين اتفاق محصول در تنگنا قرار گرفتن اصلاح‌طلبان است. اگر چنانچه آنها وضعيتي همچون سال 76 را داشتند، معلوم نبود كه چنين ائتلافي را بپذيرند. گرايش اپوزيسيون به نيروهاي درون سيستم هم كه چيز جديدي نيست. *ولي سئوال من اين است كه در اين انتخابات به‌رغم حمايت اپوزيسيون از اصلاح‌طلبان و مطرح شدن شعارهاي راديكال آنها نتوانستند آراي زيادي را كسب كنند. حجاريان قبل از انتخابات در گفت‌وگويي اعلام كرد كه نمي‌شود شب انتخابات دوز اصلاحات را بالا برد. من مي‌خواهم بدانم كه آيا اصلاح‌طلبان براي اينكه در اين انتخابات برنده باشند، اصلاً هيچ راهي داشتند؟اصلاً قاعده بازي را اصلاح‌طلبان تهيه نكرده بودند كه بخواهند در آن برنده باشند. اصلاح‌طلبان چون بازي را خودشان تهيه نكرده بودند، از لحاظ سياسي شركت آنها در انتخابات قابل دفاع و مقبول نيست. البته منظور من معرفي نامزد نيست، ولي وقتي مي‌دانند ردصلاحيت مي‌شوند يا اگر ردصلاحيت نشوند، مراحل انتخابات منطقي و معقول نيست و حتي اگر هم انتخاب شوند، بايد تداركاتچي شوند و نسبت به اين بايد هم تمكين مي‌كنند. در اين صورت شركت در انتخابات توجيهي ندارد. حداقل خيلي حرف‌ها مي‌توان درباره آن انتخابات گفت. اما آنها حتي حاضر نبودند اين حرف‌ها را هم بگويند، زيرا مسائل ديگري پيش مي‌آمد، آنها به نام مصالح ملي و كاهش فشار خارجي همچون گذشته سكوت كردند. چون روز اول وارد بازي در بستري نابرابر مي‌شوند و بنابراين تا آخر راه مجبور هستند كه كوتاه بيايند. بنابراين منطق كار اصلاح‌طلبان قابل دفاع نبود.*اما به نظر شما آيا با تحليل طبقاتي هم شكست اصلاح‌طلبان را مي‌توان تحليل كرد؟دموكراسي به خودي خود و اگر مترادف با ديگر وجوه رفاه و زندگي نشود، مطلوبيت عام ندارد. خيلي روشن اين نكته را بگويم كه در كشوري كه سالي 40 ميليارد دلار پول نفت دارد و به هر نفر 500 دلار از آن تعلق مي‌گيرد، يك ميليون نفر با درآمد زير يك دلار زندگي مي‌كنند و اين يعني فاجعه. 12 ميليون نفر هم با درآمد زير 2 دلار زندگي مي‌كنند و كسي هم نيست كه جواب اين مسئله را بدهد. اينكه عسلويه درست كرديم، خيلي خوب است، اما بايد ما به ازاي آن هم در زندگي مردم عادي مشاهده شود. يكي از نكاتي كه اصلاً اصلاح‌طلبان به آن نپرداختند، مسئله فساد بود. اينها از شعار‌هاي اصلي اصلاحات بود اگر چه مقدمه و لازمه آن را آزادي و دموكراسي خوانديم. اصلاح‌طلبان اما نتوانستند ميان اين دو رابطه منطقي و عيني برقرار كنند. ما اگر دنبال آزادي مطبوعات هستيم به اين دليل است كه با آزادي مطبوعات از سلامت سيستم دفاع كنيم و در مقابل فساد بايستيم. در مجلس ششم كه البته مجلس خوبي هم بود، همه فقط رفتند و نطق كردند ولي وظيفه آنها نطق نبود. وظيفه آنها نظارت و قانون‌نويسي بود كه هر دو را از آنها گرفتند. نطق و سخنراني هم كه به تنهايي براي مردم جذاب نيست، سخنراني را از بنده به عنوان يك فرد عادي مي‌پذيرند، ولي براي رئيس‌جمهور و نماينده مجلس كافي نمي‌دانند. براي اينكه رئيس‌جمهور وظايف و مسئوليت‌هاي مهم‌تري دارد كه بايد به آنها رسيدگي كند. بنابراين سرنوشت اين انتخابات طبيعي و انتخاب آقاي احمدي‌نژاد هم ميوه درخت اصلاحات آقاي خاتمي بود. شايد بعضي‌ها اين تعابير را تند تلقي كنند. اما به نظر من ميان شخصيت و عملكرد خاتمي بايد تفكيك قايل شد. خاتمي از نظر شخصيتي انسان محترمي است اما از وجه عملكردي محصول آن همين ميوه تابستاني انتخاب آقاي احمدي‌نژاد است.*خيلي‌ها نتيجه اين انتخابات را به عنوان پيروزي جناح اقتدارگرا و شكست اصلاحات در ايران مي‌دانند. آيا شما اين را قبول داريد كه در فضايي كه گفتمان اصلاحات در ركود به سر مي‌برد و نتوانسته بود جدي بودن خود را نشان دهد در اين انتخابات يك گفتمان ديگر جايگزين اين گفتمان شد و در يك وضعيتي آنومي راي‌ها را از آن خود كرد.آيا قبول داريد رايي كه در اين انتخابات داده شد، راي به اصلاحات يا عدم اصلاحات نبود و در آينده اگر جريان اصلاحات بتواند با اراده جدي‌‌تر به عرصه بيايد مي‌تواند اين دو گفتمان را بار ديگر جابه‌جا كند؟اينكه گفتيد ما در وضعيت آنومي قرار داريم، صددرصد درست است. من قبلاً توضيح داده‌ام كه در ايران نمي‌توان پيش‌بيني كرد چه كسي برنده انتخابات مي‌شود. چرا كه فضاي شكل‌يافته سياسي – اجتماعي در ايران وجود ندارد. وقتي شما آبي را روي يك كوه مي‌ريزيد، مي‌توانيد پيش‌بيني كنيد كه اين آب به كدام دره مي‌رود و در كدام رودخانه مي‌ريزد. اما هنگامي كه در يك دشت هموار سيل مي‌آيد نمي‌توانيد پيش‌بيني كنيد اين آب به كجا مي‌رود و به صورت اتفاقي يك مسير گود مي‌شود و آب در آن مسير جريان مي‌يابد. برخلاف دوم‌خرداد كه يك جريان اجتماعي در ايران شكل گرفته بود، در اين انتخابات چنين اتفاقي نيفتاده بود و بنابراين هيچ‌كدام از نظرسنجي‌‌ها نمي‌توانستند جوابگو باشند. نظام شكل‌يافته اجتماعي در اين انتخابات وجود نداشت. تمام نخبگان سياسي و فرهنگي ما تصويري از آقاي احمدي‌نژاد داشتند كه توده مردم و كساني كه به احمدي‌نژاد راي دادند مطلقاً چنين تصويري را نداشتند، نه اينكه از تصوير نخبگان آگاه بودند و آن را رد مي‌كردند، بلكه آنها نگاه متفاوتي داشتند.توده مردم از نظام، آقاي هاشمي را مي‌فهميد، نه آقاي احمدي‌نژاد را. اگر توده مردم مي‌خواست به نظام راي دهد به هاشمي راي مي‌داد. مهم نيست كه توده مردم اين را درست فهميده يا اشتباه كرده است، ولي توده با اين استنباط راي خود را به احمدي‌نژاد داد. بنابراين نتيجه‌گيري از آراي مردم براساس استنباط‌هاي نخبگان سياسي از نامزدها صحيح نيست.*حتي احساس خيلي از نخبگان اين بود كه اين يك بازي است كه هاشمي مي‌خواهد برنده آن شود و اين تحليل را در گوش يكديگر مي‌گفتند.همين‌طور است. در حالي كه تعداد اندكي از كساني كه طرف احمدي‌نژاد رفتند، در دفاع از نظام عليه‌ هاشمي تبليغ كردند اما توده مردم اينطور به موضوع نگاه نمي‌كنند. بنابراين فضاي آنومي از همين جا شكل مي‌گيرد. توده مردم وقتي راي مي‌دادند مي‌گفتند كه احمدي‌نژاد را نمي‌گذارند كار كند و معلوم است كه از نظر آنان چه كساني نمي‌گذارند، كار كنند. اين حرف براي ما خيلي عجيب بود، اما مهم اين نيست كه ما اين حرف را بي‌ربط مي‌دانيم. مهم اين است كه آنها اينگونه تصور مي‌كردند. محافظه‌كاران هم نمي‌توانند، بگويند كه اصولگرايان پيروز شدند. اصلاً اينطور نيست. سه ميليون از آراي احمدي‌نژاد در دور اول مبتني بر اعتقاد به اصولگرايان بود اما آراي دور دوم او مبناي متفاوتي داشت. در دور دوم هر‌كسي از يك منظر به احمدي‌نژاد راي داد. يك عده در دفاع از نظام راي دادند كه اگر خيلي تشكيلاتي باشند تا 3 ميليون بيشتر نمي‌شوند. يك عده كساني بودند كه به ساده‌زيستي راي دادند. عده ديگر كساني بودند كه در مقابل هاشمي كه نماد نظام بود به احمدي‌نژاد راي دادند.عده‌اي ديگر هم معتقد بودند كه بايد قدرت يكپارچه تا مسئله حل شود. بنابراين نمي‌توان تعبير يكساني از اين آرا داشت.*بالاخره اصلاح‌طلبان در اين انتخابات راي نياوردند. در چنين وضعيتي ادامه حركت اصلاحات به چه صورتي ممكن است. آيا اصلاح‌طلبان حكومتي كه با عنوان سياستمداران اصلاح‌طلب شناخته مي شدند، مي‌توانند از اين به بعد در حركت اصلاحات نقش ايفا كنند و اگر مي‌توانند اين نقش‌آفريني به اعتقاد شما به چه صورت و در چه عرصه‌اي خود را مي‌تواند نشان دهد؟اصلاح‌طلبان متاسفانه سرمايه و اعتماد اجتماعي و سياسي خود را از دست داده‌اند و اكنون بايد با همين سرمايه موجود كار كنند. شايد نتيجه انتخابات اين فرصت را به وجود بياورد كه تابو‌هاي گذشته بشكند و به نظر من هم انتخابات اخير از اين جهت خيلي مهم بود. من حتي نتيجه انتخابات را مثبت مي‌دانم. به اين دليل كه شكاف بين قدرت و مسئوليت را مردم حل كردند و من نسبت به اين قضيه بدبين نيستم و معتقد به حضور فاشيسم هم نيستم. اما اينكه اصلاح‌طلبان چه مي‌كنند بايد يك سال همه‌شان فرض كنند كه در زندان هستند. يك سال بايد بنشينند و فكر كنند و چندين سئوال را جواب دهند. يكي از سئوال‌ها اين است كه با ساختار فعلي چه مي‌خواهند بكنند؟اگر اين مرز را براي خودشان تعريف كنند به اعتقاد من به نفع سيستم هم عمل كرده‌اند. اصلاح‌طلبان بايد ببينند كه منشاء اشتباهات سال‌‌هاي گذشته‌شان چه بوده است. اينكه كجا اشتباه كردند مهمترين سئوال نيست، بايد ببينند كه چرا اشتباه كردند. دوستان ما نبايد بگويند كه ما اشتباه كرديم و شكست خورديم. بايد چرايي و منشاء اشتباه را مشخص كنند. كه اين مسئله زمان مي‌برد. اصلاح‌طلبان براي توجيه رفتار خويش تصور مي‌كنند رسالتي دارند كه اگر انجام نشود مملكت بر باد مي‌رود. اصلاً اين خبر‌ها نيست. اگر تمام اصلاح‌طلبان بروند و در خانه بنشينند هم اتفاق خيلي مهمي رخ نمي‌دهد. درست است كه اتفاقات زيادي مي‌افتد اما آنها توانايي آن را ندارند كه جلوي آن را بگيرند چرا كه اعتماد اجتماعي خود را از دست داده‌اند. البته طرف مقابل به هيچ‌وجه خوشحال نباشد.من راي موجود را به نفع سيستم نمي‌دانم. اين راي ناشي از به هم‌ريختگي سيستم سياسي است. اوضاع سيستم به هيچ‌وجه مساعد نيست. بنابراين اصلاح‌طلبان بروند و در خانه بنشينند و فكر كنند و حتي اطلاعيه هم بدهند اما منتشر نكنند. كار تشكيلاتي بكنند. بعد از اين قضايا و التهاب‌ها خيلي نمي‌شود به سرعت فكر كرد و دقيق تصميم‌گيري كرد. آنقدر تنش‌ها و استرس‌ها در جريان اين مسائل زياد است كه اين تنش‌ها جهت‌‌گيري‌هاي خاص خودش را تحميل مي‌كند، به نظر من يك سال اصلاً زمان زيادي نيست. بايد حداقل يك سال از معركه دور باشند و تفكر كنند.*ولي آيا اصلاح‌طلب‌ها مي‌توانند براي آينده سياسي خودشان در كوتاه‌مدت اقدامي انجام دهند. مثلاً آيا فعال كردن جامعه مدني مي‌تواند جوابگو باشد و اصلاً امكان دارد؟قطعاً اين كارها بايد در حوزه جوانان، زنان و نهاد‌هاي مدني ديگر انجام شود و جواب هم مي‌دهد اما اصلاح‌طلبان بايد يك سال به مرخصي بروند و تا اين يك سال آرامش را نداشته باشند تصور نمي‌كنم كه قادر به انجام كاري باشند. هر كاري الان بخواهند براي بيرون آمدن از اين وضعيت انجام دهند، چون واكنش به وضع موجود است جواب نمي‌دهد. يك استراحت يك ساله به معناي بازنگري در مسائل و ديدگاه‌ها مفيد است. اصلاح‌طلبان نبايد خيلي براي بازگشت عجله كنند. راه ديگري به ذهنم نمي‌رسد.*آقاي عبدي، با پايان يافتن انتخابات، همه كانديداها خودشان را در يك جايگاهي مي‌بينند و از جبهه‌اي جديد صحبت مي‌كنند. مثلاً آقاي هاشمي از جبهه اعتدال اسلامي و آقاي كروبي از حزب اعتماد ملي و آقاي معين هم از جبهه دموكراسي و حقوق بشر صحبت مي‌كنند و به دنبال اين هستند كه بار ديگر حركت جديدي را آغاز كنند. به نظر شما اين شيوه نگاه كردن به سياست و حزب و جبهه زدن‌هاي اينچنيني مي‌تواند مشكلي را حل كند؟ و آيا شما به شكل گرفتن و آينده اين احزاب اميدواريد؟ببينيد! آنها به نقطه اوج سوم تير رسيدند، بنابراين يك دفعه نمي‌توانستند سقوط آزاد كنند. بايد حداقل دو پله را طي بكنند و پله، پله بيايند پايين. واقعاً اين صحبت‌ها مهم نيست. به نظر من خيلي به اين موضع‌گيري‌ها نبايد اهميت داد. از اين حزب زدن‌‌‌هاي پس از انتخابات كه بگذريم، از آن خوشمزه‌تر توجيهاتي است كه آنها درباره اين انتخابات مي‌كنند. الان كه وقت تحليل انتخابات نيست. الان وقت استراحت و شمال رفتن است!!! *به تحليل انتخابات توسط اصلاح‌طلبان اشاره كرديد. در اين انتخابات اصلاح‌طلبان مرزبندي خود را با تحريمي‌ها اعلام كردند و وقتي نتوانستند راي بياورند دو رويكرد را در مقابل كساني كه در انتخابات شركت نكردند اتخاذ كردند. يك عده گفتند كه تحريمي‌ها اصلي‌ترين جريان شكست در انتخابات هستند و برخي ديگر مثلاً در كنگره حاميان معين پس از انتخابات اعلام كردند كه همان طور كه با اقتدارگرايان مرزبندي داريم با تحريم‌كنندگان هم مرزبندي داريم. با توجه به اينكه خود شما هم در انتخابات شركت نكرديد، نظرتان در مورد اين موضعگيري اصلاح‌طلبان در مقابل تحريم‌كنندگان انتخابات و اين تحليل چيست؟من براي همه، چه كساني كه شركت كردند و چه كساني كه آگاهانه شركت نكردند احترام قايل هستم. البته اشتباهات اصلاح‌طلبان عمدتاً به قبل از اين انتخابات مربوط مي‌شد. كسي كه احساس مي‌كند دموكراسي با شركت در انتخابات گسترش مي‌يابد و كسي كه معتقد بوده است كه شركت كردن فايده‌اي ندارد، هر دو محترم‌اند. چرا كه اهداف و آرمان‌ها يكي است اما برداشت آنها از قضيه متفاوت است. اما كسي كه منفعلانه شركت نكرده يا كسي كه از سر بي‌خيالي شركت كرده را به يك اندازه قبول ندارم. بنابراين من چنين مرزبندي‌هايي را قبول ندارم. مگر شركت كردن يا شركت نكردن يك اصل اوليه است كه اگر قبول نداشته باشيم از هم جدا شويم. آيا اگر آقاي معين نمي‌آمد آنها باز هم در انتخابات شركت مي‌كردند؟ مي‌گفتند نه ما شركت نمي‌كنيم. كانديداي مطلوب و معين تحريمي‌ها هم شخص و شرايط ديگري است. اگرچه كماكان مي‌توانيم همديگر را نقد كنيم اما اگر يك جريان سياسي عده‌اي كه شركت نكردند را محكوم كند آنها هم مي‌توانند شركت‌كنندگان را محكوم كنند. به خصوص اكنون كه نتايج مشخص است بهتر مي‌توان گفت چه گروهي بيشتر محكوم خواهد شد. اصلاح‌طلبان نمي‌توانند بگويند بايد شركت مي‌كرديد تا ما پيروز شويم. چرا كه تحريم‌كنندگان هم مي‌توانند جواب دهند كه شما نبايد شركت مي‌كرديد تا ما پيروز شويم. كسي كه در سياست پا مي‌گذارد از ابتدا بايد حواسش باشد كه آيا مي‌تواند نيروها را جذب كند يا خير؟ اصلاً اصلاح‌طلبان شعارهاي تند مطرح كردند كه تحريمي‌ها را جذب كنند. چرا جبهه دموكراسي‌خواهي مطرح كردند؟ خوب آنهايي كه تا آنجا رفتند مي‌خواستند يك قدم جلوتر هم بروند تا اينان را جذب كنند. به علاوه من معتقدم كه نقش تحريمي‌ها از كساني كه شركت نكردند كمتر نبوده است. اگر تحريم نبود ردصلاحيت گسترده‌تر مي‌شد. اگر تحريم نبود همه چشم بسته مي‌آمدند شركت مي‌كردند و اين شعارها و اقدامات انجام نمي‌شد. بنابراين من خيلي اين دو را از يكديگر تفكيك نمي‌كنم و فكر مي‌كنم كه بيشتر رقابت‌هاي شخصي و گروهي است كه اين مسائل را دامن مي‌زند.*در پايان مي‌خواهم نظر شما را درباره شرايط كشور در اين دوره بدانم. آيا شما آينده را تاريك مي‌بينيد يا با توجه به تحليلي كه داشتيد و گفتيد كه شكاف مسئوليت و قدرت يكي از مشكلات اصلاح‌طلبان بود، اكنون آينده را در نبود اين شكاف، روشن تصور مي‌كنيد؟تن دادن به شكاف قدرت و مسئوليت يكي از اشتباهات اصلاح‌طلبان بود. نتيجه اين شكاف، پايين آمدن راندمان و بهره‌وري در عملكرد ساختار سياسي است. وقتي اين شكاف نباشد، ضعيف‌ترين نيروها در دولت هم عملكرد خوبي خواهند داشت. چرا كه همديگر را خنثي نمي‌كنند. بنابراين مردم برآيند را نگاه مي‌كنند و هر نيروي ضعيفي كه سر كار بيايد مي‌تواند عملكردي داشته باشد كه قبلاً نيروهاي قوي به دليل تنش‌هاي داخلي نمي‌توانستند داشته باشند. به همين جهت به اعتقاد من در مقطع كوتاهي آرامش و بهبود نسبي براي مردم ايجاد خواهد شد – مشروط بر اينكه بحران خارجي و برون‌زا مثل تحريم و حمله رخ ندهد - كه اين امر به ضرر موقعيت سياسي اصلاح‌طلبان است چراكه نمي‌توانند آن را تبيين و توجيه كنند و اتفاقاً به همين دليل من زماني بحث خروج از حاكميت را مطرح كردم. اما از جهت‌هايي ديگر معتقد نيستم كه سيستم از پس بحران‌هاي موجود برآيد. اين مسئله بسيار كليدي است كه اصلاح‌طلبان درباره آن درست فكر مي‌كنند اما متاسفانه راه مقابله با آن را اشتباه مي‌روند. بنابراين در آينده بحران‌ها به شدت شروع خواهد شد و اوج خواهد گرفت. اصلاح‌طلبان هم فقط بحران را عقب انداختند و آن را تشديد كردند. به اعتقاد من آينده پيش رو خيلي روشن نيست. معتقدم كه مملكت بدون يك مردم‌سالاري واقعي و بدون اينكه تمام نيروها به رسميت شناخته شوند و بدون اينكه حداقلي از آزادي و از همه مهمتر بدون اينكه حاكميت قانون برقرار باشد امكان خروج از بحران‌‌‌هاي پيش رو را نخواهد داشت. افزايش قيمت نفت مي‌تواند به صورت مسكن براي حل بحران‌ها عمل كند و دردهاي ناشي از آن را تخفيف دهد اما بحران‌ها در بلندمدت تشديد مي‌شوند. چون هر چه بحران به عقب بيفتد راه‌حل‌ها سخت‌تر و پرهزينه‌تر خواهند شد. اما حتي در ميان مدت هم آنها از حل آن عاجز خواهند ماند.